گنجور

بخش ۲۴ - گریستن لیلی در هوای آشنا، و موج درونه را بدین غزل آبدار بر روی آب آوردن

بازم غم عشق در سر افتاد
بنیاد صبوریم بر افتاد
باز این دل خسته درد نو کرد
خود را به وبال من گرو کرد
بازم هوسی گرفت دامن
کز عقل نشان نماند با من
باز این شب تیرهٔ جگر سوز
بر بست بروی من در روز
دودی که ز شوق در بر افتاد
از سینه گذشت و در سر افتاد
گویند که تا کی از در و بام
گه نامه دهی و گاه پیغام
آلوده شدی بهر دهانی
افسانه شدی بهر زبانی
بی درد که فارغست و خندان،
کی داند حال دردمندان؟!
غافل که همیشه بی‌خبر زیست،
او را چه خبر که بی‌دلی چیست؟!
با هر که غمی دهم برون من
داند غم من ولی نه چون من
گیرم که بود به پرده جایم
وَز حجرهٔ غم برون نیایم
این خانه شکاف، ناله زار
پوشیده کجا شود به دیوار
اکنون چه کنم حجاب آزرم
کافتاد ز چهره برقع شرم
در مجلس عشق جام خوردن
وانگه غم ننگ و نام خوردن
دست من و آستین یارم
گر خلق کنند سنگسارم
کاغذ چو شود نشانهٔ تیر
جز خوردن زخم چیست تدبیر
دف هر طرفی که رو بتابد
از لطمه کجا خلاص یابد؟!
عاشق که به زیر تیغ شد خم
از زخم زبان کجا خورد غم؟!
زین پس من و یار مهربانم
گر تیغ کشند و گر زبانم
گر کشته شوم به تیغ پولاد
باری بِرَهم ز دست بیداد
مرغی که بماند از پریدن
راحت بودش گلو بریدن
ای دوست که بی منی و با من
آتش زده یا تویی و یا من
گر تو دل شاخ شاخ داری
باری قدمی فراخ داری
با زاغ و زغن چنانکه دانی
شرح غم خویش می‌توانی
بی‌چاره من حصار بسته
در زاویهٔ عدم نشسته
کنجی و غمی به سینه چون کوه
زندانی تنگنای اندوه
گر دم زنم از درونهٔ تنگ
ترسم که خورم ز بام و در سنگ
چشمم به ستاره راز گوید
جانم غم رفته باز گوید
یاد تو چنان برد ز من هوش
کز هستی خود کنم فراموش
ناگاه که از خود آیدم یاد
باشم به هلاک خویشتن شاد
گر کرد زمانه بی وفایی
باری تو مکن که آشنایی
خونابهٔ دیده آب من ریخت
دل هم سر خود گرفت و بگریخت
گفتی که صبور باش و مخروش
این قصه، نمی‌کند دلم گوش
ای دوست، ز دوست دور بودن،
وانگاه، به دل، صبور بودن؟!
چون من به هلاک جان سپردم
دور از تو ز دوری تو مردم
هر چند ز بخت خود به جانم
هر جور که بینم از تو دانم
دامن که ز کهنگی بخندد
تهمت به زبان خار بندد
عشقت ز دلم که سر به خون برد
آزار فلک همه برون برد
ما نطع حیات در نوشتیم
تو دیر بزی که ما گذشتیم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بازم غم عشق در سر افتاد
بنیاد صبوریم بر افتاد
هوش مصنوعی: دوباره غم عشق به دل من افتاد و پایه‌های صبر و تحمل من تضعیف شد.
باز این دل خسته درد نو کرد
خود را به وبال من گرو کرد
هوش مصنوعی: دل خسته‌ام دوباره احساس درد کرد و باز هم خود را به گناه و نگرانی‌های من وابسته ساخت.
بازم هوسی گرفت دامن
کز عقل نشان نماند با من
هوش مصنوعی: دوباره آرزویی در دل من زنده شده که دیگر نشانه‌ای از عقل و فهم در من باقی نمانده است.
باز این شب تیرهٔ جگر سوز
بر بست بروی من در روز
هوش مصنوعی: شب تاریکی که قلب را می‌سوزاند دوباره به روی من بسته شده است و در روشنایی روز نیز این حس ادامه دارد.
دودی که ز شوق در بر افتاد
از سینه گذشت و در سر افتاد
هوش مصنوعی: دودی که به خاطر شادی در سینه به وجود آمد، از آنجا خارج شده و به سمت سر رفت.
گویند که تا کی از در و بام
