شمارهٔ ۷۸ - صفت ماهتابی که پیش از مهر روشن پردهٔ ابر حیا بر رو کشیده
شبی داده جهان را زیور و روز
مهی چون آفتاب عالم افروز
فلک نوری که گرد آورده از مهر
از آن گلگونه کرده ماه را چهر
مهی خورشید وام از نور جاوید
دو چندان باز داده وام خورشید
به خواب خوش جهانی آرمیده
ازین خوشتر، جهان خوابی ندیده
زمستان و هوای آنکه مشتاق
نباشد یک نفش از جفت خود طاق
نهانی وعده محکم گشت خان را
که با هم یک تنی باشد دو جان را
همان شب ز اتفاق بخت ناگاه
طلب شد شاه بانو را به درگاه
شد آن مستورهٔ عصمت برآن سوی
به مسند کرده بهر بندگی روی
ازین سو یافت فرصت عاشق مست
خضر خان کاب خضر آرد فرادست
به بیصبری شده زان شمع سرکش
چو پروانه که پا کوبد بر آتش
نه دل بر جا که غم را پای دارد
نه صبران که دل بر جای دارد
پرستاران محرم نیز زین درد
دمیده، در چراغ جان، دم سرد
چنان میخواست رفتن جانب ماه
کزان عقرب دشی کم گردد آگاه
چو دخت الپخان بد جفت این طاق
برادرزادهٔ بانوی آفاق
که گر در حضرت بانوی معصوم
شود رمزی از آن دیباچه معلوم
کند عون برادرزادهٔ خویش
شود آزرده از فرزند دل ریش
دهد دوری فزونتر همدمان را
بود بیم سیاست محرمان را
وز آن سو چشم در ره مانده دلبند
که یارب کی به چشم آید خداوند
به خود میگفت کشت این ماهتابم
که شب رفت و نیامد آفتابم
پرستاران او نیز اندرین غم
چو مرغ کنده پر افتاده پر کم
در آن مهتاب روشن، خان بی صبر
همی جست آسمان را پاره ابر
به درد دل تمنائی همی پخت
به سوز سینه سودائی همی پخت
نیازی از دل شوریده میکرد
دعا میخواند و آب دیده میکرد
از آن جا کاه عاشق فتح درهاست
نیاز دردمندان را اثرهاست
قبول افتاد در حضرت نیازش
به کام دل شد اختر کار سازش
برامد تیره ابری ناگه از غیب
همه گلهای انجم کرده در جیب
گرفت از پیش گردون پرده داری
نهان شد ماه در شبگون عماری
کنیزی پاسبان را کرد بر راه
که گر آید کسی از بانوی شاه
بگوئی کاینک است آن بخت بیدار
به خواب خوش چو بیداران خبر دار
چو خان کرد این وصیت پاسبان را
به پاس کار خود خوش کرد جان را
در آن ظلمات شد عزم نهانی
خضر را سوی آب زندگانی
چو عاشق در رسید آنجا که دل خواست
به خلوت وعده با دل خواه شد راست
از آن سو در رسید آن دلستان نیز
بهار تازه و سرو جوان نیز
گل کر نه به نزدش بود چندی
دهان هر گلی در نیم خندی
نه تنها بوی گل بود آن ز گلزار
که با آن بود بوی یار هم یار
چو آن بو، در دماغ خان درون رفت
نسیم جان به مغز جان درون رفت
چو زنبوران گل زان بوی شد مست
بدان نزدیک کافتد چون گل از دست
نه اسباب صبوری مانده جان را
نه یارای سخن گفتن زبان را
ستاره هر دو چون دو سرو نوخیز
به یکدیگر نظرها داشته تیز
دو دیده چار گشته گاه دیدار
بدیدن زیر منت مانده هر چار
دو مردم در دو چشم یکدگر نور
چو دو دیده به یک جا و ز هم دور
دو طاوس جوان با هم رسیده
ولی طاوس هر دو پر بریده
دو گلبن، در یکی گلشن، شکر خند
به بوی یکدگر از دور خرسند
دو شمع شکر افشان شب افروز
ز سوز یکدگر افتاده در سوز
دو بیدل رو برو آورده مشتاق
