شمارهٔ ۳۰ - (وداع پدر و پسر )
شب چو وداع مه و سیاره کرد
صبح دم از مهر قبا پاره کرد
کوکبهٔ شرق سوی شرق تافت
لشکر مغرب سوی مغرب شتافت
سرور مشرق به وداع پسر
گریه کنان کرد ز دریا گذر
خاص شد از بهر وداع دو شاه
چون ره بایستهٔ آرام گاه
خلوت ازین گونه که محرم نبود
هیچ کس از خلوتیان هم نبود
آنچه بد از مصلحت ملک راز
یک بد گر هر دو نمودند باز
از پس آن ، هر دو به پا خاستند
عذر بدو نیک همی خواستند
خسته پدر از دل پرخون و ریش
دست در آورد به دلبند خویش
ناله همی کرد که ای جان من
جان نه ازان دگری ، زان من !
چون تو شدی دل ز که جوید ترا ؟
وین به که گویم، که بگوید ترا ؟
آه ! که صبر ازدل و تن میرود
خون من از دیدهٔ من میرود
چون شعب ناله ز غایت گذشت
گریه و زاری ز نهایت گذشت
یک نفسی زان نمط از هوش رفت
کش سر فرزند ز آگوش رفت
وان خلف پاک هم از درد دل
خاک ره از گریه همی کرد گل
بسته دل و جان به وفای پدر
دیده همی سود به پای پدر
اشک فشانان به دل دردناک
مردمک دیده فتاده به خاک
هر دو به جان شیفتهٔ یک دگر
دوخته بودند نظر با نظر
روی بهم کرده چنین تا بدیر
هیچ نگشتند ز دیدار سیر
عاقبت الامر درآن اتفاق
چونکه ندیدند گزیر از فراق
هر دو رخ خون شده عناب رنگ
یک دگر آغوش گرفتند تنگ
رفت پدر پای بکشتی نهاد
دیده روان از مژه طوفان گشاد
گریه کنان با دل بریان خویش
کشتی خود خود راند به طوفان خویش
او شده زین سو پسر دردمند
آه برآورد به بانگ بلند
گریه همی کرد زمانی دراز
سوی پدرداشته چشم نیاز
رانده همی از مژه سیلاب خون
تا زنظر کشتی شه شد برون
دید چو خالی محل از شاه خویش
رخش روان کرد به بنگاه خویش
رفت به لشکر در خرگاه بست
وآمد و شد را زمیان راه بست
جامه به فریاد و فغان میدرید
جامه رها کن تو که، جان میدرید
شمارهٔ ۲۹ - (اندرز پدر به پسر): چون به سخن رفت بسی داوریشمارهٔ ۳۱ - (بازگشتن کیقباد بسوی دهلی ): کرد چو ره در سرطان آفتاب
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب چو وداع مه و سیاره کرد
صبح دم از مهر قبا پاره کرد
هوش مصنوعی: شب که با ماه و ستارهها وداع میکند، بلافاصله صبح با طلوع شموس از روی مهر و محبت، لباس شب را پاره میکند.
کوکبهٔ شرق سوی شرق تافت
لشکر مغرب سوی مغرب شتافت
هوش مصنوعی: ستارهای از سمت شرق درخشان شد و لشکر از سوی مغرب به سرعت به سمت مغرب رفت.
سرور مشرق به وداع پسر
گریه کنان کرد ز دریا گذر
هوش مصنوعی: خورشید مشرقی به وداع فرزندش غمگین و با اشک، از دریا عبور کرد.
خاص شد از بهر وداع دو شاه
چون ره بایستهٔ آرام گاه
هوش مصنوعی: دو پادشاه برای وداع یکدیگر به طریق خاص و ویژهای رفتار کردند، زیرا راهی که به آرامگاه ختم میشد، مناسب و شایسته بود.
خلوت ازین گونه که محرم نبود
هیچ کس از خلوتیان هم نبود
هوش مصنوعی: در این مکان کسی راز را نمیدانست و هیچکدام از افرادی که در این فضای خصوصی بودند، به آن ورود نداشتند.
آنچه بد از مصلحت ملک راز
یک بد گر هر دو نمودند باز
هوش مصنوعی: بدیها و مسائلی که به نفع حکومت و کشور نیستند، حتی اگر به وضوح آشکار شوند، همچنان باید راز بمانند.
از پس آن ، هر دو به پا خاستند
عذر بدو نیک همی خواستند
هوش مصنوعی: پس از آن، هر دو به پا خیستند و هر کدام سعی کردند که عذر خوبی برای خود بیاورند.
خسته پدر از دل پرخون و ریش
دست در آورد به دلبند خویش
هوش مصنوعی: پدر از درد و رنجی که در دل دارد، خسته و ناراحت است و در تلاش است تا به فرزندش کمک کند.
ناله همی کرد که ای جان من
جان نه ازان دگری ، زان من !
