بخش ۲۲ - غنودن نرگس لیلی از بیماری، و مجنون بیخواب را در خواب دیدن، و به نفس تند خویش از جای جستن، و بیرون پریدن، و کمر کوه گرفتن، و مجنون را بر تیغ کوه خراشیده و خسته دریافتن، و دست سلوت بر خستگی او سودن، و مرهم راحت رسانیدن
افسانه سرای شکرین گفت
ز الماس زبان، گهر چنین سفت:
کان گوشه نشین روی بسته
بودی همه وقت دل شکسته
پرداخته دل ز صبر و آرام
گشتی همه شب چو ماه بر بام
هنگام سحر، ز بخت ناشاد
چون ابر گریستی به فریاد
ناگاه شبی، ز بعد سالی
بگرفت ز اندهش ملالی
کامد به نظاره خیال پرورد
دیوانهٔ خویش را به صد درد
دید از نظر جمالش
نالید بسی ز زلف و خالش
گه شست به خون دل سرایش
گاه از مژه رفت خاک پایش
میخواند قصیدههای دل سوز
میکرد گله ز بخت بد روز
زان ناله که زد به خواب در یار
بینندهٔ خواب گشت بیدار
چون جست ز خواب تا نشیند
وآن دیدهٔ خویش باز بیند
نی یار و نه آن وفا سگالی
بستر تهی و کنار خالی
لختی ز طپانچه روی را کوفت
خونابه ز رخ به آستین روفت
آهی زد و سوخت پردهٔ راز
وز پرده برون فتادش آواز
در خانه همه مزاج دانان
بر بسته دهن چو بیزبانان
زآن بیم که خواست زهره سفتن
کس زهره نداشت پند گفتن
چون، سبزهٔ این کبود گلشن،
آراسته شد، ز صبح روشن
آن مهد نشین، به جهد برخاست
بر پشت جمازه محمل آراست
بگشاد زمام را به تندی
کامد ز تکش صبا به کندی
میراند شتر به دشت پویان
آن گمشده را به خاک جویان
چون شیب و فراز را بسی جست
وز هر خاری چو گلبنی رست
دیدش، چو ز بن شکسته شاخی،
افتاده، میان سنگلاخی
بر پشتهٔ کوه پشت داده
بر بالش خار سر نهاده
آورده صباش بوی لیلی
مژگانش به خواب کرده میلی
او خفته و سر به خاکدانش
شیران شکار، پاسبانش
از بوی ددان صید فرسای
از کار بشد جمازه را پای
آن تشنه جگر، ز جان خود سیر
آمد سبک از جمازه در زیر
اندیشه نکرد از آن دد و دام
در خوابگهٔ رفیق زد گام
با عشق چو صدق بود هم دست
هر یک ز ددان به جانبی جست
او پهلوی یار خویشتن رفت
جان جلوه کنان به سوی تن رفت
افشاند غبارش از تن ریش
بنهاده سرش به زانوی خویش
از گریهٔ زار دُرّ مکنون
میریخت ولی به روی مجنون
آن چشم که راه خواب میزد
بر عاشق خفته آب میزد
یعنی که ز گریهٔ گهربار
زد بر رخش آب و کرد بیدار
باران چو نشاند سبزه را گرد
از خواب درآمد آن گل زرد
مجنون که ز خواب دیده بگشاد
چشمش به جمال لیلی افتاد
از جانش برامد آتشین جوش
زد نعره و باز گشت بیهوش
بیمار که دارویش بتر کرد
دردش به طبیب نیز اثر کرد
او داشته دل، ولی سپرده
این، یافته جان، و لیک مرده
او، خفته میان خاک مانده
این، بر شرف هلاک مانده
او، باخبر از گزند این غم
این، بی خبر از خود و ازو هم
آمد، چو در آن قصاص هجران،
در هر دو، ز بوی یکدگر جان
جستند ز جا فرشته و حور
چون مرده به محشر از دم صور
مجنون ز جگر نفیر میزد
لیلی ز کرشمه تیر میزد
گشت آن پری از دو چشم غماز
دیوانه خویش را فسون ساز
از ساعد و زلف کرد تسلیم
زنجیر ز مشک و طوقش از سیم
چون بود دو دل یکی به سینه
یعنی که دو در به یک خزینه
تن نیز به یک سبیله شد راست
نقش دویی از میانه برخاست
در ساخت به مهر دوست با دوست
وامیخت دو مغز در یکی پوست
