شمارهٔ ۷۶ - آغاز انشعاب عشقهٔ عشق خضر خان از شاخ سبز و تر دول رانی
همیشه دور چرخ لاجوردی
نداند پیشهای جز ره نوردی
ز دورش هر یکی گردش به کاریست
به ریز هر یکی دیگر شماریست
چونی امید پاینده است و نی بیم
خوش آنکس کاونهد گردن به تسلیم
چو نتوان رشتهٔ گردون گستن
بباید دل درو ناچار بستن
چه داند طوطی کافتاده در دام
که از شکر دهندش طعمه در کام
چه داند باز چون بندند پایش
که دست شاه خواهد بود جایش
دری کو خواست شد بر افسر خاص
رسد در گنج شاه از دست غواص
خدایا، هر که را نعمت دهی بیش
در آموزش، سپاس نعمت خویش!
چنین خواندم در آن دیباچهٔ راز
که هر حرفی ازو میکرد صد ناز
که چون شاهنشه جمشید مسند
علاء الدین والد نیا محمد
به ملک دهلی از عون الهی
برامد بر سریر پادشاهی
سری کز باد کین دیدش خطرناک
باب تیغ کردش طعمهٔ خاک
هم اندر هندرایان را رهی کرد
هم از تاتار غزنین را تهی کرد
الغخان معظم را بفرمود
که لشکر جانب دریا کشد زود
در آن حد «کرن رای» ای بود با نام
به قدرت کامکار اندر همه کام
ازو رایان ساحل در تف و تاب
روان در بحر و بر فرمانش چون آب
چو تیغ افشاند بر وی خان مغفور
ز میدان تیره دل چو سایه از نور
حرمهای مهین رای والا
سرا پا غرقه در لولوی لالا
به دست افتاد با پیل و خزانه
جهانی پر شد از رانی و رانه
بتانی ستاره بدیده نی ماه
نه چشم بد در ایشان یافته راه
سران جمله خوبان گل اندام
پری روئی که «کنولادی» بدش نام
چو دیده ز ارجمندی نازنین خوی
چو جان پوشیده از بینندگان روی
گرامی آفتابی سایه پرورد
ولی خورشیدش از هیبت شده زرد
امانت دار آن خان جهانگیر
که از عصمت بران آهو نزد تیر
به فیروزی چو باز آمد از آن فتح
به پیش تخت شه زد بوسه بر سطح
به عرض بارگاه آورد در پیش
متاع و پیل و اسپ و زر ز حد بیش
نهانی تحفهٔ کان پیشکش کرد
هم آن نازک تنان ما هوش کرد
سران جمله «کنولا دی را نی»
سزای خدمت تخت کیانی
چنان ماهی و آن انجم به دنبال
به فرمان در حرم رفتند در حال
چو آمد در شبستان شه آن شمع
پریشان خاطرش گشت اندکی جمع
چنان افشرد بهر بندگی پای
که کرد اندر دل شاه جهان جای
کسی کش بخت و دولت پای گیرد
به چشم بختیاران جای گیرد
غرض القصد «کنو لادی رانی»
دو دختر داشت گاه کامرانی
چو رانی، سوی حضرت شد سبک پای
بماند آن هر دو گوهر در کف «رای»
چنان افتاد حکم ایزد پاک
که شد در بزرگ اندر دل خاک
دویم را عمر شش مه بود رفته
که بودان شش مهمه ماه دو هفته
پری روی ز مردم حور زاده
سپهرش نام «دیولدی» نهاده
چو «کنولادی» در را صدف بود
به خدمت پیش شاه بحر کف بود
همی کرد آن چنان خدمت به درگاه
که حاصل میشدش خوشنودی شاه
شبی خوش دید دارای زمن را
به عرض آورد راز خویشتن را
که از شاخ جوانی بر درختم
دو غنچه ناشگفته داشت بختم
چو زینجا باد اقبال آن طرف تاخت
مرا زانجا ربود این جانب انداخت
شدم من خوش ز بخت روشن خویش
ولی ماند ان دو گل در گلشن خویش
یکی زان دو سپرد اندر جوانی
پرستاران شه را زندگانی
دوم مانده است و، چون پیوند خون است
دل من بهر آن خون، بیسکونست
دمی گر مهر شه بر بنده تابد
به گرمی خون به خون پیوند یابد
چو شه را در شد این دیباچه در گوش
نموداری دگر رو دادش از هوش
به دل میگشت جستن هر زمانش
پرستاری ز بهر خضر خانش
موافق باز خواندش در دل آن گفت
ستاره خواست تا مه را کند جفت
برای کار دان فرمان فرستاد
که ما را بخت آگاهی چنان داد
که داری در سرای دولت خویش
مبارک روی دختی دولت اندیش
چو بر طغرای فرمان دیده سائی
ز دو دیده فرست آن روشنائی
که گردد بیت این خورشید معمور
شود روشن شبستانش بدان نور
