گنجور

شمارهٔ ۶۵ - بمن فی العشق مات و حی فیه

سر نامه به نام آن خداوند
که دلها را به خوبان داد پیوند
ز عشق آراست لوح آب و گل را
بدان جان، زندگی بخشید دل را
ز زلف و رخ، بتان را روز و شب داد
وزان نظاره جانها را طرب داد
قلم را داد سودای الهی
که بنوشت این سپیدی و سیاهی
بتان چین و خوبان طرازی
پدید آورد بهر عشق بازی
کرشمه داد چشم نیکوان را
شکار شیر فرمود آهوان را
مسلسل کرد زلف ماهرویان
مشوش روزگار مهر جویان
ز هی نقاش صورت های زیبا
که پشت خاک ازو شد روی دیبا
نمک بخش دهن‌های شکر خند
حلاوت پرور لبهای چون قند
بیاراید به مروارید گل پوش
عروسان چمن را گردن و گوش
نهد در صبح مهری کاندر افلاک
به رسم عاشقان دامن کند چاک
ز هستی هر چه دارد صورت بود
ز سر عشق کرد آن جمله موجود
بادم داد شمع و روشنائی
نهاد ابلیس را داغ جدائی
چو بر نوح از تف غیرت زند برق
به طوفان مردم چشمش کند غرق
به نوری بخشد ابراهیم را راه
که در چشمش نیاید انجم و ماه
چو خواهد عین یعقوب از پسر نور
ز عینش قرة العینش کند دور
کند بر موسی آن راز آشکارا
که تاب آن نیارد کوه خارا
چو تاب مهر بر روح الله افشاند
ز مهر و دوستی جان خودش خواند
چو مهرش زد به زلف مصطفی دست
چنان صد جان به تار موی اوبست
جمالی داد احمد را بدرگاه
که چاک افتاد زان در سینهٔ ماه
به یارنش هم ز دل چاشنی داد
ز سوز، آن شمعها را روشنی داد
بامت هم رسید آن شعلهٔ شوق
که چون پروانه جان دادند از آن ذوق
همو راند ز در نامقبلان را
همو خواند بخود صاحب دلان را
گهی بخشد جنیدی را کلاهی
که تنها ز اهل دل باشد سپاهی
گهی با شبلی آن همت کند ضم
که صید خویش نپسندد دو عالم
گهی در پیش شاد روان اسرار
نماید جلوهٔ منصور برادر
همو داند که این راز نهان چیست
چه داند مردم گم گشته، کان چیست؟
شناسای ضمیر راز دانان
مراد سینه‌های پاک جانان
ز لیلی او به دفتر زد رقم را
همو پرداخت از مجنون قلم را
چنان بخشد به خسرو شربت کام
که از شیرین و شکر خوش کند کام
کند فرهاد را روزی چنان تنگ
که میرد، سنگ بر دل، در دل سنگ
نه جرمی دارد آن کو کام کم یافت
نه کاری بیش کرد آن کین کرم یافت
نوشته بر سر ما یفعل الله
چرا و چون کجا گنجد درین راه
هر آنچه او کرد گر خوب است و گر زشت
خردمند آن همه جز خوب ننوشت
ازو دان هر چه هست ار هست ور نیست
که هست و نیست «کن» جزوی دگر نیست
بهر کس نعمت شایان سپرده
خرد را گنج بی پایان سپرده
پس آنگه عشق را کرده اشارت
که اندر گنج عقل افگنده غارت
ز گنج عقل «خسرو» را خبر نیست
درو جز عاشقی عیبی دگر نیست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر نامه به نام آن خداوند
که دلها را به خوبان داد پیوند
هوش مصنوعی: در ابتدا از خداوندی یاد می‌شود که دل‌ها را به انسان‌های نیک مرتبط کرده است.
ز عشق آراست لوح آب و گل را
بدان جان، زندگی بخشید دل را
هوش مصنوعی: از عشق، لوح وجود انسان و جهان را زیبا کرد و به آن جان بخشید و به دل زندگی عطا کرد.
ز زلف و رخ، بتان را روز و شب داد
وزان نظاره جانها را طرب داد
هوش مصنوعی: از موها و صورت زیبا، بت‌ها هر روز و شب نعمت و خوشبختی می‌دهند و از تماشای آنها، جان‌ها را خوشحال می‌کنند.
قلم را داد سودای الهی
که بنوشت این سپیدی و سیاهی
هوش مصنوعی: قلم تحت تأثیر آرزوهای الهی قرار گرفت و این رنگ‌های روشن و تیره را نوشت.
بتان چین و خوبان طرازی
پدید آورد بهر عشق بازی
هوش مصنوعی: مجسمه‌های زیبای چینی و افرادی با جمال دل‌انگیز به خاطر عشق و عاشقی، زیبایی و هنری را به وجود آوردند.
کرشمه داد چشم نیکوان را