شد تازه دو چاشنی به یک خوان
شد زنده دو کالبد به یک جان
آسود، دو مرغ در یکی دام
وامیخت دو باده در یکی جام
آراسته شد دو تن به یک ذوق
افروخته شد دو دل به یک شوق
بودند، به یاری، آن دو هم عهد
آمیخته همچو شیر با شهد
چون حاجت دوستی روا شد
هر چیز که جز غرض، وفا شد
از بوس و کنار دل بیاسود
جز مصحلتی، دگر همه بود
از هر نمطی سخن شد آغاز
آمد به میان جریدهٔ راز
مجنون ز نشاط یار جانی
بگشاد زبان به در فشانی:
کای از خم زلف عنبرین تاب
بر بسته به چشم دوستان خواب
عمری، در تو بدیده رفتم
عمری دگر، از غمت نخفتم
امروز که بعد روزگاری
بادی خوشی آمد از بهاری
ز آسایش دل ربود خوابم
ناگه به سر آمد آفتابم
در خواب چنان نمود بختم
کاختر به فلک نهاد رختم
بر تخت من و تو روی بر روی
چون موج دو چشمه بر یکی جوی
خوابم چو ز پیش پرده برداشت
تعبیر نظاره در نظر داشت
تا روز قیامت ار بود تاب
نتوان خفتن، به یاد این خواب
لیلی، که دو خواب هم عنان دید
بیداری بخت را نشان دید
اول بگزید لب به دندان
پس باز گشاد لعل خندان
دوشینه خیال خود کم و بیش
آن آینه را نهاد در پیش
چون عکس دو آینه یکی بود
رفت، ار به یگانگی شکی بود
آن هر دو، چو بخت خویش بیدار
زان خواب عجب، به حیرت کار
افسانهٔ خواب چون به سر شد
بیداری هجر پرده در شد
هر یک ز شب سیاه بی روز
میکرد شکایتی جگر سوز
چندان غم دل شد آشکارا
کامد به نفیر سنگ خارا
چندان نم دیده رفت در خاک
کز تندی سیل شد زمین چاک
هر دو چو دو سرو ناز پرورد
ز آسیب خزان فتاده در گرد
مجنون ز خیال غیرت اندیش
میخواست برد ز سایهٔ خویش
زان آه که بیدریغ میزد
بر سایهٔ خویش تیغ میزد
وان یار یگانه وفا جوی
کشته به یگانگی یکی گوی
خود را چو نکرد ز آشنا فرق
میکرد به خون دو دیده را غرق
دو سوخته دل، بهم رسیده
سیوم نه کسی جز آب دیده
حوران ز نسیم شوقشان مست
بگشاده فرشته در دعا دست
از عشرت آن دو مست بیجام
در رقص در آمده دد و دام
تیهو به عقاب راز گفته
یوسف به کنار گرگ خفته
جولان زده آهویی به نخجیر
بر گردن شیر بسته زنجیر
صیاد که تیر بیحد انداخت
بر صید کشید و بر خود انداخت
ساقی و حریف جام در دست
ناخورده شراب، هر دو سرمست
صبحی به چنین امیدواری
نشگفت شکوفهٔ بهاری
بر گنج رسیده دزد را پای
خازن شده و خزینهٔ بر جای
افزون ز طلب چو بافت مردم
شک نیست که دست و پا کند گم
مفلس که رسد به گنج ناگاه
ز افزونی حرص گم کند راه
آب از پس مرگ تشنه جستن
هم کار آید ولی به شستن
بخش ۲۱ - دل دادن مجنون، سگی را که در کوی دلدار دیده بود، و بازوی خون را طوق گردن او ساختن، و تن استخوان شده را گزند دهان و مزد دندان او کردن و به زبان چربش نواختن: یک روز، به گاه نیم روزان،بخش ۲۳ - بازگشتن کبک خرامان از کوه، و شتر پرنده را بر جناح رفتن، رشته دراز دادن، و کبوتر دیوانه را پر کم گذاشتن: چون بر سر چرخ لاجوردی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
افسانه سرای شکرین گفت
ز الماس زبان، گهر چنین سفت:
هوش مصنوعی: شاعر از زبان شیرین و دلنشین خود داستانی را تعریف میکند که مانند درخشندگی و ارزش الماس، گوهر و حقیقتی را در آن نهفته دارد.