سریر آرای ملک هندوان «کرن»
که بد صاحبقران «رای» ای در آن قرن
ازین شادی که آمد ناگهانش
نگنجید اندرون پوست جانش
کجا در ذره گنجد این که خورشید
دهد نزد خودش پیوند جاوید
چو با چشمه کند بحر آشنائی
شود آن چشمه هم بحر از روانی
بران شد کان طرب را کار سازد
علم بر پشت پیلان بر فرازد
متاع قیمتی صد پیل بالا
ز دیبا و خز و لولوی لالا
دگر کالای گوناگون نه چندان
که گنجد در خیال هوشمندان
پس آن که با هزار امیدواری
نشاند نازنین را در عماری
فرستد سوی دولت خانهٔ تخت
که آن دولت رسد در خانهٔ بخت
درین اثنا چنان شد شاه را رای
که بستاند از آن رای «کرن» جای
بران سو نامزد گشتند در دم
الفغان معظم پنجمین هم
امیران دگر باجیش و انبوه
که از پامال اسپان سرمه شد کوه
چو در «گجرات» رفت آن لشکر سخت
بخاک افگند رای کاردان رخت
چو آنجا، نی صلاح جان و تن دید
هزیمت را سلاح خویشتن دید
نبرد از هم دمان و خون و پیوند
به جز خاص شبستان لعبتی چند
نهان از دیدهٔ مردم پری وار
بسوی «دیوگیر» افگند رهوار
رسید انجا و گشت ایمن ز خونریز
عنان را نرم کرد از جنبش تیز
چو «سنکهن دیو» پور رای رایان
بشد آگاه ز آگاهی سرایان
که «گرن» از «گوجرات» آمد برین سوی
ز تاب تیغ ترکان تافته روی
به پرده دختری دارد نهفته
گلی پوشیده روی ناشگفته
لطافت مایهای چون آب باران
سزای تخت گاه تاجداران
طمع در بست «سنگهن» تا به صد جهد
برد در برج خویش آن ماه را مهد
برادر را که «بهلیم» بود نامش
بخواند و گرد حمال پیامش
بران سو رفت «بهلیم دیو» چون باد
به مهمان راز مهمانی برون داد
چو «کرن» از ردهٔ بخت پریشان
حمایت جوی بود از سوی ایشان
نیارست اندران پیغام نه کرد
ضرورت باز حل پیوند مه کرد
فرستادند بر بومی همای
مه روشن به کام اژدهائی
چو یک فرسنگ ماند اندر تگاپوی
که اندر «دیو گیر» آرد پری روی
سپاه شه که بود اندر پی «کرن»
که کردی در زمانی کار یک قرن
چو باد تند زد ناگه بر ایشان
همه جمعیت خس شد پریشان
به کوه و دشت سر زد «کرن» سر کش
سپاهی در عقب چون کوه آتش
چنان بگرفت زاندیشه سر خویش
که چون اندیشه نا پیدا شد از پیش
در آن جنبش «دولرانی» که بختش
بری میخواست چیدن از درختش
دوان میشد به پشت باد پائی
چو گل کش باد بر گیرد ز جائی
به پیکان گوش او کز اوج و از پست
بسان تیر میشد شست در شست
غرض ناگه رسید از غیب تیری
که تیر چرخ زان بر زد نفیری
بماند آن رخش آتش پای سرکش
گرفت ماه شد در برج آتش
الغفان در حرم میداشت مستور
چو فرزند خودش در پردهٔ نور
چو فرمان شد که آن ریحان فردوس
به شهر آرند چون برجیس در قوس
رسانیدند در ایوان جمشید
به جلباب حیا پوشیده خورشید
کنون بین کاختر هر هفت کرده
چها بیرون دهد از هفت پرده
بیا مطرب بساز ابریشمی چنگ
برین شادی که آمد دوست در چنگ
شمارهٔ ۷۵ - داستان در حک کردن نقش کفر به پلارک چند از دیباچه عشق خضر خان که شاهی از سواد هندوستان و حرفی خان خانان بود: کنون از فتح هندوستان دهم شرحشمارهٔ ۷۷ - گرم شدن چشم «دول رانی» در روی شمس الحق و الدین خضر خان و از تاب مهر، آب در چشمش گشتن، و مهربان گشتن آن چشمهٔ مهر، بران نیلوفر هندی، و چون شعاع خورشید، از صفر ابر زمین افتادن: چه خوش باشد در آغاز جوانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همیشه دور چرخ لاجوردی
نداند پیشهای جز ره نوردی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره میشود که همیشه زندگی و زمان به یک شکل ادامه دارد و هیچ کار دیگری جز حرکت و تلاش برای رسیدن به هدفها ندارد. در واقع، زندگی همواره به سمت جلو میرود و ما باید در مسیر خود پیشرفت کنیم.