نظر ها جفت و، دلها جفت و، تن طاق
به تاراج طبیعت حیرت و شرم
کجا بازار رعنائی شود گرم
عجب حالی زلال از چشمه جسته
جگرها را تشنه، لبها مهر بسته
کمان داران رغبت تیر در شست
نه امکان زدن بر آهوی مست
هوای دل همیکرد از درون جوش
تحیر بانگ بر میزد که خاموش
جوان شیری ز کار خویش خندان
که صیدش پیش و او بربسته دندان
وز آن سو نازنین با جان پر جوش
ز حیرت ناز را کرده فراموش
نشسته هر دو دلدار وفا جوی
چو دو آیینه با هم روی در روی
دل شیر ژیان تا قوتی داشت
عنان شیری از پنجه نگزاشت
چو طاقت طاق شد در سینهٔ چاک
به بیهوشی فرو غلطید در خاک
چو افتاد آن نهال تازه و تر
صنم خود بود شاخ سبز بی بر
سر اندر پای خضر نازنین سود
ز سودای خضر، صفراش بربود
پرستاران چو چشم آن سو فگندند
به ناخن روی و وز سر موی کندند
ز هول اندر پریشانی فتادند
ز چشم اشک پشیمانی گشادند
نمودند اندر آن حالت شتابی
زدند آن سبزه و گل را گلابی
چو زان صفرا دمی هشیار گشتند
همان غم را دگر غمخوا رگشتند
شده هر دو بحال خویشتن گم
که چون گردد ازینسان حال مردم
کنیزان راهم آمد جان به تن باز
که بد هر یک زبان بسته دهن باز
بدینسان تا گذشت از شب دو پاسی
نبود از کام دل جان را سپاسی
بسوز سینه دو یار وفادار
وداع یکدگر کردند ناچار
ز دل بر چهره خون انداز گشتند
پس از هم دیده پر خون باز گشتند
جگر پر خون و جانها پر هوس بود
قدم میرفت و روها باز پس بود
خضر گوئی که اسکندر هوس گشت
که تشنه ز آب حیوان باز پس گشت
شمارهٔ ۷۷ - گرم شدن چشم «دول رانی» در روی شمس الحق و الدین خضر خان و از تاب مهر، آب در چشمش گشتن، و مهربان گشتن آن چشمهٔ مهر، بران نیلوفر هندی، و چون شعاع خورشید، از صفر ابر زمین افتادن: چه خوش باشد در آغاز جوانیشمارهٔ ۷۹ - صفت بهار، و گلگشت شجرهٔ بلند بالش مملکت والا خضر خان طوبی له، در باغ بهشت آسا، و بسوی گلهای کرنه گذشتن، و بوی دوست باز یافتن، و هوش به باد دادن: صبا چون باغ را پیرایه نو کرد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی داده جهان را زیور و روز
مهی چون آفتاب عالم افروز
هوش مصنوعی: شبی زیبا و دلنشین، جهان را به زینت آراسته است و روزی همچون خورشید درخشان و تابناک به آسمان میتابد.
فلک نوری که گرد آورده از مهر
از آن گلگونه کرده ماه را چهر
هوش مصنوعی: آسمان نوری را که از خورشید جمعآوری کرده، به صورتی به چهرهی ماه خیره کنندهای بخشیده است.
مهی خورشید وام از نور جاوید
دو چندان باز داده وام خورشید
هوش مصنوعی: ماه درخشان، وامدار نوری جاویدان است که به واسطه آن به ما نور بیشتری میدهد و به نوعی این وام از خورشید هم درخشانتر است.
به خواب خوش جهانی آرمیده
ازین خوشتر، جهان خوابی ندیده
هوش مصنوعی: در خواب خوشی که جهان در آن غرق شده، آرامش و لذتی وجود دارد که هیچ چشمی چنین تجربهای نداشته است.
زمستان و هوای آنکه مشتاق
نباشد یک نفش از جفت خود طاق
هوش مصنوعی: در زمستان، اگر کسی عشق و اشتیاقی نداشته باشد، هوای سرد و بیروح او را بیشتر تنها و بیرمق میکند.
