گنجور

شمارهٔ ۴۲ - صفت طعام هندی

گرم‌ترین کارگزاران خوان
مایده کردند ز مطبخ روان
خوانچهٔ آراسته بیش از هزار
بر همه الوان نعم کرده بار
بانگ روا رو که ز اختر گذشت
بلک زنه خوانچه صلا بر گذشت
گشت علم از خورش ارجمند
خوانچه از آن ساخت سه پایه بلند
صد قدح از شیرهٔ آب نبات
در مزه هم شیرهٔ آب حیات
کرد گز رسوئی حریفان نخست
کام می آلوده ز جلاب شست
شربت لبگیر کزان آب خورد
جان گسسته بتوان وصل کرد
از پس آن دور درآمد بخوان
دائرهٔ مهر شده دور نان
نان تنگ صاف بران گونه بود
کز تنگی رو به دگر سو نمود
نان نگوییم که قرص خورست
عیسی اگر خوان بکشد درخورست
نان تنوری ز طرف قبه بست
زانک بخوان شهٔ عالم نشست
کاک در آن مرتبه رو ترش کرد
لاجرمش روئی چنان مانده زرد
یافته سنبوسه ز تثلیث اثر
برهٔ بریان شرف از قرص خور
خواند زبان بره پهلوی بز
بر سر پولاد، که: منی ارز
پهلوی مسلوخ هلالی گشاد
طرفه که سی غره بیک سلخ زاد
چرب دم دنبه دو من یکسره
چرب تر از دم دنبک آهو بره
خنده برون داد سر گو سپند
هم به جوانی شده دندان بلند
دنبهٔ کوهی که بهر خوانچه بر
ده مه رفته و دو قرنش بسر
صد نعم از هر نمطی دیگ پز
مردم از آن لب کزو انگشت مز
پخته بسی مرغ بهر گونه طرز
ازو لج و تیهو و دراج و چرز
صحنک حلوا همه شکر سرشت
چاشنیش از طبقات بهشت
تختهٔ صابونی شکر نوید
راست چو جامه به سفیدی سفید
داده بسی طیب معنبر بران
خورده کافورتر و زعفران
در تن مردان مزه ذاتی شده
ناطقه هم روح نباتی شده
بهرهٔ خود برد چو کام از خورش
یافت ز لذت دل و جان پرورش

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.