ز دورش هر یکی گردش به کاریست
به ریز هر یکی دیگر شماریست
هوش مصنوعی: از فاصله او هر یک از کارها دارای هدف خاصی است و در میان هر یک از ما، تعداد قابل توجهی وجود دارد.
چونی امید پاینده است و نی بیم
خوش آنکس کاونهد گردن به تسلیم
هوش مصنوعی: چقدر امید تو دائمی و پایدار است و ترس کمتری وجود دارد برای کسی که با اطاعت و تسلیم به زندگی نگاه کند.
چو نتوان رشتهٔ گردون گستن
بباید دل درو ناچار بستن
هوش مصنوعی: وقتی نمیتوانیم سرنوشت را تغییر دهیم، باید دل خود را به آن بسپاریم و با تقدیر کنار بیاییم.
چه داند طوطی کافتاده در دام
که از شکر دهندش طعمه در کام
هوش مصنوعی: چه میداند طوطی که در دام افتاده، وقتی که به او شکر میدهند و او را به کام خود میبرند.
چه داند باز چون بندند پایش
که دست شاه خواهد بود جایش
هوش مصنوعی: چه کسی میداند وقتی پای مرغی را ببندند، دیگر چه بر سرش خواهد آمد؟ چون در نهایت، ممکن است سرنوشتش به دست شاه باشد.
دری کو خواست شد بر افسر خاص
رسد در گنج شاه از دست غواص
هوش مصنوعی: دری که برای رسیدن به مقام و ثروت تلاش کند، در نهایت میتواند به گنجینهای بزرگ و ارزشمند دست یابد، همانطور که غواصان با تلاش و سختی به اعماق دریا نفوذ میکنند تا جواهرات و گنجها را پیدا کنند.
خدایا، هر که را نعمت دهی بیش
در آموزش، سپاس نعمت خویش!
هوش مصنوعی: خداوندا، هر کسی را که بیشتر به علم و دانش بیافزایی، او شکرگزار نعمت تو خواهد بود!
چنین خواندم در آن دیباچهٔ راز
که هر حرفی ازو میکرد صد ناز
هوش مصنوعی: در مقدمهای که دربارهٔ آن اسرار نوشته شده، این گونه خواندم که هر کلمه از آن به نحوی خاص و دلپذیر ارائه شده است.
که چون شاهنشه جمشید مسند
علاء الدین والد نیا محمد
هوش مصنوعی: این بیت به عظمت و بزرگی شاهنشاه جمشید اشاره دارد، که نماد قدرت و شکوه در تاریخ است. او به عنوان یک پادشاه برتر و محترم، به نوعی فراتر از سایر شخصیتها و حاکمان مطرح میشود و جایگاهی والاتر در دل مردم دارد.
به ملک دهلی از عون الهی
برامد بر سریر پادشاهی
هوش مصنوعی: با کمک خداوند، بر تخت پادشاهی در دهلی نشستم.
سری کز باد کین دیدش خطرناک
باب تیغ کردش طعمهٔ خاک
هوش مصنوعی: سری که به خاطر طوفان خشم و دشمنی در خطر بود، به ناچار زیر تیغ قرار گرفت و در نهایت به خاک افتاد.
هم اندر هندرایان را رهی کرد
هم از تاتار غزنین را تهی کرد
هوش مصنوعی: در این عبارت به این موضوع اشاره شده است که یک شخص یا یک قدرت با مهارت و تدبیر، راهی را برای نجات و رهایی کسانی که در مشکلات و گرفتاریها هستند فراهم کرده و همچنین، از تهدیدات و خطرات ناشی از یک دشمن خاص، مردم یک منطقه را حفظ کرده است.