نهانی وعده محکم گشت خان را
که با هم یک تنی باشد دو جان را
هوش مصنوعی: نهانی یک قول محکم و استوار بین خان و کسانی که با هم هستند، وجود دارد که نشاندهندهی اتحاد و دوستی عمیق آنهاست. این پیوند دو نفر را به گونهای به هم متصل میکند که مانند یک جان در دو بدن باشند.
همان شب ز اتفاق بخت ناگاه
طلب شد شاه بانو را به درگاه
هوش مصنوعی: در همان شب، به طور ناگهانی و به خاطر بخت، خواسته شد که شاه بانو به درگاه بیاید.
شد آن مستورهٔ عصمت برآن سوی
به مسند کرده بهر بندگی روی
هوش مصنوعی: زن پارسا و پاکدامن، بر آن سوی نشسته و برای بندگی خداوند روی خود را به سوی او کرده است.
ازین سو یافت فرصت عاشق مست
خضر خان کاب خضر آرد فرادست
هوش مصنوعی: از این طرف، عاشق مست فرصتی پیدا کرد و خضر خان با خود کابی را به بالا میآورد.
به بیصبری شده زان شمع سرکش
چو پروانه که پا کوبد بر آتش
هوش مصنوعی: شعلهور بودن شمعی سرکش، مانند پروانهای است که بیتابانه به دور آتش میچرخد و بر آن میکوبد.
نه دل بر جا که غم را پای دارد
نه صبران که دل بر جای دارد
هوش مصنوعی: دل دیگر جایی ندارد که غم را به آن جایگاهی بدهد و صبر هم دیگر برای دل جایی ندارد.
پرستاران محرم نیز زین درد
دمیده، در چراغ جان، دم سرد
هوش مصنوعی: پرستاران در اینجا به درد و رنجی که ایجاد شده، پاسخ داده و تلاش میکنند تا روشنایی و زندگی را در دلها حفظ کنند، اما در دل خود احساس سردی و غم دارند.
چنان میخواست رفتن جانب ماه
کزان عقرب دشی کم گردد آگاه
هوش مصنوعی: به قدری دلش میخواست به سمت ماه برود که از وجود عقرب در شب کمکم آگاه شود.
چو دخت الپخان بد جفت این طاق
برادرزادهٔ بانوی آفاق
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دختری اشاره دارد که به نوعی با زیبایی و شکوه قیاس میشود و به عنوان یکی از اعضای خانواده یا وابستگان یک شخصیت بزرگ و تأثیرگذار معرفی میشود. او همچنین با داشتن ویژگیهایی خاص، به طرز قابل توجهی درخشان و منحصر به فرد است.
که گر در حضرت بانوی معصوم
شود رمزی از آن دیباچه معلوم
هوش مصنوعی: اگر در حضور بانوی معصوم، رازی نهفته باشد، آن راز بهوضوح از همان پیشگفتار روشن میشود.
کند عون برادرزادهٔ خویش
شود آزرده از فرزند دل ریش
هوش مصنوعی: برادرزادهاش که به او کمک میکند، از فرزندش که دلش را آزرده کرده، ناراحت میشود.
دهد دوری فزونتر همدمان را
بود بیم سیاست محرمان را
هوش مصنوعی: با دوری از دوستان، غم و اندوه بیشتری نصیب انسان میشود، زیرا سیاست و کارهای پنهانی باعث نگرانی بیشتر میگردد.
وز آن سو چشم در ره مانده دلبند
که یارب کی به چشم آید خداوند
هوش مصنوعی: نگاهی به سمت دیگری دارم و منتظرم تا آن کسی که دوستش دارم، ظهور کند. خدایا، چه زمانی او را خواهم دید؟
به خود میگفت کشت این ماهتابم
که شب رفت و نیامد آفتابم
هوش مصنوعی: او به خودش میگفت که من در برابر این زیبایی مانند ماهتاب هستم، اما شب تمام شده و صبح هنوز نیامده است.
پرستاران او نیز اندرین غم
چو مرغ کنده پر افتاده پر کم
هوش مصنوعی: پرستاران او نیز در این اندوه همانند پرندهای هستند که پرهایش کنده شده و بر زمین افتاده است.