کان گوشه نشین روی بسته
بودی همه وقت دل شکسته
هوش مصنوعی: در گوشهای نشسته بودی و همیشه قلبت پر از غم و اندوه بود.
پرداخته دل ز صبر و آرام
گشتی همه شب چو ماه بر بام
هوش مصنوعی: دل از صبر و آرامش خالی شده و در طول شب مانند ماه، با زیبایی و روشنی بر بام نشستهای.
هنگام سحر، ز بخت ناشاد
چون ابر گریستی به فریاد
هوش مصنوعی: در صبح زود، چون ابر به خاطر بخت بدت گریه کردی و فریاد زدی.
ناگاه شبی، ز بعد سالی
بگرفت ز اندهش ملالی
هوش مصنوعی: روزی در شب، پس از سالها، به خاطر غم و اندوهش، احساس ناراحتی و افسردگی به او دست داد.
کامد به نظاره خیال پرورد
دیوانهٔ خویش را به صد درد
هوش مصنوعی: کسی که به عشق و خیال خود گرفتار شده، با دیدن معشوقش، دردی را که تجربه کرده، در قلبش زنده میشود و بار دیگر آن احساسات را حس میکند.
دید از نظر جمالش
نالید بسی ز زلف و خالش
هوش مصنوعی: بسیاری بر زیبایی او ناله و فریاد کردند، به خاطر زلف و خال او.
گه شست به خون دل سرایش
گاه از مژه رفت خاک پایش
هوش مصنوعی: گاهی با دل خونین از شعرهایش مینویسم و گاهی از اشکهای چشمم به یاد او، خاک زیر پایش را میسازم.
میخواند قصیدههای دل سوز
میکرد گله ز بخت بد روز
هوش مصنوعی: شخصی اشعاری میسرود که از دلش برمیخاست و در آنها از روزگار بد و شانس بدش شکایت میکرد.
زان ناله که زد به خواب در یار
بینندهٔ خواب گشت بیدار
هوش مصنوعی: از نالهای که در خواب سر داده شد، معشوقی که دیده میشد بیدار شد.
چون جست ز خواب تا نشیند
وآن دیدهٔ خویش باز بیند
هوش مصنوعی: پس از اینکه از خواب بیدار میشود و دوباره چشم میگشاید، دنیای اطرافش را میبیند.
نی یار و نه آن وفا سگالی
بستر تهی و کنار خالی
هوش مصنوعی: این شعر به حالت بیکسی و تنهایی اشاره دارد. گوینده احساس میکند که نه یاری در کنار دارد و نه وفاداری، و بستر زندگیاش خالی و بیمحتوا است. بر این اساس، او با دوری از محبت و همراهی دیگران، احساس خلأ عمیقی میکند.
لختی ز طپانچه روی را کوفت
خونابه ز رخ به آستین روفت
هوش مصنوعی: لحظهای از شدت ضربه، چهرهاش سرخ شد و خونابهای که بر صورتش نشسته بود، به آستینش ریخت.
آهی زد و سوخت پردهٔ راز
وز پرده برون فتادش آواز
هوش مصنوعی: او نالهای کرد و رازهای پنهانش آشکار شد و صدایش از پس پرده بیرون آمد.
در خانه همه مزاج دانان
بر بسته دهن چو بیزبانان
هوش مصنوعی: در خانه همه کسانی که به درک و فهم مزاجها آشنا هستند، صحبت کردن ممنوع است؛ درست مانند افرادی که زبان ندارند و نمیتوانند سخنی بگویند.