الغخان معظم را بفرمود
که لشکر جانب دریا کشد زود
هوش مصنوعی: الغخان اعظم به لشکر خود دستور داد که هرچه زودتر به سمت دریا حرکت کنند.
در آن حد «کرن رای» ای بود با نام
به قدرت کامکار اندر همه کام
هوش مصنوعی: در آن زمان، فردی به نام «کرن رای» به دلیل تواناییهایش و قدرتی که داشت، در تمام کارها موفق و کاردان بود.
ازو رایان ساحل در تف و تاب
روان در بحر و بر فرمانش چون آب
هوش مصنوعی: از او، فرستادگانی در ساحل حضور دارند و در حالتی پر از تلاش و اشتیاق، در دریا جریان دارند و در برابر فرمانش مانند آب اطاعت میکنند.
چو تیغ افشاند بر وی خان مغفور
ز میدان تیره دل چو سایه از نور
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر بر او فرود آید، مانند سایهای در نور، از میدان تاریک و دلگیر میگریزد.
حرمهای مهین رای والا
سرا پا غرقه در لولوی لالا
هوش مصنوعی: در مکانهای مقدس و باشکوه، فضایی پر از زیبایی و آرامش وجود دارد که همه چیز در آن محو و غرق در حالتی دلپذیر و خوابآور است.
به دست افتاد با پیل و خزانه
جهانی پر شد از رانی و رانه
هوش مصنوعی: با وجود بزرگی و قدرت، خزانهای پر از نعمتها به دست آمد و دنیا از برکات و فرصتها پر شد.
بتانی ستاره بدیده نی ماه
نه چشم بد در ایشان یافته راه
هوش مصنوعی: ستارهای در جایی از آسمان میدرخشد که شاید ماه آن را ببیند، اما چشم بد نتواند به آن دسترسی پیدا کند.
سران جمله خوبان گل اندام
پری روئی که «کنولادی» بدش نام
هوش مصنوعی: بهترين و زيباترين افراد، همانند گلی با اندامی زيبا و چهرهای پریمانند هستند که به نام «کنولادی» شناخته میشوند.
چو دیده ز ارجمندی نازنین خوی
چو جان پوشیده از بینندگان روی
هوش مصنوعی: چشم به زیبایی و ارزشمندیت مثل جان است که از نگاه دیگران پنهان است.
گرامی آفتابی سایه پرورد
ولی خورشیدش از هیبت شده زرد
هوش مصنوعی: در دنیای ما، سایهای از محبت و احترام به وجود آمده که توسط هدایتی الهی رشد کرده است؛ اما با این حال، در برابر عظمت و جلال خورشید، آن محبت و احترام به نوعی رنگ باخته و کمرنگ شده است.
امانت دار آن خان جهانگیر
که از عصمت بران آهو نزد تیر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که در جایگاهی مهم و با اعتبار است، باید حفظ امانتداری و صداقت را با دقت و حساسیت رعایت کند. او باید به گونهای رفتار کند که مانند یک آهو که از تیر در امان است، در شرایط حساس و خطرناک هم از اصول خود محافظت کند.
به فیروزی چو باز آمد از آن فتح
به پیش تخت شه زد بوسه بر سطح
هوش مصنوعی: وقتی فیروزی به پیروزی خود بازگشت، به احترام پادشاه، بر سطح تخت او بوسه زد.
به عرض بارگاه آورد در پیش
متاع و پیل و اسپ و زر ز حد بیش
هوش مصنوعی: در حضور شاه، کالاها و اشیاء با ارزش مانند فیل، اسب و طلا را به نمایش گذاشتند و همه آنها فراتر از حد معمول بودند.
نهانی تحفهٔ کان پیشکش کرد
هم آن نازک تنان ما هوش کرد
هوش مصنوعی: تحفهای که به صورت پنهانی هدیه داده شده بود، ذهن آن دلبرهای ظریف را مشغول کرد.
سران جمله «کنولا دی را نی»
سزای خدمت تخت کیانی
هوش مصنوعی: تمامی سرداران و بزرگان سرزمین، مجازات خدمت به شاه کیانی را میدانند.
