گنجور

شمارهٔ ۷۳ - در سبب نظم این جواهر که زمرد وصف خضر خان واسطهٔ عقد اوست

مبارک بامدادی کاختر روز
شد از نور مبارک گیتی افروز
رسید اقبال پیشانی گشاده
کله بالای پیشانی نهاده
دلم را گفت کاحسنت ای جوان بخت
که بر گردون زدی اندیشه را تخت
بشارت میدهم کز پردهٔ راز
دری کرده ست دولت بهر تو راز
خضر دی مژدهٔ دادست جا نی
خضر خان را به آب زند گانی
چنین دانم که آن گویندهٔ چست
توئی وان آب حیوان گفتهٔ تست
مرا کاقبال خواند این مژده در گوش
ز شادی پای خود کردم فراموش
رسیدم تا بدان گلشن که جستم
چو گل بر چشمهٔ امید رستم
معلا حضرتی دیدم فلک سای
ملک صف بسته و انجم صف آرای
مرا، با آن شکوه پادشاهی
به پرسش داد مزد نیک خواهی
عزیزم داشت همچون جم نگین را
تواضع کرد چون گردون زمین را
نخستم گفت، خسرو، تا ندانی
که در من رسم کبر است این معانی
چو سلک بندگی یکسانست از غیب
من ار برتر نهم خود را، زهی عیب!
مرا در سر ز سودای جوانی
خیالی هست زآنگونه که دانی
من آن خضرم که آب خضر دارم
ولیکن آب خوش خوردن نیارم
اگر چه عالم است این دل درین گل
دو عالم غم کجا گنجد درین دل
چو غم را جا نماند اندر دل تنگ
به چهره نقش بستم ز اشک گلرنگ
ز تو خواهم که این افسانهٔ راز
که کرد، از رخنهای سینه، در باز
چنان سنجی ز بهر این دل تنگ
که در میزان دلها کم شود سنگ
دل مرده حیات از سر پذیرد
وگر کس زنده دل باشد، بمیرد!
بود گاه غم و اندیشته یاری
مرا و عالمی را غمگساری
بفرمود آنگهی کان نامهٔ درد
نهانی محرمی سوی من آورد
چو در چشم آمد آن دود جگر تاب
گشاد از دیدهٔ من در زمان آب
سبک زان قرةالعین جهاندار
پذیرفتم بچشم و دیده این کار
شدم بس سر بلند از خدمت پست
نمودم رجعت آن دیباچه بر دست
چو آن را دیده شد آغاز و انجام
به هندی بود در وی بیشتر نام
بسی ننمود در اندیشه زیبا
که پیوندم پلاسی را به دیبا
ولیکن چون ضروری بود پیوند
ضرورت عیب کی گیرد خردمند
غلط کردم گر از دانش زنی دم
نه لفظ هندیست از پارسی کم
بجز تازی، که میر هرز بانست
که بر جمله زبانها کامرانست
دگر غالب زبانها، در ری و روم
کم از هندیست، شد اندیشهٔ معلوم
زبان هند هم تازی مثال است
که آمیزش در انجا کم مجال است
کسی کز گنگ هندوستان بود دور
ز نیل و دجله لافد، هست معذور
چو در چین دید بلبل بوستان را
چه داند طوطی هندوستان را؟
خراسانی که هندی گیردش گول
خسی باشد به نزدش برگ تنبول
شناسد آنکه مرد زندگانی است
که ذوق برگ خائی ذوق جانی است
درین شرح و بیان کابیست دررو
کسی باور کند گفتار خسرو،
که دانا باشد و منصف بهر چیز
زمین ها یک به یک دیده به تمییز
سخن کز هندو از روم افتدش پیش
سوی انصاف گیرد، نی سوی خویش
ز بی‌انصاف نتوان یافت این کام
که عمیا، بصره را به گوید از شام
دگر کس سوی خود گردد جهت گیر
بهد کم نغزک ما را ز انجیر
بهشتی فرض کن هندوستان را
کز آنجا نسبت است این بوستان را
و گر نه آدم و طاوس ز آنجای،
کجا اینجا شدندی منزل آرای؟
پریشان چند موج انداز گردم
کنون در جوی اصلی باز گردم
«دول رانی» که هست اندر زمانه
ز طاوسان هندوستان یگانه
به رسم هندوی از مام و بابش
در اول بود «دیودی» خطابش
بنام آن پری چون دیو ره داشت
فسون بنده از دیوش نگهداشت
یکی علت درو افگندم از کار
که «دیول» را «دول» کردم به هنجار
دول چون جمع دولتهاست در سمع
درین نام است دولتها بسی جمع
چورانی بود صاحب دولت و کام
دول رانی مرکب کردمش نام
چو نام خان، بنام دوست ضم شد
فلک در ظل این هر دو علم شد
خطاب این کتاب عاشقی بهر
«دول رانی خضر خان» ماند در دهر
مبارک نقش این حرف ورق مال
بدو معنی مبارک میکند فال
یکی هست آنکه اندر کامرانی
خضر خانا، تو دولتها برانی !!