هوش مصنوعی: او به شدت گله و ناله میکند که ای جان من، جانم متعلق به کسی دیگر نیست، بلکه تنها مربوط به توست!
چون تو شدی دل ز که جوید ترا ؟
وین به که گویم، که بگوید ترا ؟
هوش مصنوعی: وقتی تو دل من را گرفتهای، دیگر از چه کسی دلتنگی کنم؟ و این حرف را به چه کسی بزنم که او هم بتواند تو را برایم توصیف کند؟
آه ! که صبر ازدل و تن میرود
خون من از دیدهٔ من میرود
هوش مصنوعی: آه! چه غمانگیز است که صبر از دل و جسمم میرود و اشکهایم از چشمانم سرازیر میشوند.
چون شعب ناله ز غایت گذشت
گریه و زاری ز نهایت گذشت
هوش مصنوعی: وقتی که فریاد و ناله به اوج رسید، گریه و زاری هم از حد و مرز خود فراتر رفت.
یک نفسی زان نمط از هوش رفت
کش سر فرزند ز آگوش رفت
هوش مصنوعی: در یک لحظه، از آن حالتی که داشت، هوش و حواسش را از دست داد؛ چون فرزندش از آغوشش جدا شد.
وان خلف پاک هم از درد دل
خاک ره از گریه همی کرد گل
هوش مصنوعی: آن موجود لطیف و معصوم، با وجود درد و رنجی که از دل خاک برآورده، با اشکهایش به یادگار گلها را میپروراند.
بسته دل و جان به وفای پدر
دیده همی سود به پای پدر
هوش مصنوعی: دل و جانم را به محبت پدر بستهام و به خاطر او قدم برمیدارم.
اشک فشانان به دل دردناک
مردمک دیده فتاده به خاک
هوش مصنوعی: افرادی که از غم و اندوه خود اشک میریزند، دلهای آسیبدیده را تسکین میدهند و اشکهایشان به زمین میافتد.
هر دو به جان شیفتهٔ یک دگر
دوخته بودند نظر با نظر
هوش مصنوعی: هر دو با نگاهی عاشقانه و شگفتزده به همدیگر خیره شده بودند.
روی بهم کرده چنین تا بدیر
هیچ نگشتند ز دیدار سیر
هوش مصنوعی: دو نفر به هم نزدیک شدهاند و به این ترتیب، تا دیروقت از ملاقات و دیدار یکدیگر سیر نمیشوند.
عاقبت الامر درآن اتفاق
چونکه ندیدند گزیر از فراق
هوش مصنوعی: در نهایت، در آن موقعیت که هیچ راه فراری از جدایی نبود، آنها به آن اتفاق رسیدند.
هر دو رخ خون شده عناب رنگ
یک دگر آغوش گرفتند تنگ
هوش مصنوعی: دو چهره به رنگ عناب خونین شدهاند و در آغوش یکدیگر به شدت به هم فشردهاند.
رفت پدر پای بکشتی نهاد
دیده روان از مژه طوفان گشاد
هوش مصنوعی: پدر رفت و کشتی را به حرکت درآورد و چشمهایم از اشک مثل طوفان پر شد.
گریه کنان با دل بریان خویش
کشتی خود خود راند به طوفان خویش
هوش مصنوعی: او با دل شکسته و گریهکنان، کشتی زندگیاش را در میان طوفان چالشها و مشکلات به سوی مقصد خودش راند.
او شده زین سو پسر دردمند
آه برآورد به بانگ بلند
هوش مصنوعی: او از سوی دیگر دچار درد و رنج شده و با صدای بلند آه و نالهای برمیآورد.
گریه همی کرد زمانی دراز
سوی پدرداشته چشم نیاز
هوش مصنوعی: مدتی طولانی به سوی پدرش با چشمانی پر از نیاز، اشک میریخت.
رانده همی از مژه سیلاب خون
تا زنظر کشتی شه شد برون
هوش مصنوعی: اشکهای خونین از چشمانش سرازیر میشود تا اینکه نگاهش به آن کشتی میافتد و حقیقت دردناک را آشکار میکند.
دید چو خالی محل از شاه خویش
رخش روان کرد به بنگاه خویش
هوش مصنوعی: زمانی که دید مکان خالی از پادشاه خودش است، اسبش را به سمت جایگاه خودش راند.
رفت به لشکر در خرگاه بست
وآمد و شد را زمیان راه بست
هوش مصنوعی: شخصی به اردوگاه رفت و در آنجا استراحت کرد و از میان راه، رفت و آمدها را متوقف ساخت.
جامه به فریاد و فغان میدرید
جامه رها کن تو که، جان میدرید
هوش مصنوعی: لباس به خاطر درد و نالهای که احساس میکرد، پاره میشد. تو که جان و وجودت در خطر است، لباس را کنار بگذار.