زآن بیم که خواست زهره سفتن
کس زهره نداشت پند گفتن
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه کسی جرأت و شجاعت بیان احساسات را نداشته، از ترس اینکه ممکن است لطمه ببینند، نصیحت نکردند.
چون، سبزهٔ این کبود گلشن،
آراسته شد، ز صبح روشن
هوش مصنوعی: وقتی که سبزههای این باغ زیبا و رنگارنگ آماده شدند، صبح روشنی فرارسید.
آن مهد نشین، به جهد برخاست
بر پشت جمازه محمل آراست
هوش مصنوعی: آن کودک در گهواره، با تلاش و کوشش از خواب بیدار شد و بر پشت گواین (حمل و نقل) نشسته، خود را آراسته است.
بگشاد زمام را به تندی
کامد ز تکش صبا به کندی
هوش مصنوعی: باد صبا با تندی در حال وزیدن است و گامهایش را به آرامی برمیدارد.
میراند شتر به دشت پویان
آن گمشده را به خاک جویان
هوش مصنوعی: شتر برهای را که در دشت گم شده، به جای آب و خاکی که جستجو میکنند، میبرد.
چون شیب و فراز را بسی جست
وز هر خاری چو گلبنی رست
هوش مصنوعی: در این دنیا، با وجود فراز و نشیبهای زیاد، مثل اینکه از هر خار و دشواری، گلهای زیبا و شگفتی به وجود میآید.
دیدش، چو ز بن شکسته شاخی،
افتاده، میان سنگلاخی
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، مانند شاخهای شکسته و افتاده در میان سنگها به نظر میرسید.
بر پشتهٔ کوه پشت داده
بر بالش خار سر نهاده
هوش مصنوعی: بر روی تپهٔ کوه دراز کشیده و سرش را روی بالش از خار گذاشته است.
آورده صباش بوی لیلی
مژگانش به خواب کرده میلی
هوش مصنوعی: عطر دل انگیز لیلی از مژگان او به مشام میرسد و این باعث میشود که به خواب بروم.
او خفته و سر به خاکدانش
شیران شکار، پاسبانش
هوش مصنوعی: او در خواب است و سرش بر خاک گذاشته شده، مثل شیرانی که در شکار به آرامی میخوابند و در این حال نگهبانان او هستند.
از بوی ددان صید فرسای
از کار بشد جمازه را پای
هوش مصنوعی: بوی سنگینی که از شکارچیان و دزدان به مشام میرسد، باعث میشود تا حیوانات فراری شده و نتوانند در آرامش حرکت کنند.
آن تشنه جگر، ز جان خود سیر
آمد سبک از جمازه در زیر
هوش مصنوعی: آن شخص که از تشنگی به شدت رنج میبرد، پس از مدتی از جان خود سیر شده و به آرامش رسیده است و حالا سبکبار از زیر بار مشکلات رها شده است.
اندیشه نکرد از آن دد و دام
در خوابگهٔ رفیق زد گام
هوش مصنوعی: او در خوابگاه دوست، بیتوجه به خطرات و موانع، قدم گذاشت و به فکر شرایط و مشکلات نبود.
با عشق چو صدق بود هم دست
هر یک ز ددان به جانبی جست
هوش مصنوعی: وقتی عشق راستین باشد، هر کس از دروغ و نیرنگ دوری میکند و به سمت خوبیها میرود.
او پهلوی یار خویشتن رفت
جان جلوه کنان به سوی تن رفت
هوش مصنوعی: او به سمت یار خود رفت، در حالی که جانش با زیبایی و درخشندگی به سمت جسمش حرکت میکرد.
افشاند غبارش از تن ریش
بنهاده سرش به زانوی خویش
هوش مصنوعی: او غبار را از روی خود به زمین میریزد و سرش را بر زانوهایش میگذارد.
از گریهٔ زار دُرّ مکنون
میریخت ولی به روی مجنون
هوش مصنوعی: از اشکهای شدید و غمانگیز او، جواهرات ارزشمندی میریخت، اما این همه فقط به خاطر مجنون بود.