دگر چون «لیلی و مجنون» به ترتیب
«دول رانی خضر خان» کرد ترکیب
چو بود این نام محتاج بیانی
بیان کردن نمیدارد زیانی
چو لؤلؤ باشد اندر گوش ماهی
سرش را باز کن گر دید خواهی
اگر چه مغز بادام است بس نغز
بباید پوست کندن تا دهد مغز

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مبارک بامدادی کاختر روز
شد از نور مبارک گیتی افروز
هوش مصنوعی: صبح خوشی فرارسید و روز جدید با نور درخشان خود، جهان را روشن کرد.
رسید اقبال پیشانی گشاده
کله بالای پیشانی نهاده
هوش مصنوعی: بخت خوب به سراغ کسی آمده است که پیشانی‌اش را باز کرده و با سر افراشته به استقبال آن رفته است.
دلم را گفت کاحسنت ای جوان بخت
که بر گردون زدی اندیشه را تخت
هوش مصنوعی: دل من به جوانی که بخت خوبی دارد می‌گوید که تو با اندیشه و تفکر خود بر آسمان‌ها تسلط یافته‌ای و جلوی افکار من را گرفته‌ای.
بشارت میدهم کز پردهٔ راز
دری کرده ست دولت بهر تو راز
هوش مصنوعی: خبر خوشی دارم که از پردهٔ راز بیرون آمده و به تو سعادت و خوشبختی عطا شده است.
خضر دی مژدهٔ دادست جا نی
خضر خان را به آب زند گانی
هوش مصنوعی: خضر دی به ما خبر خوشی داده که دیگر نیازی به خضر خان نیست، چون زندگی در آبی تازه آغاز می‌شود.
چنین دانم که آن گویندهٔ چست
توئی وان آب حیوان گفتهٔ تست
هوش مصنوعی: من مطمئن هستم که آن کسی که با نشاط و فعالیت سخن می‌گوید، تو هستی و آن آب حیات هم که از آن صحبت می‌شود، مربوط به توست.
مرا کاقبال خواند این مژده در گوش
ز شادی پای خود کردم فراموش
هوش مصنوعی: مرا به خاطر خوشحالی و امیدی که به من داده شد، از یاد بردم که پاهایم را به کجا می‌گذارم.
رسیدم تا بدان گلشن که جستم
چو گل بر چشمهٔ امید رستم
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که مانند یک گل به سرچشمهٔ امیدم نزدیک شدم و به آرزویم رسیدم.
معلا حضرتی دیدم فلک سای
ملک صف بسته و انجم صف آرای
هوش مصنوعی: در آسمان، ملتی با صف و شکوه ایستاده بودند و ستاره‌ها به صف هم آمده بودند.
مرا، با آن شکوه پادشاهی
به پرسش داد مزد نیک خواهی
هوش مصنوعی: با آنکه دارای جذبه و عظمت پادشاهانه هستم، اما از من درباره پاداش نیکی و خیرخواهی سؤال می‌کند.
عزیزم داشت همچون جم نگین را
تواضع کرد چون گردون زمین را
هوش مصنوعی: عزیزم همچون جمشید، با زیبایی و وقار رفتار می‌کند و به زمین همانند گردون، تواضع و فروتنی نشان می‌دهد.
نخستم گفت، خسرو، تا ندانی
که در من رسم کبر است این معانی
هوش مصنوعی: خسرو، ابتدا به تو می‌گویم که تا زمانی که ندانی در وجود من نشانه‌های تکبر و خودبزرگ‌بینی وجود دارد، نمی‌توانی حقیقت مرا بشناسی.
چو سلک بندگی یکسانست از غیب
من ار برتر نهم خود را، زهی عیب!
