شمارهٔ ۲۸ - ملاقات پدر و پسر لحظهٔ قران السعدین
روز چو آخر شد و گرما گذشت
چشمه خور خواست ز دریا گذشت
تاجور شرق برآهنگ آب
کرد طلب کشتی گردون رکاب
کشتی شه تیز تر از تیر گشت
در زدن چشم ز دریا گذشت
راست که شد بر لب دریا رسید
گوهر خود بر لب دریا بدید
خواست که از سوز دل بیقرار
بر جهد از کشتی و گیرد کنار
صبر همی خاست نمی آمدش
گریه نمی خواست همی آمدش
بود برین سوی معز جهان
ساخته بر جای ادب چون شهان
پیش شد از دیده نثارش گرفت
شه بدوید و بکنارش گرفت
تشنه دو دریا بهم آورده میل
تشنه و ازدیده همی راند سیل
یک دگر آورده به آغوش تنگ
هر دو نمودندزمانی درنگ
از پس دیری که بخویش آمدند
هم مگر از عذر به پیش آمدند
گفت پسر با پدر : اینک سریر
جای تو ، من بندهٔ فرمان پذیر
باز پدر گفت که : این ظن مبر
کز پسر افسر بر باید پدر
باز پسر گفت که ، بالاخرام !
کز تو برد مایهٔ تخت تو نام !
باز پدر گفت که ای تاجدار!
تخت ترا به که توئی بختیار !
چون پدر از جانب فرزند خویش
شرط ادب دید ز اندازهٔ بیش
گفت که یک آرزویم در دل ست
منته لله ! که کنون حاصل ست
آنکه بدست خودت ای نیکبخت!
دست بگیرم ، بنشانم به تخت!
زانکه به غیبت چو شدی بر سریر
من نه بدم تا شدمی دستگیر
با پسر این نکته چو لختی براند
دست گرفت و به سریرش نشاند
خود به نعال آمد و بر بست دست
ماند ازان کار عجب هر که هست
داشت درین زیر خیالی نهان
آگهی ای داد بکار آگهان
گر چه پدر بر سر تختش کشید
شست و فرود آمد و پیشش دوید
چون خلفان شرط وفا مینمود
خواهش عذری به سزا مینمود
دولتیان هر طرفی بسته صف
کرده طبقهای جواهر به کف
لعل و زبرجد که در آویختند
بر دو سرافراز همی ریختند
شمارهٔ ۲۷ - (کیقباد از دیدن برادر خود کیکاوس شادمان شد): شاه به رویش چو نظر کرد چستشمارهٔ ۲۹ - (اندرز پدر به پسر): چون به سخن رفت بسی داوری
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روز چو آخر شد و گرما گذشت
چشمه خور خواست ز دریا گذشت
هوش مصنوعی: وقتی روز به پایان رسید و گرما کم شد، مانند چشمهای که خواست از دریا عبور کند، خورشید نیز به افق رفت.
تاجور شرق برآهنگ آب
کرد طلب کشتی گردون رکاب
هوش مصنوعی: طلوع خورشید شرق، بر روی سطح آب، کشتی آسمان را به حرکت وا میدارد.
کشتی شه تیز تر از تیر گشت
در زدن چشم ز دریا گذشت
هوش مصنوعی: کشتی شاه با سرعتی بیشتر از تیر کمان حرکت کرد و با چشمی تیزبین دریا را زیر نظر گرفت.
راست که شد بر لب دریا رسید
گوهر خود بر لب دریا بدید
هوش مصنوعی: البته که، هنگامی که به لب دریا رسید، دریایی از زیبایی و ارزش را مشاهده کرد.
خواست که از سوز دل بیقرار
بر جهد از کشتی و گیرد کنار
هوش مصنوعی: او میخواهد که از شدت درد و بیقراری، از کشتی بجهد و به ساحل برسد.
صبر همی خاست نمی آمدش
گریه نمی خواست همی آمدش
هوش مصنوعی: صبر در دلش افزایش مییافت، اما اشک نمیریخت و اگرچه گریه نمیخواست، همچنان اشکها به آرامی سرازیر میشدند.
بود برین سوی معز جهان
ساخته بر جای ادب چون شهان
هوش مصنوعی: در اینجا به عنوان یک فضیلت و جایگاه بالا اشاره شده است که در برخی از جهات به مقام و ادب پادشاهان نزدیک است و در حقیقت، نشانی از بزرگی و احترام دارد.
پیش شد از دیده نثارش گرفت
شه بدوید و بکنارش گرفت
هوش مصنوعی: او به خاطر عشقش، از چشمانش اشک ریخت و شاه به سرعت به سمت او دوید و او را در آغوش گرفت.