آن چشم که راه خواب میزد
بر عاشق خفته آب میزد
هوش مصنوعی: چشمی که به خواب رفتن او اشاره میکرد، بر دل عاشق خوابآلود تأثیر میگذاشت و احساساتی را در او بر میانگیخت.
یعنی که ز گریهٔ گهربار
زد بر رخش آب و کرد بیدار
هوش مصنوعی: یعنی از اشکهای گرانبها که بر چهرهاش ریخت، بیدار شد و حالتش تغییر کرد.
باران چو نشاند سبزه را گرد
از خواب درآمد آن گل زرد
هوش مصنوعی: باران که بر زمین ببارد، سبزه را رویانده و جوانه میزند و در این حال، گل زرد از خواب بیدار میشود.
مجنون که ز خواب دیده بگشاد
چشمش به جمال لیلی افتاد
هوش مصنوعی: مجنون که از خواب بیدار شد، وقتی چشمانش را باز کرد، زیبایی لیلی را دید.
از جانش برامد آتشین جوش
زد نعره و باز گشت بیهوش
هوش مصنوعی: او به شدت تحت تأثیر احساساتش قرار گرفت و از دلش شعلهای آتشین برخاست. نعرهای کشید و سپس بیهوش روی زمین افتاد.
بیمار که دارویش بتر کرد
دردش به طبیب نیز اثر کرد
هوش مصنوعی: شخصی که بیمار است و دارویی که مصرف میکند او را بدتر میکند، دردش حتی بر روی پزشک هم تأثیر میگذارد.
او داشته دل، ولی سپرده
این، یافته جان، و لیک مرده
هوش مصنوعی: او قلبی داشته ولی به چیز دیگری دل بسته است، جان و زندگیاش را یافته، اما در نهایت بیروح و مرده است.
او، خفته میان خاک مانده
این، بر شرف هلاک مانده
هوش مصنوعی: او در دل خاک خوابیده، در آستانه نابودی و ویرانی قرار دارد.
او، باخبر از گزند این غم
این، بی خبر از خود و ازو هم
هوش مصنوعی: او نسبت به خطر این غم آگاه است، اما از وجود خود و مشکلاتش بیخبر است.
آمد، چو در آن قصاص هجران،
در هر دو، ز بوی یکدگر جان
هوش مصنوعی: وقتی در عذاب جدایی همدیگر هستیم، بوی یکدیگر برای هر دوی ما زندگیبخش است.
جستند ز جا فرشته و حور
چون مرده به محشر از دم صور
هوش مصنوعی: فرشتگان و حوریان از جای خود شتابان بیرون آمدند، مانند افرادی که در روز قیامت به خاطر نفخه صور به وحشت افتادهاند.
مجنون ز جگر نفیر میزد
لیلی ز کرشمه تیر میزد
هوش مصنوعی: مجنون از دل پر درد و شوقش فریاد میزد و لیلی با ناز و جلوهاش مانند تیر به دل او میزد.
گشت آن پری از دو چشم غماز
دیوانه خویش را فسون ساز
هوش مصنوعی: آن پری زیبا با نگاههای فریبندهاش، عشق دیوانهاش را مسحور میکند.
از ساعد و زلف کرد تسلیم
زنجیر ز مشک و طوقش از سیم
هوش مصنوعی: از بازوی زیبا و موهایش تحت تأثیر قرار گرفتهام، زنجیری از مشک و دایهای از نقره بر گردن خود دارم.
چون بود دو دل یکی به سینه
یعنی که دو در به یک خزینه
هوش مصنوعی: وقتی دو دل در یک سینه قرار میگیرند، مانند این است که دو در به یک خزانه متصل شدهاند. این به این معناست که دو احساس یا نظر متفاوت در یک فرد وجود دارد.
تن نیز به یک سبیله شد راست
نقش دویی از میانه برخاست
هوش مصنوعی: تن نیز به یک سبیله تبدیل شد و از میان آن، نقش دوئی به وجود آمد.