هوش مصنوعی: اگر در بندگی همگی یکسانیم، پس اگر من خود را از غیب بالاتر ببرم، چه ننگی خواهد بود!
مرا در سر ز سودای جوانی
خیالی هست زآنگونه که دانی
هوش مصنوعی: در ذهن من تصویری از آرزوی جوانی وجود دارد، به گونه‌ای که خودت هم می‌دانی.
من آن خضرم که آب خضر دارم
ولیکن آب خوش خوردن نیارم
هوش مصنوعی: من مانند خضر هستم که به آب حیات دسترسی دارم، اما نمی‌توانم از آن آب خوشمزه بهره ببرم.
اگر چه عالم است این دل درین گل
دو عالم غم کجا گنجد درین دل
هوش مصنوعی: اگرچه دل در این دنیا علم و آگاهی زیادی دارد، اما غم و اندوهی که در این دو عالم وجود دارد، در این دل جا نمی‌گیرد.
چو غم را جا نماند اندر دل تنگ
به چهره نقش بستم ز اشک گلرنگ
هوش مصنوعی: وقتی غم دیگر جایی در دل تنگم نداشت، بر چهره‌ام نشانی از اشک‌های رنگین کشیدم.
ز تو خواهم که این افسانهٔ راز
که کرد، از رخنهای سینه، در باز
هوش مصنوعی: می‌خواهم که این داستان پنهانی که به وجود آمده است، از عمق قلبت آشکار شود.
چنان سنجی ز بهر این دل تنگ
که در میزان دلها کم شود سنگ
هوش مصنوعی: چنان اندازه‌گیری کن برای این دل پر از فشار و ناراحتی که در مقایسه با دیگر دل‌ها، ارزشش کمتر از یک سنگ شود.
دل مرده حیات از سر پذیرد
وگر کس زنده دل باشد، بمیرد!
هوش مصنوعی: اگر دل مرده‌ای دوباره زندگی پیدا کند، زندگی را از نو آغاز می‌کند؛ اما اگر کسی دلش زنده باشد، ممکن است در درون بمیرد.
بود گاه غم و اندیشته یاری
مرا و عالمی را غمگساری
هوش مصنوعی: گاه‌هایی هست که در آن‌ها دل‌مشغولی و نگرانی من، کمک‌کاری برای من و دیگران می‌شود و به نوعی تسلی‌بخش است.
بفرمود آنگهی کان نامهٔ درد
نهانی محرمی سوی من آورد
هوش مصنوعی: سپس فرمود که شخصی یک نامه دربارهٔ دردهای پنهانی برای من آورد.
چو در چشم آمد آن دود جگر تاب
گشاد از دیدهٔ من در زمان آب
هوش مصنوعی: وقتی که آن دود زیر دل به چشمم آمد، اشکم از دیده‌ام در زمان آب، به راحتی جاری شد.
سبک زان قرةالعین جهاندار
پذیرفتم بچشم و دیده این کار
هوش مصنوعی: من با چشمانم این کار را از محبوبی که مثل قرةالعین است و جهان را اداره می‌کند، پذیرفتم.
شدم بس سر بلند از خدمت پست
نمودم رجعت آن دیباچه بر دست
هوش مصنوعی: من به حدی از خدمت و کارهای ناچیز بالاتر آمده‌ام که دوباره آن مقدمه را به دست گرفته و به گذشته خود بازگشته‌ام.
چو آن را دیده شد آغاز و انجام
به هندی بود در وی بیشتر نام
هوش مصنوعی: وقتی که شروع و پایان یک چیز دیده می‌شود، در آن بیشتر از هر جا نامی به زبان هندی وجود دارد.
بسی ننمود در اندیشه زیبا
که پیوندم پلاسی را به دیبا
هوش مصنوعی: طبق این بیت، فردی اشاره به زیبایی و اندیشه می‌کند و می‌گوید که این زیبایی در آن فکر نمی‌گنجد که رابطه‌اش با چیزی ظریف و ارزشمند همچون دیبا (پارچه‌ای لطیف) مانند پیوندی که با پلاستیک دارد، در نظر گرفته شود. به عبارتی، او به تقابل و تفاوت میان زیبایی و ظرافت در ذهنش اشاره می‌کند و به نوعی انتقاد دارد که زیبایی واقعی درک نمی‌شود.
