بخش ۲۱ - دل دادن مجنون، سگی را که در کوی دلدار دیده بود، و بازوی خون را طوق گردن او ساختن، و تن استخوان شده را گزند دهان و مزد دندان او کردن و به زبان چربش نواختن
یک روز، به گاه نیم روزان،
کانجم شد از آفتاب سوزان
گردون ز حرارت تموزی
در سایه خزان به پشت کوزی
آتش زده گشت کون و کان هم
تفسیده زمین و آسمان هم
جایی نه که دیده را برد خواب
ابری نه که تشنه را دهد آب
مرغان چمن خزیده در شاخ
در رفته خزندگان به سوراخ
خورشید چنانچ تیزی اوست
بگشاد، چو مار، از آدمی پوست
در حوضهٔ خشک از آتش و تاب
صد پاره شده زمین بی آب
در دشت سرابهای کین توز
چون وعدهٔ سفلگان، جگر سوز
مرغابی از آرزوی آبی
خون خورده بگرد هر سرابی
از گرمی ریگهای گردان،
پر آبله پای ره نوردان
هر کس به چنین هوای ناخوش
در حجرهٔ سرد کرده جاخوش
مجنون به کنار هر سوادی
گردنده بسان گرد بادی
میگشت چو بیخودان بهر سوی
خونابه روان ز دیده، چون جوی
دید از طرف گذر به سویی
غلطیده سگی به کنج کویی
سر تا قدمش جراحت و ریش
شویان به زبان جراحت خویش
مجنون چو بحال او نظر کرد
در پیش دوید و دیده تر کرد
پیچید به گردنش به صد ذوق
و افگند ز زر به گردنش طوق
بگرفت به رفق در کنارش
میشست به گریههای زارش
دامن به تهش فگنده در خاک
میکرد به آستین سرش پاک
گه پیش رخش به گریه نالید
گه در کف پاش دیده مالید
بوسید سرش به رفق و آزرم
خارید برش به ناخن نرم
گفت ای گلت از وفا سرشته
نقشت فلک از نوا نوشته
هم نان کسان حلال خورده
هم خوردهٔ خود حلال کرده
کرده ز رهٔ حلال خواری
با منعم خویش حق گزاری
ایمن ز تو پاسبان بهر سوی
معزول ز تو عسس بهر کوی
دزدی که شد از دمانت خسته
الا بگزند جان نرسته
از خاستن شب سیاهت
میمون شده خواب صبحگاهت
ور گشته شبان گوسپندان
از گرگ ربوده مزد دندان
بر تختهٔ پشت هر شکاری
تعلیم گرفته روزگاری
و امروز که باز ماندی از کار
خواری همه را، مرا، نه ای خوار
گر تو سگی از سرشت دوران
اینک سگ تو منم به صد جان
کو سلسلهٔ تو، تا ز یاری،
در گردن خود کشم، به زاری؟!
باری بزنم به مهر و پیوند
با تو به موافقت، دمی چند
پای تو که گشت بر در یار
بر چشم منش سزات رفتار
خواهم که شکافم این دل تنگ
در وی کشمت چو لعل در سنگ
هستیم، من و تو، هر دو، شب گرد
لیکن تو به ناله و من از درد
چون باز گذر کنی در آن کوی
بر خاک درش نهی ز من روی
هر گه جگریت بخشد آن یار
یادی نکنی ازین جگر خوار
هر خس که بَرو گذارد گامی
از من برسانیش سلامی
هر جا که نهاد پای روشن
بسیار ببوسی از لب من
زنجیر خودت نهد چو بر دوش
از گردن من مکن فراموش
روزی اگر آن بت پری چهر
دستی به سر تو ساید از مهر
آگه کنیش ز مهر جانم
وین قصه بگویی از زبانم
کای آهوی ناوک افگن مست
یک تیر تو و ز آهوان شست
آن کز پی صید تو زند گام
خود را فگند به حلقهٔ دام
هر کز پی تو شود کمان گیر
بر سینهٔ خویشتن زند تیر
چشم سیهت که بی نظیرست
آهوی سیاه شیر گیرست
تو شیر کشی، بهر شکاری
مردم، ز سگان کیست، باری؟
بگذار که چون سگان نهانی
باشم به درت به پاسبانی
در خانه گرم نمیگذاری،