در ساخت به مهر دوست با دوست
وامیخت دو مغز در یکی پوست
هوش مصنوعی: در ساختن محبت و دوستی، دو نفر با هم ترکیب میشوند و مانند دو مغز که در یک پوست زندگی میکنند، اتحاد و همبستگی ایجاد میکنند.
شد تازه دو چاشنی به یک خوان
شد زنده دو کالبد به یک جان
هوش مصنوعی: دو چاشنی تازه به میهمانی آمدهاند و بر اثر این تازهواردی، دو کالبد بهگونهای با یک روح زنده شدهاند.
آسود، دو مرغ در یکی دام
وامیخت دو باده در یکی جام
هوش مصنوعی: دو پرنده در یک دام به آرامی در هم تنیدهاند و دو نوشیدنی در یک جام با هم ترکیب شدهاند.
آراسته شد دو تن به یک ذوق
افروخته شد دو دل به یک شوق
هوش مصنوعی: دو نفر با ذوق و سلیقهای مشابه به هم جذابیت پیدا کردند و دو دل به خاطر یک انگیزه و اشتیاق مشترک بهم نزدیک شدند.
بودند، به یاری، آن دو هم عهد
آمیخته همچو شیر با شهد
هوش مصنوعی: آن دو نفر به کمک یکدیگر آمده بودند و رابطهای نزدیک و مستحکم داشتند، مانند ترکیب شیر و عسل که هر دو با هم طعمی خوشایند ایجاد میکنند.
چون حاجت دوستی روا شد
هر چیز که جز غرض، وفا شد
هوش مصنوعی: زمانی که نیاز به دوستی برآورده شود، هر آنچه را که به جز هدف و خواسته اصلی است، نیز به وفاداری تبدیل میشود.
از بوس و کنار دل بیاسود
جز مصحلتی، دگر همه بود
هوش مصنوعی: فقط برای رسیدن به هدفی خاص، از بوسیدن و در آغوش گرفتن دل خستهام آرامش یافتم و در بقیهی موارد، همه چیز دیگر بیمعناست.
از هر نمطی سخن شد آغاز
آمد به میان جریدهٔ راز
هوش مصنوعی: از هر نوعی که صحبت میشود، موضوع به کم کم به مسالهای مهم و پنهان میرسد.
مجنون ز نشاط یار جانی
بگشاد زبان به در فشانی:
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر شادی و سرزندگی معشوقش، زبانش را باز کرد و هر چه دلش میخواست گفت.
کای از خم زلف عنبرین تاب
بر بسته به چشم دوستان خواب
هوش مصنوعی: ای کسی که موهای خوشبو و مشکیات همچون عنبر در هم تابیده و به چشم دوستان خواب آوردهای.
عمری، در تو بدیده رفتم
عمری دگر، از غمت نخفتم
هوش مصنوعی: سالها به تماشای تو پرداختم و سالهای دیگری را هم در غم تو سپری کردم و از آن پنهان نشدم.
امروز که بعد روزگاری
بادی خوشی آمد از بهاری
هوش مصنوعی: امروز، بعد از مدتها، نسیم دلانگیزی از بهار به ما رسید.
ز آسایش دل ربود خوابم
ناگه به سر آمد آفتابم
هوش مصنوعی: ناگهان خوابم از آرامش دل رخت بربست و خورشید درخشان بر من تابید.
در خواب چنان نمود بختم
کاختر به فلک نهاد رختم
هوش مصنوعی: در خواب، طوری دیدهام که تقدیرم مانند یک دختر به آسمان رفته و چهرهام را به او عرضه کرده است.
بر تخت من و تو روی بر روی
چون موج دو چشمه بر یکی جوی
هوش مصنوعی: بر روی تختی که من و تو در کنار هم نشستهایم، چشمانمان به یکدیگر دوخته شده است، همانند دو چشمه که در یک جوی به هم میپیوندند.
خوابم چو ز پیش پرده برداشت
تعبیر نظاره در نظر داشت
هوش مصنوعی: وقتی پرده خواب از جلویم کنار رفت، دیدم که تعبیر خوابم را در نظرم میبینم.