ولیکن چون ضروری بود پیوند
ضرورت عیب کی گیرد خردمند
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است شرایط لازم و ضروری باعث بروز عیوبی شود، ولی عاقل و هوشمند نمی‌تواند به خاطر آن، اشتباهی را گردن بگیرد.
غلط کردم گر از دانش زنی دم
نه لفظ هندیست از پارسی کم
هوش مصنوعی: اگر از دانش خود صحبت کنم و اشتباه کنم، بدان که کلمات هندی از زبان فارسی خالی نیستند.
بجز تازی، که میر هرز بانست
که بر جمله زبانها کامرانست
هوش مصنوعی: به جز زبان عربی، زبان دیگری نیست که در همه جا و میان همه مردم بتواند به خوبی بیان شود و برتر باشد.
دگر غالب زبانها، در ری و روم
کم از هندیست، شد اندیشهٔ معلوم
هوش مصنوعی: زبان‌های دیگر در ری و روم به‌خوبی زبان هندی پیشرفت کرده‌اند و فکر و اندیشه نیز به روشنی در این زمینه مشخص شده است.
زبان هند هم تازی مثال است
که آمیزش در انجا کم مجال است
هوش مصنوعی: زبان هندی به زبان عربی مانند است، زیرا در آنجا فرصتی برای ترکیب و آمیزش کم وجود دارد.
کسی کز گنگ هندوستان بود دور
ز نیل و دجله لافد، هست معذور
هوش مصنوعی: کسی که از هند دور است و از رودهای نیل و دجله خبری ندارد، می‌تواند بی‌دلیل به خود ببالد و عذرش پذیرفته شده است.
چو در چین دید بلبل بوستان را
چه داند طوطی هندوستان را؟
هوش مصنوعی: بلبل وقتی گلستان را در چین می‌بیند، چگونه می‌تواند طوطی هندوستان را درک کند؟ منظور این است که هر موجودی تنها می‌تواند زیبایی‌های دنیای خود را ببیند و از چیزهایی که در جای دیگر هستند، خبر ندارد.
خراسانی که هندی گیردش گول
خسی باشد به نزدش برگ تنبول
هوش مصنوعی: اگر کسی در خراسان به اشتباه گول فردی را بخورد که هندی است، در واقع او مانند آن است که بر تنی بی‌ارزش نشسته باشد. این بدان معناست که نباید به ظاهر یا نام‌ها توجه کرد، زیرا ممکن است ارزش واقعی متفاوت باشد.
شناسد آنکه مرد زندگانی است
که ذوق برگ خائی ذوق جانی است
هوش مصنوعی: کسی که زندگی را درک می‌کند، می‌داند که لذت واقعی در چیزهای ساده و کوچک نهفته است، همان‌طور که لذت یک برگ تازه، شبیه لذت زندگی است.
درین شرح و بیان کابیست دررو
کسی باور کند گفتار خسرو،
هوش مصنوعی: در این توضیحات و بیان، آیا کسی می‌تواند به گفته‌های پادشاه اعتماد کند؟
که دانا باشد و منصف بهر چیز
زمین ها یک به یک دیده به تمییز
هوش مصنوعی: هر کس باید دانا و منصف باشد، تا بتواند زمین‌ها و چیزهای مختلف را به دقت و با تفاوت نگریسته و بررسی کند.
سخن کز هندو از روم افتدش پیش
سوی انصاف گیرد، نی سوی خویش
هوش مصنوعی: اگر سخنی از هندی به روم بیفتد و به سوی حقیقت و انصاف برود، نه به نفع خود.
ز بی‌انصاف نتوان یافت این کام
که عمیا، بصره را به گوید از شام
هوش مصنوعی: از بی‌عدالتی نمی‌توان به این نتیجه رسید که یک کور اهل بصره به شام بگوید.
دگر کس سوی خود گردد جهت گیر
بهد کم نغزک ما را ز انجیر
هوش مصنوعی: دیگران به سوی خود جذب می‌شوند و هدف‌شان را مشخص می‌کنند، اما ما از میوه‌ی انجیر بهره‌مند می‌شویم که زیبا و دلنشین است.
بهشتی فرض کن هندوستان را
کز آنجا نسبت است این بوستان را
هوش مصنوعی: فرض کن که هندوستان مانند بهشتی است که این باغ به آن مرتبط است.