گه نامه دهی و گاه پیغام
هوش مصنوعی: می‌گویند تا کی می‌خواهی از در و بام پیام و نامه بفرستی و خبر بدهی؟
آلوده شدی بهر دهانی
افسانه شدی بهر زبانی
هوش مصنوعی: به خاطر پرخاشگری و صحبت‌های ناپسند، به زبان‌های مختلف به داستانی تبدیل شدی.
بی درد که فارغست و خندان،
کی داند حال دردمندان؟!
هوش مصنوعی: کسی که از درد و غم بی‌خبر است و همیشه شاد و خوشحال به نظر می‌رسد، چگونه می‌تواند حال کسانی را که در رنج و درد هستند درک کند؟
غافل که همیشه بی‌خبر زیست،
او را چه خبر که بی‌دلی چیست؟!
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به زندگی خود ادامه می‌دهند، بی‌آنکه از احساسات و عواطف واقعی خود آگاهی داشته باشند. آن‌ها به سادگی از کنار بی‌حالی و بی‌دلی می‌گذرند و نمی‌دانند که این حالت چیست و چه تاثیری بر زندگی‌شان دارد.
با هر که غمی دهم برون من
داند غم من ولی نه چون من
هوش مصنوعی: هر کسی که برایش غم و اندوهی به وجود بیآورم، درک می‌کند که من دچار چه غمی هستم، اما هیچ‌کس به اندازه‌ی من نمی‌داند که این غم چقدر عمیق است.
گیرم که بود به پرده جایم
وَز حجرهٔ غم برون نیایم
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که من در پنهان‌خانه‌ی خاصی قرار دارم و از اتاقی که در آن غم دارم بیرون نمی‌آیم،
این خانه شکاف، ناله زار
پوشیده کجا شود به دیوار
هوش مصنوعی: این خانه که پر از ترک و آسیب است، صدای ناله و غم از کجا بر روی دیوارها پنهان می‌شود؟
اکنون چه کنم حجاب آزرم
کافتاد ز چهره برقع شرم
هوش مصنوعی: اکنون چه کاری می‌توانم بکنم که حجاب حیا و شرم از چهره‌ام کنار رفته است؟
در مجلس عشق جام خوردن
وانگه غم ننگ و نام خوردن
هوش مصنوعی: در محفل عشق، باید از شادابی و لذت زندگی بهره برد و در عین حال، فراموش کرد که غم و نگرانی درباره شهرت و نام نیک چه معنایی دارد.
دست من و آستین یارم
گر خلق کنند سنگسارم
هوش مصنوعی: اگر دست من و آستین یارم با هم همکاری کنند، می‌توانند مرا به شدت مجازات کنند.
کاغذ چو شود نشانهٔ تیر
جز خوردن زخم چیست تدبیر
هوش مصنوعی: وقتی که کاغذ نشانهٔ تیر می‌شود، جز تحمل زخم و آسیب چاره‌ای دیگر نیست.
دف هر طرفی که رو بتابد
از لطمه کجا خلاص یابد؟!
هوش مصنوعی: هر جا که ضربه به دف (طبل) وارد شود، نمی‌تواند از آسیب و ضربه رهایی یابد. یعنی جایی که درد و آسیب وارد می‌شود، نمی‌توان از آن فرار کرد.
عاشق که به زیر تیغ شد خم
از زخم زبان کجا خورد غم؟!
هوش مصنوعی: عاشق وقتی که زیر فشار و آسیب قرار می‌گیرد، چرا باید از زخم زبان دیگران رنج ببرد؟
زین پس من و یار مهربانم
گر تیغ کشند و گر زبانم
هوش مصنوعی: از این پس من و محبوبم، اگرچه پیوسته در دل مشغله‌ها هستیم، باز هم کنار یکدیگر خواهیم بود؛ چه در شرایط سخت و دشوار و چه در زمانی که احساساتمان را بیان کنیم.
گر کشته شوم به تیغ پولاد
باری بِرَهم ز دست بیداد
هوش مصنوعی: اگر من توسط شمشیری از آهن کشته شوم، دست‌کم یک بار از ظلم و ستم رهایی می‌یابم.
مرغی که بماند از پریدن
راحت بودش گلو بریدن
هوش مصنوعی: مرغی که از پرواز کردن باز بماند، برایش راحت بود که گردن او را ببرند.
ای دوست که بی منی و با من
آتش زده یا تویی و یا من
هوش مصنوعی: ای دوست، تو که بی من هستی و آتش را برپا کرده‌ای، آیا این آتش کار توست یا من؟