تا روز قیامت ار بود تاب
نتوان خفتن، به یاد این خواب
هوش مصنوعی: تا روز قیامت اگر هم خوابیدن ممکن باشد، به یاد این خواب نمیتوان آرام گرفت.
لیلی، که دو خواب هم عنان دید
بیداری بخت را نشان دید
هوش مصنوعی: لیلی، که در دو خواب با هم همنوا شد، نشانهای از بیداری و خوششانسی را مشاهده کرد.
اول بگزید لب به دندان
پس باز گشاد لعل خندان
هوش مصنوعی: ابتدا لب خود را بین دندانها نگه داشت، سپس لبخند شیرینی را گشود و لعل (دانههای زیبا) را نمایان کرد.
دوشینه خیال خود کم و بیش
آن آینه را نهاد در پیش
هوش مصنوعی: دیشب به خاطر خیال خود، آن آینه را جلویم گذاشتم و به خودم نگاه کردم.
چون عکس دو آینه یکی بود
رفت، ار به یگانگی شکی بود
هوش مصنوعی: زمانی که دو آینه تصویری از یکدیگر را نشان میدهند و به نظر میرسد که یکی شدهاند، اگر هنوز شک و تردیدی در مورد یگانگی آنها وجود داشته باشد، آن شک از بین میرود.
آن هر دو، چو بخت خویش بیدار
زان خواب عجب، به حیرت کار
هوش مصنوعی: هر دو نفر، مانند این که به سرنوشت خود پی بردهاند، از آن خواب عجیب بیدار شده و در شگفتی کارهای خود قرار گرفتهاند.
افسانهٔ خواب چون به سر شد
بیداری هجر پرده در شد
هوش مصنوعی: وقتی داستان خواب به پایان رسید، بیداری و فاصله عاطفی آشکار شد.
هر یک ز شب سیاه بی روز
میکرد شکایتی جگر سوز
هوش مصنوعی: هر یک از شب تار و بیروشنی، نالهای دلسوز و شکایتهایی میکرد.
چندان غم دل شد آشکارا
کامد به نفیر سنگ خارا
هوش مصنوعی: غم دل به حدی نمایان شده که مانند نالهای از سنگ خارا به گوش میرسد.
چندان نم دیده رفت در خاک
کز تندی سیل شد زمین چاک
هوش مصنوعی: به دلیل باران شدید، آب به قدری در خاک نفوذ کرد که زمین شکاف برداشت.
هر دو چو دو سرو ناز پرورد
ز آسیب خزان فتاده در گرد
هوش مصنوعی: دو نفر مانند دو سرو زیبا و خوشنما هستند که در اثر آسیبهای ناشی از فصل پاییز، دچار مشکلاتی شدهاند و در حال حاضر در شرایط سختی به سر میبرند.
مجنون ز خیال غیرت اندیش
میخواست برد ز سایهٔ خویش
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر غیرت و عشقش، میخواست که از سایهٔ خودش فرار کند و دور شود.
زان آه که بیدریغ میزد
بر سایهٔ خویش تیغ میزد
هوش مصنوعی: به خاطر اندوه و غمی که در دل دارد، به خود آسیب میزند و به حرفها و افکار منفیاش حمله میکند.
وان یار یگانه وفا جوی
کشته به یگانگی یکی گوی
هوش مصنوعی: دوست وفادار به یگانگی و دیانت، در عشق به یکدیگر جان داده است.
خود را چو نکرد ز آشنا فرق
میکرد به خون دو دیده را غرق
هوش مصنوعی: زمانی که فرد خود را از آشنایان جدا میکند، تفاوتی در روح و احوال او ایجاد میشود که احساسات و دیدههایش را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد. درواقع، او در این جدایی به عمق احساسات و دردهایی غرق میشود که به خاطر آن آشناییها و ارتباطات است.
دو سوخته دل، بهم رسیده
سیوم نه کسی جز آب دیده
هوش مصنوعی: دو دلی که سوخته و غمگین هستند، در کنار هم قرار گرفتهاند و تنها چیزی که آنها را به هم متصل میکند، اشک و غم است.