در آن مهتاب روشن، خان بی صبر
همی جست آسمان را پاره ابر
هوش مصنوعی: در شب زیبای ماهتابی، خان که بیتاب است، به آسمان نگاه میکند و در جستجوی ابرهای پراکنده است.
به درد دل تمنائی همی پخت
به سوز سینه سودائی همی پخت
هوش مصنوعی: دلخواه و آرزوی قلبیام را به شوق و دلتنگی و حرص خود در آتش سینهام میسازم و میپزم.
نیازی از دل شوریده میکرد
دعا میخواند و آب دیده میکرد
هوش مصنوعی: فردی که دلش آشفته و نگران است، نیاز خود را با دعا کردن و اشک ریختن بیان میکند.
از آن جا کاه عاشق فتح درهاست
نیاز دردمندان را اثرهاست
هوش مصنوعی: از آنجا که عشق مانند کلید به گشودن درها میپردازد، نیاز و بیپناهی کسانی که دردمند هستند، نشانههایی را به وجود میآورد.
قبول افتاد در حضرت نیازش
به کام دل شد اختر کار سازش
هوش مصنوعی: در دعای خود به رضایت خدا دست یافت و دلش به خواستهاش رسید.
برامد تیره ابری ناگه از غیب
همه گلهای انجم کرده در جیب
هوش مصنوعی: ناگهان از سوی غیب، ابرهای تیرهای ظاهر شدند و تمام گلهای جمعشده در جیب را تحت تأثیر قرار دادند.
گرفت از پیش گردون پرده داری
نهان شد ماه در شبگون عماری
هوش مصنوعی: از آسمان پوششی بر زمین افتاد و ماه در تاریکی به آرامی پنهان شد.
کنیزی پاسبان را کرد بر راه
که گر آید کسی از بانوی شاه
هوش مصنوعی: دختر یا خدمتکاری بود که در کنار پاسبان ایستاده بود تا اگر کسی از طرف بانو یا ملکه بیاید، او را راهنمایی کند یا به او توجه کند.
بگوئی کاینک است آن بخت بیدار
به خواب خوش چو بیداران خبر دار
هوش مصنوعی: میگویی که اینک بخت خوش و بیدار است، مانند بیدارانی که از خواب لذت میبرند و از واقعیت آگاهند.
چو خان کرد این وصیت پاسبان را
به پاس کار خود خوش کرد جان را
هوش مصنوعی: زمانی که خان به پاسبان این وصیت را داد، به خاطر نگرانی از کار خود، جانش را شاد کرد.
در آن ظلمات شد عزم نهانی
خضر را سوی آب زندگانی
هوش مصنوعی: در آن تاریکیها، خضر تصمیم میگیرد به سمت آب زندگی برود.
چو عاشق در رسید آنجا که دل خواست
به خلوت وعده با دل خواه شد راست
هوش مصنوعی: وقتی عاشق به جایی میرسد که دلش میخواهد، در خلوت با معشوقش قرار میگذارد و همه چیز به درستی پیش میرود.
از آن سو در رسید آن دلستان نیز
بهار تازه و سرو جوان نیز
هوش مصنوعی: از آن طرف، محبوبی به ما رسید که با خودش بهاری نو و سرو جوانی را هم به همراه دارد.
گل کر نه به نزدش بود چندی
دهان هر گلی در نیم خندی
هوش مصنوعی: مدتی گلها در کنار او بودند و همه در نیمه خندهای از خوشحالی بودند.
نه تنها بوی گل بود آن ز گلزار
که با آن بود بوی یار هم یار
هوش مصنوعی: در میان عطر گلها فقط بوی گل نبود، بلکه عطر محبوبم نیز در کنار آن حس میشد.
چو آن بو، در دماغ خان درون رفت
نسیم جان به مغز جان درون رفت
هوش مصنوعی: وقتی آن عطر و بوی خوش در محیط خان ساری شد، نسیم جانبخشی به عمق وجود انسان نفوذ کرد.
چو زنبوران گل زان بوی شد مست
بدان نزدیک کافتد چون گل از دست
هوش مصنوعی: مانند زنبورانی که از عطر گل مست میشوند، به سوی او میروند و وقتی به او نزدیک میشوند، چنان در زیبایی او غرق میشوند که گویی خود را در آغوش گل از دست دادهاند.
