بخش ۲۵ - حاضر شدن مجنون غایب، در غیبت لیلی، و به حضور خیال، از خیال به حضور باز آمدن، و سرود حسرت گفتن، و دست بر دست زدن
گوینده چنین فگند بنیاد
کان لحظه کزان غریب ناشاد
معشوق عزیز، روی بنهفت
آن کشته به خواب بی خودی خفت
از زندگیش نبود اساسی
تا از شب تیره رفت پاسی
چون باز آمد رمیده را هوش
افتاد، درونه، باز در جوش
آن سایهٔ آفتاب گشته
رو شسته به خون آب گشته
میکند، به صد شکنجه، جانی
میزد، به هزار غم فغانی
نی مرده نه زنده بود تا روز
چون نم زده مشعلی گهٔ سوز
چون، مرغ سحر، شد ارغنون ساز
از موذن کو، برآمد آواز
آن خانه فروش کیسه پرداز
آمد قدری به خویشتن باز
افتان خیزان ز جای برخاست
بگشاد دو دیده در چپ و راست
زان زخم که در جگر رسیدش
خون از ره دیده میدویدش
لختی چو ز بیدلی فغان کرد
آهنگ نشید عاشقان کرد
از ناوک سینه سنگ میسفت
وین زمزمهٔ فراق میگفت:
بخش ۲۴ - گریستن لیلی در هوای آشنا، و موج درونه را بدین غزل آبدار بر روی آب آوردن: بازم غم عشق در سر افتادبخش ۲۶ - آه کردن مجنون از درونهٔ پرسوز، و این غزل دود اندود، از دودکش دهان، بیرون دادن: ما هیچ کسان کوی یاریم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گوینده چنین فگند بنیاد
کان لحظه کزان غریب ناشاد
هوش مصنوعی: گوینده چنین میگوید: این لحظه که به خاطر آن غم و اندوه غریبی را تجربه کردهام، میتواند نقطهای از شروع و تغییر در زندگی من باشد.
معشوق عزیز، روی بنهفت
آن کشته به خواب بی خودی خفت
هوش مصنوعی: دوست محبوب، بر روی خود آن کشتهای که در خواب بیخبر از همهچیز و بیاختیار است، استراحت کن.
از زندگیش نبود اساسی
تا از شب تیره رفت پاسی
هوش مصنوعی: زندگیاش هیچ پایه و اساسی نداشت تا اینکه در تاریکی شب، ساعتی را گذراند.
چون باز آمد رمیده را هوش
افتاد، درونه، باز در جوش
هوش مصنوعی: وقتی پرندهای که به دور رفته، دوباره به خانه برمیگردد، در آن لحظه هوش و حواسش به او برمیگردد و دوباره زندگی و نشاطش از سر گرفته میشود.
آن سایهٔ آفتاب گشته
رو شسته به خون آب گشته
هوش مصنوعی: آن سایهای که روزی زیر آفتاب بوده، اکنون به خاطر خون و خشونت سرشکسته و اندوهگین شده است.
میکند، به صد شکنجه، جانی
میزد، به هزار غم فغانی
هوش مصنوعی: با تحمل صدها درد و رنج، جانش را ترک میکند و در عین حال، از دلش هزاران غم و اندوه به صدا درمیآورد.
نی مرده نه زنده بود تا روز
چون نم زده مشعلی گهٔ سوز
هوش مصنوعی: نه او مرده است و نه زنده؛ تا روزی که به سبب نم، مشعلی که قابل احتراق است، روشن شود.
چون، مرغ سحر، شد ارغنون ساز
از موذن کو، برآمد آواز
هوش مصنوعی: چون پرنده سحر، به صدا درآمد و آوازش پخش شد، از کجا صدای اذان به گوش رسید.
آن خانه فروش کیسه پرداز
آمد قدری به خویشتن باز
هوش مصنوعی: فروشنده کیسه به خانه آمد و کمی به خودش فکر کرد.
افتان خیزان ز جای برخاست
بگشاد دو دیده در چپ و راست
هوش مصنوعی: به آرامی و با احتیاط از جایش بلند شد و به اطرافش نگاه کرد، چشمانش را به چپ و راست گشود.
زان زخم که در جگر رسیدش
خون از ره دیده میدویدش
هوش مصنوعی: از آسیب و زخمی که به دلش وارد شده، خون از چشمانش سرازیر میشود.
لختی چو ز بیدلی فغان کرد
آهنگ نشید عاشقان کرد
هوش مصنوعی: مدتی پیش، به خاطر دلنگرانی و بیحوصلگی، صدایی بلند شد که دل عاشقان را پر از شوق و نشاط کرد.
از ناوک سینه سنگ میسفت
وین زمزمهٔ فراق میگفت:
هوش مصنوعی: چون تیر زهرآگین به دل نشسته، سینهام را به درد انداخته و حسرت دوری معشوق را با خاموشی بیان میکنم.
حاشیه ها
1392/12/17 00:03
ناشناس
عشقهای زمینی به زمینت میزنن
آسمان رادریاب
1396/03/04 13:06
قیس
وای به حال مردمی که خدایشان در آسمان باشد. «ویلیام بلیک»
1396/03/04 15:06
مهناز ، س
در بیت هشتم
“چون، مرغ سحر، شد ارغنون ساز“
1396/03/04 15:06
nabavar
جان من
در زمین هم باشد تفاوتی نمیکند
باز هم وای به حالشان است
1396/03/04 16:06
نادر..
هر چه عشق فراگیر تر باشد، خدایی تر است..
و ... وای به حال مردمی که خدایشان در دسترس نیست و نمایندگانی دارد!..