گر تو دل شاخ شاخ داری
باری قدمی فراخ داری
هوش مصنوعی: اگر دل تو همچون درختی پرشاخه است، پس به معنای این است که تو فضای زیادی برای حرکت و پیشرفت داری.
با زاغ و زغن چنانکه دانی
شرح غم خویش می‌توانی
هوش مصنوعی: با شخصیت‌های ناامید و سیاه قلب، همان‌طور که می‌دانی، می‌توانی داستان غم‌هایم را بیان کنی.
بی‌چاره من حصار بسته
در زاویهٔ عدم نشسته
هوش مصنوعی: من بی‌چاره و دردمند، در گوشه‌ای از تاریکی و عدم به تنگنا افتاده‌ام.
کنجی و غمی به سینه چون کوه
زندانی تنگنای اندوه
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از دل، غمی به مانند کوهی سنگین و محبوس وجود دارد که فضای تنگی از اندوه را در خود نگه داشته است.
گر دم زنم از درونهٔ تنگ
ترسم که خورم ز بام و در سنگ
هوش مصنوعی: اگر از درون دل خود حرفی بزنم، می‌ترسم که از بام و در دچار مشکل شوم و آسیب ببینم.
چشمم به ستاره راز گوید
جانم غم رفته باز گوید
هوش مصنوعی: چشمم به ستاره نگاه می‌کند و از آن رازها را می‌پرسم، در حالی که جانم از درد و غم‌هایی که رفته‌اند حرف می‌زند.
یاد تو چنان برد ز من هوش
کز هستی خود کنم فراموش
هوش مصنوعی: یاد تو به قدری مرا غرق در خود کرده است که دیگر فراموش کرده‌ام خودم چه کیسم و از کجا آمده‌ام.
ناگاه که از خود آیدم یاد
باشم به هلاک خویشتن شاد
هوش مصنوعی: ناگهان که به خود بیایم، باید به یاد داشته باشم که شادی من تنها در رسیدن به نابودی خودم است.
گر کرد زمانه بی وفایی
باری تو مکن که آشنایی
هوش مصنوعی: اگر زمانه به تو بی‌وفا شده، تو هرگز به آشنایانت بی‌وفا باش.
خونابهٔ دیده آب من ریخت
دل هم سر خود گرفت و بگریخت
هوش مصنوعی: اشک‌های من به زمین ریخت و دل من نیز به طور ناگهانی تحت تأثیر قرار گرفت و از من دور شد.
گفتی که صبور باش و مخروش
این قصه، نمی‌کند دلم گوش
هوش مصنوعی: گفتی صبور باش و در مورد این داستان ناراحت نشو، اما قلبم به چیزی گوش نمی‌دهد.
ای دوست، ز دوست دور بودن،
وانگاه، به دل، صبور بودن؟!
هوش مصنوعی: دوست عزیز، چگونه می‌توان دور از دوستان بود و در دل صبر و تحمل داشت؟
چون من به هلاک جان سپردم
دور از تو ز دوری تو مردم
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر دوری تو جانم را از دست دادم، از دوری تو به شدت رنج می‌برم و احساس می‌کنم که مرده‌ام.
هر چند ز بخت خود به جانم
هر جور که بینم از تو دانم
هوش مصنوعی: هرچند که سرنوشتم با من چگونه رفتار کند، من هر لحظه از تو آگاه هستم.
دامن که ز کهنگی بخندد
تهمت به زبان خار بندد
هوش مصنوعی: اگر دامن به خاطر کهنگی و فرسایشش بخندد، زبان زشت و تهمت‌آمیزی برای تیراندازی به او به کار می‌برد.
عشقت ز دلم که سر به خون برد
آزار فلک همه برون برد
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شد که دل من به درد بیفتد و به خاطر رنجی که تحمل کردم، آسمان هم همه عذاب‌هایش را بیرون ریخت.
ما نطع حیات در نوشتیم
تو دیر بزی که ما گذشتیم
هوش مصنوعی: ما زندگی را به گونه‌ای نوشته‌ایم که به آن ادامه دهی، اما تو با تعلل می‌کنی و ما از آن عبور کرده‌ایم.

حاشیه ها

1388/09/01 07:12
khalil moetamed

بیت 13- آرزم >>>> آزرم

38-عقشت>>>>> عشقت
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.