نه اسباب صبوری مانده جان را
نه یارای سخن گفتن زبان را
هوش مصنوعی: نه چیزی از صبر برای جانم باقی مانده و نه توانایی برای صحبت کردن بر زبانم.
ستاره هر دو چون دو سرو نوخیز
به یکدیگر نظرها داشته تیز
هوش مصنوعی: دو ستاره مانند دو سرو جوان به همدیگر نگاه میکنند و با دقت و تیزبینی، به یکدیگر توجه دارند.
دو دیده چار گشته گاه دیدار
بدیدن زیر منت مانده هر چار
هوش مصنوعی: چشمانم به شدت برای دیدنت تنگ شده و به خاطر اینکه نمیتوانم تو را ببینم، در انتظارم.
دو مردم در دو چشم یکدگر نور
چو دو دیده به یک جا و ز هم دور
هوش مصنوعی: دو نفر در چشمهای یکدیگر نوری دارند، مانند دو چشمی که در یک جا قرار دارند اما از هم دورند.
دو طاوس جوان با هم رسیده
ولی طاوس هر دو پر بریده
هوش مصنوعی: دو طاوس جوان به هم رسیدهاند، اما هر دو بدون پر هستند و نمیتوانند زیبایی خود را به نمایش بگذارند.
دو گلبن، در یکی گلشن، شکر خند
به بوی یکدگر از دور خرسند
هوش مصنوعی: دو گل در یک باغ هستند که به همدیگر نگاه میکنند و از بوی خوش یکدیگر خوشحالند.
دو شمع شکر افشان شب افروز
ز سوز یکدگر افتاده در سوز
هوش مصنوعی: دو شمع که با نور و زیبایی خود شب را روشن کردهاند، حالا به خاطر شعلهور شدن از گرمای یکدیگر در آتش سوزان افتادهاند.
دو بیدل رو برو آورده مشتاق
نظر ها جفت و، دلها جفت و، تن طاق
هوش مصنوعی: دو دل عاشق به هم نزدیک شدهاند؛ نگاهها به هم دوخته شده و دلها در هماهنگیاند، اما بدنها از یکدیگر جدا هستند.
به تاراج طبیعت حیرت و شرم
کجا بازار رعنائی شود گرم
هوش مصنوعی: در جایی که زیباییهای طبیعی مورد ستم قرار گیرد و شگفتی و عجب در دل انسانها شعلهور شود، نمیتوان انتظار داشت که رونق و شادی در بازار زندگی برقرار باشد.
عجب حالی زلال از چشمه جسته
جگرها را تشنه، لبها مهر بسته
هوش مصنوعی: عجب حالتی دارد که آب زلال از چشمه جاری شده و باعث شده است که دلها تشنه و لبها خاموش باشند.
کمان داران رغبت تیر در شست
نه امکان زدن بر آهوی مست
هوش مصنوعی: کمانداران نمیتوانند به راحتی بر آهوهای سرمست تیر بیفکنند، چون امکان هدفگیری دقیق وجود ندارد.
هوای دل همیکرد از درون جوش
تحیر بانگ بر میزد که خاموش
هوش مصنوعی: دل به شدت نگران و مضطرب است و از درون، صداهایی میزند که به او آرامش بدهد و از او بخواهد که سکوت کند.
جوان شیری ز کار خویش خندان
که صیدش پیش و او بربسته دندان
هوش مصنوعی: جوانی شجاع و بانمک است که به خاطر موفقیتهایش خوشحال است، زیرا شکارش در دام افتاده و او موفق به شکار آن شده است.
وز آن سو نازنین با جان پر جوش
ز حیرت ناز را کرده فراموش
هوش مصنوعی: از آن طرف، معشوقی با دل شاد و پرانرژی، به خاطر حیرت و شگفتیاش، ناز و دلربایی خود را فراموش کرده است.
نشسته هر دو دلدار وفا جوی
چو دو آیینه با هم روی در روی
هوش مصنوعی: دو دلدار وفادار به مانند دو آینه در مقابل هم نشستهاند و همدیگر را مینگرند.