چنان ماهی و آن انجم به دنبال
به فرمان در حرم رفتند در حال
هوش مصنوعی: ماه و ستارهها به زیبایی در پی یکدیگر به سمت حرم حرکت کردند، در حالتی خاص و دلپذیر.
چو آمد در شبستان شه آن شمع
پریشان خاطرش گشت اندکی جمع
هوش مصنوعی: وقتی شاه به مجلس شبانه وارد شد، آن شمع که به خاطر نگرانی در هم ریخته بود، کمی آرام شد و به حالت منظمتری درآمد.
چنان افشرد بهر بندگی پای
که کرد اندر دل شاه جهان جای
هوش مصنوعی: برای خدمتگزاری آنچنان تلاش کرد که در دل شاه جهان جای گرفت.
کسی کش بخت و دولت پای گیرد
به چشم بختیاران جای گیرد
هوش مصنوعی: اگر کسی به موفقیت و خوشبختی دست یابد، به جایی میرسد که انسانهای خوششانس و کامیاب قرار دارند.
غرض القصد «کنو لادی رانی»
دو دختر داشت گاه کامرانی
هوش مصنوعی: کنو لادی رانی، که به هدفش میرسید، دو دختر داشت که زمانهایی خوشبختی را تجربه میکردند.
چو رانی، سوی حضرت شد سبک پای
بماند آن هر دو گوهر در کف «رای»
هوش مصنوعی: وقتی که او به حرکت درآمد، به سوی مقام بلند و ارجمند رفت و در این مسیر، هر دو موهبت گرانبها در دستانش باقی ماند.
چنان افتاد حکم ایزد پاک
که شد در بزرگ اندر دل خاک
هوش مصنوعی: خداوند تصمیمی گرفت که بزرگی در دل زمین دفن شد.
دویم را عمر شش مه بود رفته
که بودان شش مهمه ماه دو هفته
هوش مصنوعی: عمری که من داشتم، شش ماه بود و حالا شش ماه و دو هفته از آن گذشته است.
پری روی ز مردم حور زاده
سپهرش نام «دیولدی» نهاده
هوش مصنوعی: زن زیبای دنیای آدمیان، به خاطر زیبایی و لطافتش، به حوریان آسمانی تشبیه شده و نامش «دیولدی» گذاشته شده است.
چو «کنولادی» در را صدف بود
به خدمت پیش شاه بحر کف بود
هوش مصنوعی: وقتی که «کنولادی» در دریا مانند یک صدف است، در خدمت پیش شاه دریا مانند یک کف است.
همی کرد آن چنان خدمت به درگاه
که حاصل میشدش خوشنودی شاه
هوش مصنوعی: او به گونهای خدمت میکرد که موجب رضایت و خشنودی پادشاه میشد.
شبی خوش دید دارای زمن را
به عرض آورد راز خویشتن را
هوش مصنوعی: شبی زیبا و دلپذیر، یکی از دوستانم به من گفت که رازی درباره خود دارد.
که از شاخ جوانی بر درختم
دو غنچه ناشگفته داشت بختم
هوش مصنوعی: درخت جوانی من دو غنچهی تازه و ناشناخته داشت که نماد آنچه در آینده برایم رقم میخورد، بود.
چو زینجا باد اقبال آن طرف تاخت
مرا زانجا ربود این جانب انداخت
هوش مصنوعی: وقتی که بادی خوشبختی از این سو به آن سو رفت، مرا از اینجا دور کرد و به آن سمت برد.
شدم من خوش ز بخت روشن خویش
ولی ماند ان دو گل در گلشن خویش
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خوب خود خوشحال شدم، اما آن دو گل در باغ زندگیام همچنان باقی ماندند.
یکی زان دو سپرد اندر جوانی
پرستاران شه را زندگانی
هوش مصنوعی: یکی از آن دو نفر در جوانی، مسئولیت نگهداری و حمایت از شاه را بر عهده گرفت و او را در طول زندگیاش همراهی کرد.
دوم مانده است و، چون پیوند خون است
دل من بهر آن خون، بیسکونست
هوش مصنوعی: دل من برای دوستی که به او پیوند خونی دارم، بیقرار و آرام نیست.
دمی گر مهر شه بر بنده تابد
به گرمی خون به خون پیوند یابد
هوش مصنوعی: اگر لحظهای محبت پادشاه بر بندهای بتابد، مانند گرمای خون، پیوندی عمیق و ناگسستنی میان آنها ایجاد میشود.