شکار شیر فرمود آهوان را
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و دلربا از خود جاذبه‌ای نشان دادند که باعث شد شیرها به شکار آهوان بپردازند.
مسلسل کرد زلف ماهرویان
مشوش روزگار مهر جویان
هوش مصنوعی: زلف‌های پریشان و زیبا، به مانند زنجیری به هم پیوسته‌اند که در روزگار عاشقان مهر و محبت، دل‌ها را به هم می‌کشانند.
ز هی نقاش صورت های زیبا
که پشت خاک ازو شد روی دیبا
هوش مصنوعی: از هنرمندانی که چهره‌های زیبا را نقاشی می‌کنند، آن‌ها که بعد از مرگ، صورت‌هایشان از خاک نمایان می‌شود و به مانند پارچه‌ای زیبا در می‌آید.
نمک بخش دهن‌های شکر خند
حلاوت پرور لبهای چون قند
هوش مصنوعی: افراد با لب‌های شیرین و خندان، با گفتار خود طعم خوش زندگی را به دیگران می‌دهند و به جذابیت و لذت آن می‌افزایند.
بیاراید به مروارید گل پوش
عروسان چمن را گردن و گوش
هوش مصنوعی: گل‌های چمن را مانند عروسان با مروارید زینت بده و به گردن و گوش آنها زیورهایی بیفزا.
نهد در صبح مهری کاندر افلاک
به رسم عاشقان دامن کند چاک
هوش مصنوعی: در صبح زود، مهر (خورشید) به آسمان می‌تابد و به نشانه عشق، دامنش را چاک می‌کند.
ز هستی هر چه دارد صورت بود
ز سر عشق کرد آن جمله موجود
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد و صورت دارد، از عشق به وجود آمده است.
بادم داد شمع و روشنائی
نهاد ابلیس را داغ جدائی
هوش مصنوعی: باد به شمع نور و روشنایی بخشید، اما ابلیس با این کار احساس جدایی و دلتنگی را ایجاد کرد.
چو بر نوح از تف غیرت زند برق
به طوفان مردم چشمش کند غرق
هوش مصنوعی: وقتی که غیرت و احساس شدید قربانیان را تحت فشار قرار می‌دهد، طوفانی به وجود می‌آید که باعث غرق شدن آدم‌ها می‌شود.
به نوری بخشد ابراهیم را راه
که در چشمش نیاید انجم و ماه
هوش مصنوعی: به ابراهیم نوری می‌دهد که باعث می‌شود در دید او ستاره‌ها و ماه قابل رؤیت نباشند.
چو خواهد عین یعقوب از پسر نور
ز عینش قرة العینش کند دور
هوش مصنوعی: وقتی که یعقوب از پسرش نور می‌خواهد، او را که قرة العینش است، دور می‌کند.
کند بر موسی آن راز آشکارا
که تاب آن نیارد کوه خارا
هوش مصنوعی: موسی را رازی روشن می‌سازد که حتی کوه‌ها هم قدرت تحمل آن را ندارند.
چو تاب مهر بر روح الله افشاند
ز مهر و دوستی جان خودش خواند
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید محبت و دوستی بر روح خدا تابید، او جان خودش را می‌خواند.
چو مهرش زد به زلف مصطفی دست
چنان صد جان به تار موی اوبست
هوش مصنوعی: وقتی که عشق او در زلف پیامبر مانند مهر نقش می‌بندد، به گونه‌ای است که صدها جان به یک تار موی او وابسته است.
جمالی داد احمد را بدرگاه
که چاک افتاد زان در سینهٔ ماه
هوش مصنوعی: احمد، زیبایی خاصی دارد که وقتی به او نگاه می‌کنیم، دل را می‌شکافد و درون انسان را به تپش در می‌آورد، مانند شکافی که ماه از آن درخشندگی می‌گیرد.
به یارنش هم ز دل چاشنی داد
ز سوز، آن شمعها را روشنی داد
هوش مصنوعی: او با دل‌سوزی و محبتش به دوستانش روشنایی می‌بخشد، مانند شمعی که به دیگر شمع‌ها روشنی می‌دهد.
بامت هم رسید آن شعلهٔ شوق
که چون پروانه جان دادند از آن ذوق
هوش مصنوعی: شوق و علاقه‌ای که به تو دارم، به قدری intense و سوزان است که مانند پروانه‌ای که به شمع نزدیک می‌شود، جانم را از این حس می‌دهد.
همو راند ز در نامقبلان را
همو خواند بخود صاحب دلان را
هوش مصنوعی: او کسی است که از در وارد می‌شود و نام‌های ناپسند را دور می‌کند و در عوض، دل‌های پاک و صادق را به سمت خود جذب می‌کند.