دل شیر ژیان تا قوتی داشت
عنان شیری از پنجه نگزاشت
هوش مصنوعی: دل شیر جوان تا زمانی که قدرت و قوت داشت، از کنترل و قدرت خود دست نکشید.
چو طاقت طاق شد در سینهٔ چاک
به بیهوشی فرو غلطید در خاک
هوش مصنوعی: زمانی که تحمل و صبر از حد خودش فراتر رفت، او به شدت بیهوش شد و بر روی زمین افتاد.
چو افتاد آن نهال تازه و تر
صنم خود بود شاخ سبز بی بر
هوش مصنوعی: زمانی که آن نهال تازه و سرسبز به زمین افتاد، در واقع آن به خودی خود تنها شاخی سبز بود که میوهای نمیآورید.
سر اندر پای خضر نازنین سود
ز سودای خضر، صفراش بربود
هوش مصنوعی: سر در پای خضر نازنین به این معناست که شخصی به شدت به کسی که برایش مهم و مورد احترام است، وابسته و دلباخته است. این وابستگی و عشق به خضر (نماد هدایت و معرفت) باعث شده که حال او تغییر کند و از اضطراب و ناآرامی رهایی یابد. به عبارت دیگر، عشق و ارتباط عمیق با فردی بزرگ و دوستداشتنی، میتواند دردها و مشکلات را از زندگی آدمی دور کند.
پرستاران چو چشم آن سو فگندند
به ناخن روی و وز سر موی کندند
هوش مصنوعی: وقتی پرستاران به طرف دیگر نگاه کردند، با ناخنهای خود به صورت و از بالای سرشان موها را کنار زدند.
ز هول اندر پریشانی فتادند
ز چشم اشک پشیمانی گشادند
هوش مصنوعی: به خاطر ترس و نگرانی، به شدت دچار هرج و مرج شدند و از چشمانشان اشکهای پشیمانی ریختند.
نمودند اندر آن حالت شتابی
زدند آن سبزه و گل را گلابی
هوش مصنوعی: در آن لحظه، سبزه و گل به سرعت خود را نشان دادند و عطر خوشی از خود پراکندند.
چو زان صفرا دمی هشیار گشتند
همان غم را دگر غمخوا رگشتند
هوش مصنوعی: وقتی آنها لحظهای از حالت ناهوشیاری خارج شدند، دوباره همان غم و اندوه را احساس کردند و به آن غمها دوباره فکر کردند.
شده هر دو بحال خویشتن گم
که چون گردد ازینسان حال مردم
هوش مصنوعی: هر دو دچار حالت عجیبی شدهاند که نمیدانند چرا اینگونه حال مردم تغییر کرده است.
کنیزان راهم آمد جان به تن باز
که بد هر یک زبان بسته دهن باز
هوش مصنوعی: وقتی کنیزان به من نزدیک شدند، جانم به تنم برگشت، زیرا هر یک از آنها به نوعی در دل خود صحبت میکردند.
بدینسان تا گذشت از شب دو پاسی
نبود از کام دل جان را سپاسی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که تا زمانی که شب به پایان نرسیده و به صبح نزدیک نشده، انسان هیچگونه خوشحالی و رضایتی از دل ندارد و از جان خود نیز قدردانی نمیکند.
بسوز سینه دو یار وفادار
وداع یکدگر کردند ناچار
هوش مصنوعی: دو دوست وفادار ناگزیر از یکدیگر جدا شدند و این جدایی سبب درد و سوزش در سینهشان شد.
ز دل بر چهره خون انداز گشتند
پس از هم دیده پر خون باز گشتند
هوش مصنوعی: از دل خون بر روی چهره ریختند و پس از آن، چشمان پر از اشکشان به هم بازگشت.
جگر پر خون و جانها پر هوس بود
قدم میرفت و روها باز پس بود
هوش مصنوعی: دل پر از درد و جانها پر از آرزو بود، ولی در عین حال، قدمها به آرامی برمیداشت و نگاهها به عقب برمیگشتند.
خضر گوئی که اسکندر هوس گشت
که تشنه ز آب حیوان باز پس گشت
هوش مصنوعی: حضرت خضر میگوید که اسکندر هم که به دنبال آب زندگی بود، دوباره به عقب برگشت و به جستجوی آن پرداخت.