باری ز درم مران به خواری
زینسان شغبی بکار میکرد
دیوانگی آشکار میکرد
او بر سر این فسانهٔ درد
و انبوه بگرد او زن و مرد
پرسید یکیش از آن میانه:
کای کرده ز عافیت کرانه
این سگ، سگ کیست اندرین گرد
وین غم، غم کیست با چنین درد
خون، بهر که میخوری بدینسان؟
وز بهر که میکنی چنین جان؟
سگ را چه خبر که کام تو چیست؟
یا نیک و بد پیام تو چیست؟
او را چو ز عقل نیست تمکین،
تعظیم وِیَت چراست چندین؟
دیوانه به درد پاسخش داد:
کای از غم من دل تو آزاد
طعنم چه زنی به سگ پرستی،
من نیز سگم ز روی هستی
ور نیز به پای سگ زنم بوس
زآن پای خورم، نه زین لب، افسوس
کاین پا که به شهر و کوی گشتست
پیش در یار من گذشتست
روزیش به گوی آن پری کیش
دیدم، گذران، به دیدهٔ خویش
تعظیم وِیَم نه از پی اوست
کش دوست گرفتم از پی دوست
از یار، چو بهره خار باشد،
با بوی گلم چکار باشد؟
بخش ۲۰ - عزیمت دوستان جانی سوی مجنون، و او را از دیو لاخ کوه، به افسون، در حلقهٔ مردمان در آوردن، و سایه گرفتن آواز درختان سایهدار، و چون باد سوی باغ دویدن، و آهنگ مرغان باغ کردن، و با بلبل گلبانگ زدن: چون نافه گشاد باد نوروزبخش ۲۲ - غنودن نرگس لیلی از بیماری، و مجنون بیخواب را در خواب دیدن، و به نفس تند خویش از جای جستن، و بیرون پریدن، و کمر کوه گرفتن، و مجنون را بر تیغ کوه خراشیده و خسته دریافتن، و دست سلوت بر خستگی او سودن، و مرهم راحت رسانیدن: افسانه سرای شکرین گفت
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یک روز، به گاه نیم روزان،
کانجم شد از آفتاب سوزان
هوش مصنوعی: روزی در میانهی روز، در اثر گرمای شدید آفتاب، به شدت آزار دیدم.
گردون ز حرارت تموزی
در سایه خزان به پشت کوزی
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای تابستان، زمین زیر سایه پاییز منحنی شده است.
آتش زده گشت کون و کان هم
تفسیده زمین و آسمان هم
هوش مصنوعی: آتش به همه جا سرایت کرده و همه چیز دچار فساد و زباله شده است، هم زمین و هم آسمان.
جایی نه که دیده را برد خواب
ابری نه که تشنه را دهد آب
هوش مصنوعی: جایی نیست که خواب بر چشمها غلبه کند و آبی برای رفع تشنگی ارائه دهد.
مرغان چمن خزیده در شاخ
در رفته خزندگان به سوراخ
هوش مصنوعی: پرندگان چمن در شاخه درختان پنهان شدهاند و موجودات خزنده نیز به درون سوراخهای خود رفتهاند.
خورشید چنانچ تیزی اوست
بگشاد، چو مار، از آدمی پوست
هوش مصنوعی: خورشید مانند موجودی تند و تیز، پوست آدمی را همچون مار میکَند.
در حوضهٔ خشک از آتش و تاب
صد پاره شده زمین بی آب
هوش مصنوعی: در منطقهای خشک که آتش و حرارت آن به صد تکه زمین آسیب رسانده و زمین تشنه و بیآب است.
در دشت سرابهای کین توز
چون وعدهٔ سفلگان، جگر سوز
هوش مصنوعی: در دشتهای پر از دروغ و فریب، وعدههای کسانی که از مقام و درجه پایینتری برخوردارند، بسیار آزاردهنده و دلخراش است.
مرغابی از آرزوی آبی
خون خورده بگرد هر سرابی
هوش مصنوعی: یک مرغابی به خاطر آرزوی آب، به شدت دلتنگ و غمگین است و در حال گشتوگذار به دور سرابها میچرخد.