گهی بخشد جنیدی را کلاهی
که تنها ز اهل دل باشد سپاهی
هوش مصنوعی: گاهی به جنید پوششی اعطا می‌شود که تنها از دل‌باختگان خدا باشد.
گهی با شبلی آن همت کند ضم
که صید خویش نپسندد دو عالم
هوش مصنوعی: گاهی اوقات انسانی همانند شبل (شیر جوان) در تلاش است که به مقام و هدف خود دست یابد، اما این تلاش او را به جایی نمی‌رساند که در نهایت شایسته‌اش باشد و نمی‌تواند به آن چیزی که در واقع خواستارش است، دست پیدا کند.
گهی در پیش شاد روان اسرار
نماید جلوهٔ منصور برادر
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، شخصی با روحی شاد و سرزنده، رازهایی را آشکار می‌کند که نشان‌دهنده‌ی مقام و منزلت برادری به نام منصور است.
همو داند که این راز نهان چیست
چه داند مردم گم گشته، کان چیست؟
هوش مصنوعی: فقط اوست که می‌داند این راز پنهان چیست، در حالی‌که دیگران که در گمراهی و سردرگمی به سر می‌برند، هیچ نمی‌دانند حقیقت چیست.
شناسای ضمیر راز دانان
مراد سینه‌های پاک جانان
هوش مصنوعی: کسانی که می‌توانند درون و رازهای حقیقی را بشناسند، دل‌های پاک و نیّت‌های صادق را درک می‌کنند.
ز لیلی او به دفتر زد رقم را
همو پرداخت از مجنون قلم را
هوش مصنوعی: او به خاطر لیلی، نامش را بر روی دفتر نوشت و همین فرد مجنون، قلم را به دست گرفت.
چنان بخشد به خسرو شربت کام
که از شیرین و شکر خوش کند کام
هوش مصنوعی: به قدری نوشیدنی خوشمزه‌ای به خسرو می‌دهد که شیرینی و شکر را فراموش می‌کند و از آن لذت می‌برد.
کند فرهاد را روزی چنان تنگ
که میرد، سنگ بر دل، در دل سنگ
هوش مصنوعی: فرهاد روزی به قدری در فشار و سختی قرار می‌گیرد که به شدت غمگین و ناامید می‌شود. او مانند سنگی بر دلش، احساس سنگینی و ناراحتی می‌کند.
نه جرمی دارد آن کو کام کم یافت
نه کاری بیش کرد آن کین کرم یافت
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی کمبودهایی داشته، جرمی ندارد و هیچ تقصیری نکرده است. همچنین، کسی که موفقیت‌های زیادی به دست آورده، هرگز کار زشتی انجام نداده است.
نوشته بر سر ما یفعل الله
چرا و چون کجا گنجد درین راه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سرنوشت و تقدیر ما از قبل تعیین شده است و نمی‌توانیم درباره آن سوال کنیم که چرا یا چگونه باید در این مسیر حرکت کنیم. در واقع، همه چیز به اراده خدا وابسته است و ما باید در این راه پیش برویم.
هر آنچه او کرد گر خوب است و گر زشت
خردمند آن همه جز خوب ننوشت
هوش مصنوعی: هر چه او انجام داده، چه نیک و چه ناپسند، خردمند فقط نیک را ثبت کرده و به یاد می‌آورد.
ازو دان هر چه هست ار هست ور نیست
که هست و نیست «کن» جزوی دگر نیست
هوش مصنوعی: هر چه که وجود دارد، از اوست و اگر چیزی هم نیست، به هر حال از اوست؛ بنابراین، هیچ چیز دیگری جز او وجود ندارد.
بهر کس نعمت شایان سپرده
خرد را گنج بی پایان سپرده
هوش مصنوعی: برای هر شخصی، نعمت‌های بزرگی وجود دارد و عقل و خرد او را به منبعی بی‌پایان از دارایی‌ها و نعمت‌ها متصل کرده است.
پس آنگه عشق را کرده اشارت
که اندر گنج عقل افگنده غارت
هوش مصنوعی: عشق به گونه‌ای اشاره کرده است که در دنیای عقل و دانش، آن را به غارت برده است.
ز گنج عقل «خسرو» را خبر نیست
درو جز عاشقی عیبی دگر نیست
هوش مصنوعی: خسرو از ذخیره‌های عقل و دانش بی‌خبر است و تنها در عشق اشکالی برای او وجود ندارد.

حاشیه ها

1402/12/17 12:03
نردشیر

منصور بر دار   درست است