چو شه را در شد این دیباچه در گوش
نموداری دگر رو دادش از هوش
هوش مصنوعی: وقتی که شاه این دیباچه را شنید، اندک زمانی بیهوش شد و سپس تغییر رویکرد داد.
به دل میگشت جستن هر زمانش
پرستاری ز بهر خضر خانش
هوش مصنوعی: هر لحظه دلش به دنبال پرستاری است که برای خضر، خانهاش را مراقبت کند.
موافق باز خواندش در دل آن گفت
ستاره خواست تا مه را کند جفت
هوش مصنوعی: در دل شب، ستارهای خواسته تا ماه را همسفر خود کند و به همین خاطر به دنبال همنشینی با اوست.
برای کار دان فرمان فرستاد
که ما را بخت آگاهی چنان داد
هوش مصنوعی: فرمان به کاردان داده شد که ما را شانس و آگاهی خاصی عطا کرده است.
که داری در سرای دولت خویش
مبارک روی دختی دولت اندیش
هوش مصنوعی: در محل و مکانی که خودت بر آن تسلط و قدرت داری، دختری خوشبخت و خوشچهره را در نظر بگیر.
چو بر طغرای فرمان دیده سائی
ز دو دیده فرست آن روشنائی
هوش مصنوعی: وقتی که بر نشانهی فرمان نگاه میکنی، از دو چشمت آن نور را بفرست.
که گردد بیت این خورشید معمور
شود روشن شبستانش بدان نور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با تابش خورشید، مکانهایی که در تاریکی هستند روشن میشوند و آن نور، فضای شب را روشن خواهد کرد.
سریر آرای ملک هندوان «کرن»
که بد صاحبقران «رای» ای در آن قرن
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت تخت پادشاهی مردم هندوستان به نام «کرن» که در آن زمان، صاحب قدرت و نفوذ «رای» بود.
ازین شادی که آمد ناگهانش
نگنجید اندرون پوست جانش
هوش مصنوعی: از شادی که به او رسیده بود، روحش تاب تحمل آن را نداشت و گنجایشش را نداشت.
کجا در ذره گنجد این که خورشید
دهد نزد خودش پیوند جاوید
هوش مصنوعی: کجا میتواند یک ذره به اندازهای بزرگ باشد که بتواند خورشید را در خود جای دهد و با او پیوندی ابدی داشته باشد؟
چو با چشمه کند بحر آشنائی
شود آن چشمه هم بحر از روانی
هوش مصنوعی: وقتی چشمه با دریا آشنا شود، آن چشمه نیز به سبب روانیاش، به دریا تبدیل میشود.
بران شد کان طرب را کار سازد
علم بر پشت پیلان بر فرازد
هوش مصنوعی: شادمانی و خوشحالی به گونهای است که علم و دانش را بر دوش فیلها قرار میدهد و آن را به آسمان میبرد.
متاع قیمتی صد پیل بالا
ز دیبا و خز و لولوی لالا
هوش مصنوعی: این بیت به ارزش و اهمیت چیزی اشاره دارد که از پوست و پارچههای گرانقیمت و نفیس بسیار بیشتر است. به عبارت دیگر، یک کالای باارزش میتواند از چیزهای با کیفیت و گرانقیمت دیگر بسیار گرانتر و باارزشتر باشد.
دگر کالای گوناگون نه چندان
که گنجد در خیال هوشمندان
هوش مصنوعی: دیگر اجناس و چیزهای مختلف به قدری زیاد هستند که در ذهن افراد باهوش نمیگنجند.
پس آن که با هزار امیدواری
نشاند نازنین را در عماری
هوش مصنوعی: پس کسی که با هزار آرزو و امید، عزیزش را در خانهای زیبا و راحت نشاند.
فرستد سوی دولت خانهٔ تخت
که آن دولت رسد در خانهٔ بخت
هوش مصنوعی: بخت خوب و سعادت به منزل و زندگی کسی میآید که به درستی و شایستگی تلاش کند و سعی کند تا به آرزوهایش برسد.
درین اثنا چنان شد شاه را رای
که بستاند از آن رای «کرن» جای
هوش مصنوعی: در این حین، تصمیمی در دل شاه شکل گرفت که زمین «کرن» را از آن خود کند.