حوران ز نسیم شوقشان مست
بگشاده فرشته در دعا دست
هوش مصنوعی: حوراها تحت تأثیر نسیم شوق، به وجد آمدهاند و فرشتهها در دعا دست به دعا بر میدارند.
از عشرت آن دو مست بیجام
در رقص در آمده دد و دام
هوش مصنوعی: از خوشی و لذت آن دو، بدون اینکه نوشیدنی داشته باشند، جانوران وحشی و آرامش در حال رقص و شادی هستند.
تیهو به عقاب راز گفته
یوسف به کنار گرگ خفته
هوش مصنوعی: تیهو (پرندهای کوچک) با عقاب (پرندهای درنده و قدرتمند) رازی را در میان گذاشته، مانند یوسف که با پیامبر خدا (عقاب) مطالبی را به دور از چشم گرگ (حیوانی تندخو و خطرناک) بیان کرده است. این تصویر نشاندهنده نزدیکی و اعتماد در مکالمه است، حتی در میان خطرات موجود.
جولان زده آهویی به نخجیر
بر گردن شیر بسته زنجیر
هوش مصنوعی: آهو در محیطی طبیعی در حال گردش است، در حالی که بر گردن شیر زنجیری به کار رفته است. این تصویر به نوعی بیانگر تضاد میان آزادی و اسارت است.
صیاد که تیر بیحد انداخت
بر صید کشید و بر خود انداخت
هوش مصنوعی: صیاد، تیر بیحد و حصر خود را به سمت شکار پرتاب کرد و در این راه، خود را نیز گرفتار کرد.
ساقی و حریف جام در دست
ناخورده شراب، هر دو سرمست
هوش مصنوعی: ساقی و رفیق هر دو با شادی و سرخوشی، در حالی که هنوز شراب نخوردهاند، با جام در دست هستند.
صبحی به چنین امیدواری
نشگفت شکوفهٔ بهاری
هوش مصنوعی: صبحی پر از امید و شگفتی، همانند شکوفههای بهاری است.
بر گنج رسیده دزد را پای
خازن شده و خزینهٔ بر جای
هوش مصنوعی: دزد که بر گنج دست یافته، مانند کسی میشود که نگهبان خزانه شده است و دیگر چیزی از آن کم نشده است.
افزون ز طلب چو بافت مردم
شک نیست که دست و پا کند گم
هوش مصنوعی: وقتی انسان خواستههای زیادی داشته باشد و بیش از حد به طلب و آرزوها بپردازد، به احتمال زیاد در کارها و مسیر زندگیاش دچار سردرگمی و ناامیدی میشود.
مفلس که رسد به گنج ناگاه
ز افزونی حرص گم کند راه
هوش مصنوعی: یک فرد نیازمند وقتی ناگهان به ثروت میرسد، به خاطر افزایش طمع خود، راه درست را گم میکند.
آب از پس مرگ تشنه جستن
هم کار آید ولی به شستن
هوش مصنوعی: بعد از مرگ، آب برای رفع تشنگی مفید است، اما تنها به شستن و پاک کردن نمیرسد.
حاشیه ها
1387/12/02 08:03
khalil moetamed
بخش 22 بیت های :
11- وان >>>> و آن
13-باستین >>>> به ستین ( به آستین)
15- چوبی زبانان >>> چو بی زبانان
16- زان >>>> ز آن
32- بر وی >>>> بروی ( به روی )
34- گهر بار>>>> گهربار
35- درامد >>>> در آمد
40- ار >>>>> او
42- دران >>>> در آن
62- کاختر >>> که اختر
82- درامده >>> در آمده
---
پاسخ: «باستین» به صورت «به آستین» تصحیح شد. به غیر از «کاختر» در باقی موارد مطابق فرموده عمل شد.
1391/09/26 23:11
محمد حسین مجاور
مصراع اول بیت شش(دید از نظر جمالش) مامصراع اول بیت هفت(کامد به نظاره خیال پرورد) جابه جا نوشته شده اند.