تشنه دو دریا بهم آورده میل
تشنه و ازدیده همی راند سیل
هوش مصنوعی: تشنگی دو دریا را به هم پیوند داده است و این عطش از چشمان انسان، همچون سیلی به جلو میراند.
یک دگر آورده به آغوش تنگ
هر دو نمودندزمانی درنگ
هوش مصنوعی: دو نفر در آغوش هم، در فضای محدود و تنگی به سر میبرند و لحظهای درنگ کردهاند.
از پس دیری که بخویش آمدند
هم مگر از عذر به پیش آمدند
هوش مصنوعی: پس از مدتها که به خود آمدند، به خاطر عذر و بهانهای به جلو آمدند.
گفت پسر با پدر : اینک سریر
جای تو ، من بندهٔ فرمان پذیر
هوش مصنوعی: پسر به پدر گفت: حالا این تخت سلطنت جای توست و من آمادهام که از دستورات تو پیروی کنم.
باز پدر گفت که : این ظن مبر
کز پسر افسر بر باید پدر
هوش مصنوعی: پدر دوباره گفت: این گمان را نداشته باش که پسر باید بالای سر پدر باشد.
باز پسر گفت که ، بالاخرام !
کز تو برد مایهٔ تخت تو نام !
هوش مصنوعی: پسر گفت: بالاخره! از تو نامی بر تختت باقی مانده است!
باز پدر گفت که ای تاجدار!
تخت ترا به که توئی بختیار !
هوش مصنوعی: پدر دوباره گفت: ای پادشاه! تخت و سلطنت تو از خوششانسی تو بهتر است.
چون پدر از جانب فرزند خویش
شرط ادب دید ز اندازهٔ بیش
هوش مصنوعی: زمانی که پدر به ادب و احترام فرزندش توجه و اهمیت داد، او نیز از حد و اندازهی خود فراتر رفت.
گفت که یک آرزویم در دل ست
منته لله ! که کنون حاصل ست
هوش مصنوعی: او گفت که یک آرزو در دل دارم و حالا خوشبختانه آن آرزو برآورده شده است.
آنکه بدست خودت ای نیکبخت!
دست بگیرم ، بنشانم به تخت!
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که شخصی که خودتان مورد محبت و توجه شما قرار گیرد، میتواند به مقام و منزلت بالایی دست یابد و بر تختی بنشیند. به عبارت دیگر، شما میتوانید با محبت و حمایت خود، شخصی را به مقام و جایگاه بالا برسانید.
زانکه به غیبت چو شدی بر سریر
من نه بدم تا شدمی دستگیر
هوش مصنوعی: از زمانی که در غیبت تو بر صدای من نشستهام، احساس خوبی نداشتهام تا اینکه دستگیر شدم و متوجه شدم.
با پسر این نکته چو لختی براند
دست گرفت و به سریرش نشاند
هوش مصنوعی: پسری را که به او توجه کرده بود، به آرامی در آغوش گرفت و بر تخت خود نشاند.
خود به نعال آمد و بر بست دست
ماند ازان کار عجب هر که هست
هوش مصنوعی: آدمی که خود را در جریان کارهای عجیبی قرار داده است، به طرز شگفتآوری از آن کار دست کشیده و به حالت نیکویی وارد شده است.
داشت درین زیر خیالی نهان
آگهی ای داد بکار آگهان
هوش مصنوعی: در زیر این دنیا، اندیشهای پنهان وجود دارد که برای آگاهان، نشانهای را به نمایش میگذارد.
گر چه پدر بر سر تختش کشید
شست و فرود آمد و پیشش دوید
هوش مصنوعی: هرچند که پدر بر تخت سلطنت نشسته است و با قدرت و احترام در آنجا قرار دارد، اما فرزندش به سرعت پیش او میدود و به او نزدیک میشود.
چون خلفان شرط وفا مینمود
خواهش عذری به سزا مینمود
هوش مصنوعی: وقتی خلفا به وعدههای خود وفا میکردند، درخواست عذر و بخشش هم از آنها منطقی به نظر میرسید.
دولتیان هر طرفی بسته صف
کرده طبقهای جواهر به کف
هوش مصنوعی: مأموران دولت از هر سو صف بستهاند و بر روی دستانشان سینیهایی پر از جواهرات دارند.
لعل و زبرجد که در آویختند
بر دو سرافراز همی ریختند
هوش مصنوعی: جواهراتی مانند یاقوت و زبرجد بر سر دو مرد بلند قامت آویخته شدهاند و به زیبایی بر روی آنها میدرخشند.