بران سو نامزد گشتند در دم
الفغان معظم پنجمین هم
هوش مصنوعی: در آن لحظه، نامزدها به هم رسیدند و فریاد بزرگی از شادی و خوشحالی برپا شد.
امیران دگر باجیش و انبوه
که از پامال اسپان سرمه شد کوه
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی میپردازد که در آن امیران و فرمانروایان دیگر از خراج و باج خود غافل هستند و در نتیجه ثروت و منابع کشور دچار کاهش و نابودی میشود. همچنین، اشاره به این دارد که شرایط به قدری بد است که منابع و ثروتها به دلیل فشارهای اقتصادی و اجتماعی به خاک نشسته و نابود میشوند. در واقع، این متن به وضعیتی انتقاد میکند که در آن سلطنتها و حاکمان به وظایف خود درباره مردم و سرزمین توجه نمیکنند.
چو در «گجرات» رفت آن لشکر سخت
بخاک افگند رای کاردان رخت
هوش مصنوعی: وقتی آن گروه به "گجرات" رفتند، نیروی قوی آنها به زمین ضربه زد و تدبیر و استراتژی کاردانان را به چالش کشید.
چو آنجا، نی صلاح جان و تن دید
هزیمت را سلاح خویشتن دید
هوش مصنوعی: در آنجا که جان و جسم فرد به خطر افتاده است، او مشاهده میکند که شکست تنها راه نجاتش است.
نبرد از هم دمان و خون و پیوند
به جز خاص شبستان لعبتی چند
هوش مصنوعی: در برابر گزند و رنج، به جز حضور چند نفر در مجلس شبانه، چیزی از پیوندهای خونی و نبردها باقی نمانده است.
نهان از دیدهٔ مردم پری وار
بسوی «دیوگیر» افگند رهوار
هوش مصنوعی: به طور پنهان و دور از چشم مردم، به سمت دیوگیر به آرامی حرکت کرد.
رسید انجا و گشت ایمن ز خونریز
عنان را نرم کرد از جنبش تیز
هوش مصنوعی: او به مکانی رسید و از حمله خونریز احساس امنیت کرد، سپس آرامش خود را بازیافته و کنترل و حرکت تند خود را نرم و ملایم کرد.
چو «سنکهن دیو» پور رای رایان
بشد آگاه ز آگاهی سرایان
هوش مصنوعی: وقتی فرزند سنکهن دیو به قدرت و دانایی مردم رسید، از آگاهی و دانش آنها با خبر شد.
که «گرن» از «گوجرات» آمد برین سوی
ز تاب تیغ ترکان تافته روی
هوش مصنوعی: یک شخصی از گوجرات به این سو آمده است، زیرا گرما و شدت تیغ ترکان باعث شده که سمت ما بیاید.
به پرده دختری دارد نهفته
گلی پوشیده روی ناشگفته
هوش مصنوعی: دختری که در پشت پرده نشسته، گلی را در بر دارد که هنوز دیده نشده و رازهایش پنهان است.
لطافت مایهای چون آب باران
سزای تخت گاه تاجداران
هوش مصنوعی: نرمی و لطافت، مانند باران، مناسب و شایستهی فرادستان و کسانی است که در جایگاههای بلند قرار دارند.
طمع در بست «سنگهن» تا به صد جهد
برد در برج خویش آن ماه را مهد
هوش مصنوعی: اشتیاق به دستان پرتوان «سنگهن» باعث شد تا با تلاش بسیار، آن ماه را به زادگاه خود ببرد.
برادر را که «بهلیم» بود نامش
بخواند و گرد حمال پیامش
هوش مصنوعی: اگر برادرش را که «بهلیم» نام دارد صدا بزند و پیامش را به دیگران برساند، به این معنی است که همواره باید از کلمات و نامهای صحیح استفاده کرد و مسئولیتهای اجتماعی را جدی گرفت.
بران سو رفت «بهلیم دیو» چون باد
به مهمان راز مهمانی برون داد
هوش مصنوعی: به سرعت رفت و مانند باد راز مهمانی را فاش کرد.
چو «کرن» از ردهٔ بخت پریشان
حمایت جوی بود از سوی ایشان
هوش مصنوعی: زمانی که «کرن» از دستسرنوشت نامساعد حمایت میجست، به سمت آنها روی آورد.
نیارست اندران پیغام نه کرد
ضرورت باز حل پیوند مه کرد
هوش مصنوعی: در آن دلایل و نشانهها، کسی جرات نکرد که پیام را برساند. ولی با این حال، نیاز به باز کردن مشکلات و مسألهها وجود دارد و باید ارتباطها را اصلاح کرد.