و گر نه آدم و طاوس ز آنجای،
کجا اینجا شدندی منزل آرای؟
هوش مصنوعی: اگر آدم و طاووس از آنجا نبودند، پس چگونه در اینجا اتراق کردند و منزل گزیدند؟
پریشان چند موج انداز گردم
کنون در جوی اصلی باز گردم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من در حال حاضر احساس بلاتکلیفی و سردرگمی دارم و دلم می‌خواهد به آرامش و ثباتی که قبلاً داشتم، برگردم.
«دول رانی» که هست اندر زمانه
ز طاوسان هندوستان یگانه
هوش مصنوعی: در این عصر، تنها کسی که همچون طاوسان هند می‌درخشد و پرچمدار زیبایی و بزرگی است، همان «دول رانی» است.
به رسم هندوی از مام و بابش
در اول بود «دیودی» خطابش
هوش مصنوعی: در آغاز به شیوه‌ای که در هند مرسوم بوده، نامش «دیودی» بوده و او فرزند پدر و مادرش است.
بنام آن پری چون دیو ره داشت
فسون بنده از دیوش نگهداشت
هوش مصنوعی: به نام آن پری که قدرت جادویی دارد و توانسته است با سحر و جادو بندگان را از چنگال دیو نجات دهد.
یکی علت درو افگندم از کار
که «دیول» را «دول» کردم به هنجار
هوش مصنوعی: من یکی از دلایل را در کار گذاشتم که شیطان را به شکل معقولی درآوردم.
دول چون جمع دولتهاست در سمع
درین نام است دولتها بسی جمع
هوش مصنوعی: دولت‌ها مانند جمعی از کشورهای مختلف هستند و در این نام به وضوح این جمعیت وجود دارد. در واقع، در این مفهوم، چندین دولت به هم پیوسته‌اند.
چورانی بود صاحب دولت و کام
دول رانی مرکب کردمش نام
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی که مسئولیت و قدرت دارد و در زمینه‌های مختلف موفق بوده است، نام و عنوانی برای خود ساخته و از آن به عنوان علامت تاج و تخت خود بهره می‌برد.
چو نام خان، بنام دوست ضم شد
فلک در ظل این هر دو علم شد
هوش مصنوعی: وقتی نام خان به نام دوست پیوست، آسمان زیر سایه این دو، به علم و دانش دست یافت.
خطاب این کتاب عاشقی بهر
«دول رانی خضر خان» ماند در دهر
هوش مصنوعی: این کتاب عاشقانه برای "دول رانی خضر خان" نوشته شده است و در دنیای امروز همچنان مورد توجه است.
مبارک نقش این حرف ورق مال
بدو معنی مبارک میکند فال
هوش مصنوعی: به خاطر خوبی‌اش، این نشانه و کلام، برای او معنای خوشی به ارمغان می‌آورد و فال را سرشار از خیر و برکت می‌کند.
یکی هست آنکه اندر کامرانی
خضر خانا، تو دولتها برانی !!
هوش مصنوعی: یک شخص وجود دارد که در خوشی و کامیابی مانند خضر، تو را از نعمت‌ها و فرصت‌ها دور می‌کند!
دگر چون «لیلی و مجنون» به ترتیب
«دول رانی خضر خان» کرد ترکیب
هوش مصنوعی: در آینده، مانند داستان «لیلی و مجنون»، یکی از افراد یا شخصیت‌ها به طور منظم و به شکلی خاص در بخشی از امور یا زندگی درگیر خواهد شد.
چو بود این نام محتاج بیانی
بیان کردن نمیدارد زیانی
هوش مصنوعی: اگر این نام نیاز به توضیح دارد، توضیح دادن آن هیچ ضرری ندارد.
چو لؤلؤ باشد اندر گوش ماهی
سرش را باز کن گر دید خواهی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زیبایی و ارزش وجودی چیزی را ببینی، باید آن را از درونش خارج کنی و به آن توجه کنی. مثل یک مروارید که درون گوش یک ماهی پنهان شده و باید آن را پیدا کنی تا به ارزش واقعی‌اش پی ببری.
اگر چه مغز بادام است بس نغز
بباید پوست کندن تا دهد مغز
هوش مصنوعی: برای رسیدن به چیزهای باارزش، باید از موانع عبور کرد و زحمتی کشید. به عبارتی، برای دستیابی به موارد باکیفیت و گرانبها، لازم است که تلاش و صبوری به خرج دهیم.