فرستادند بر بومی همای
مه روشن به کام اژدهائی
هوش مصنوعی: فرستادند بر سرزمینی، پرندهای روشن و درخشان که به دنبال اژدهایی در کامش میگشت.
چو یک فرسنگ ماند اندر تگاپوی
که اندر «دیو گیر» آرد پری روی
هوش مصنوعی: زمانی که یک فرسنگ تا تگاپوی فاصله مانده است، آنجا که در داستان «دیوگیر» دختری زیبا و پریچهره حضور دارد.
سپاه شه که بود اندر پی «کرن»
که کردی در زمانی کار یک قرن
هوش مصنوعی: سپاه شاه در پی کرن بود، که تو در مدت یک قرن، کار بزرگی را انجام دادی.
چو باد تند زد ناگه بر ایشان
همه جمعیت خس شد پریشان
هوش مصنوعی: زمانی که بادی تند و ناگهانی وزید، تمام جمعیت مانند برگهای خشک و پراکنده به هر سو پخش شدند.
به کوه و دشت سر زد «کرن» سر کش
سپاهی در عقب چون کوه آتش
هوش مصنوعی: «کرن» با شور و شوق به کوه و دشت میرود و در پس او، سپاهی قرار دارد که مانند کوه، آتشین و پرتوان است.
چنان بگرفت زاندیشه سر خویش
که چون اندیشه نا پیدا شد از پیش
هوش مصنوعی: او به قدری در فکر و اندیشه غرق شده است که وقتی فکرش را کنار میگذارد، گویی سر خود را رها کرده و از جای خود دور شده است.
در آن جنبش «دولرانی» که بختش
بری میخواست چیدن از درختش
هوش مصنوعی: در آن حرکتی که به نام «دولرانی» معروف است، تقدیر و بخت شخص به سمت نامناسبی پیش میرود و خواستههایش را نمیتواند به دست آورد.
دوان میشد به پشت باد پائی
چو گل کش باد بر گیرد ز جائی
هوش مصنوعی: در حالیکه باد به تندی میوزید، او با شتاب و سرعت به جلو میرفت، مانند گلی که با نسیم به آرامی از جایی بلند میشود.
به پیکان گوش او کز اوج و از پست
بسان تیر میشد شست در شست
هوش مصنوعی: صدای او مانند یک تیر است که از بلندای آسمان به پایین میآید و به سرعت به گوش میرسد.
غرض ناگه رسید از غیب تیری
که تیر چرخ زان بر زد نفیری
هوش مصنوعی: ناگهان از جایی نامعلوم، تیری آمد که همچون صدای طبل به سمت ما شلیک شد.
بماند آن رخش آتش پای سرکش
گرفت ماه شد در برج آتش
هوش مصنوعی: درخشش آن چهره مانند آتش است و با شجاعت و تندی در دل میسوزاند. در این روزگار، زیبایی و جاذبهاش همچون ماه در آسمان آتشین به درخشش درآمده است.
الغفان در حرم میداشت مستور
چو فرزند خودش در پردهٔ نور
هوش مصنوعی: در حرم، غفان (نوعی حافظ و نگهبان) به گونهای مراقب و حفاظت میکرد که انگار فرزند خود را در زیر نور همچون پردهای پنهان کرده است.
چو فرمان شد که آن ریحان فردوس
به شهر آرند چون برجیس در قوس
هوش مصنوعی: زمانی که دستور رسید که آن گل خوشبوی بهشت را به شهر بیاورند، مانند برجیس که در قوس قرار دارد.
رسانیدند در ایوان جمشید
به جلباب حیا پوشیده خورشید
هوش مصنوعی: در ایوان جمشید، خورشید با حجاب حیا و حیا به تصویر درآمد.
کنون بین کاختر هر هفت کرده
چها بیرون دهد از هفت پرده
هوش مصنوعی: اکنون ببین که چگونه هر هفت دخترک از هفت پرده بیرون میآیند و چه کارهایی انجام میدهند.
بیا مطرب بساز ابریشمی چنگ
برین شادی که آمد دوست در چنگ
هوش مصنوعی: بیا با نواختن ساز ابریشمی و دلنواز، شاد باشیم زیرا دوستی به ما پیوسته و جمع ما را شادتر کرده است.