از گرمی ریگهای گردان،
پر آبله پای ره نوردان
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای شنهای متحرک، پاهای مسافران و سیرکنندگان پر از تاول و آسیب میشود.
هر کس به چنین هوای ناخوش
در حجرهٔ سرد کرده جاخوش
هوش مصنوعی: هر کسی که در این هوای نامطبوع و سرد به گوشهای نشسته است، به نوعی خود را در این وضعیت قرار داده است.
مجنون به کنار هر سوادی
گردنده بسان گرد بادی
هوش مصنوعی: مجنون در کنار هر دانشمندی میچرخد و مانند بادی دائماً در حال حرکت است.
میگشت چو بیخودان بهر سوی
خونابه روان ز دیده، چون جوی
هوش مصنوعی: بدون دقت به اطراف خود، به هر سو میرفت و اشکهایش مانند جوی آب از چشمانش سرازیر بود.
دید از طرف گذر به سویی
غلطیده سگی به کنج کویی
هوش مصنوعی: از طرف خیابان، سگی در گوشهای از کوچه افتاده و به سمتی خم شده است.
سر تا قدمش جراحت و ریش
شویان به زبان جراحت خویش
هوش مصنوعی: تمام بدن او پر از زخم و جراحت است و او هم به زبان زخمهای خود میگوید.
مجنون چو بحال او نظر کرد
در پیش دوید و دیده تر کرد
هوش مصنوعی: مجنون وقتی حال او را دید، پیش دوید و چشمانش پر از اشک شد.
پیچید به گردنش به صد ذوق
و افگند ز زر به گردنش طوق
هوش مصنوعی: او با شوق و ذوق زیاد طوقی از طلا به گردن خود انداخت و دور گردنش پیچید.
بگرفت به رفق در کنارش
میشست به گریههای زارش
هوش مصنوعی: با دوستانش نشسته بود و به خاطر حالتی که پیدا کرده بود، اشک میریخت.
دامن به تهش فگنده در خاک
میکرد به آستین سرش پاک
هوش مصنوعی: دستش را به زمین میزد و خاک را از دامنش میپاک کرد.
گه پیش رخش به گریه نالید
گه در کف پاش دیده مالید
هوش مصنوعی: گاهی آنقدر غمگین میشوم که به پای او اشک میریزم و گاهی چنان بیتاب میشوم که چشمانم را به خاک پایش میمالم.
بوسید سرش به رفق و آزرم
خارید برش به ناخن نرم
هوش مصنوعی: او سر دوستش را با محبت بوسید و به آرامی با ناخنهایش بر پوست او کشید.
گفت ای گلت از وفا سرشته
نقشت فلک از نوا نوشته
هوش مصنوعی: گفت: ای گل، وفاداری تو به زندگیام رنگ و بویی خاص بخشیده و آسمان هم به خاطر صدای تو نام تو را ثبت کرده است.
هم نان کسان حلال خورده
هم خوردهٔ خود حلال کرده
هوش مصنوعی: هم نان کسانی که حلال خوردهاند را میخورند، هم برای خودشان حلال کردهاند.
کرده ز رهٔ حلال خواری
با منعم خویش حق گزاری
هوش مصنوعی: از راه حلال به نزد کسی که نعمت داده است، حق او را ادا کردهام.
ایمن ز تو پاسبان بهر سوی
معزول ز تو عسس بهر کوی
هوش مصنوعی: تو از هر طرف در امان هستی، زیرا نگهبانان تو کنار گذاشته شدهاند و نگهبانان در کوچهها نیز از تو دور هستند.
دزدی که شد از دمانت خسته
الا بگزند جان نرسته
هوش مصنوعی: دزدی که از خواب و بیقراری خسته شده، هر چند زودتر جانش را از دست نمیدهد.
از خاستن شب سیاهت
میمون شده خواب صبحگاهت
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک و بیرحم طولانی میشود، خواب خوش و آرام دلپذیر صبح را برایت به ارمغان میآورد.
ور گشته شبان گوسپندان
از گرگ ربوده مزد دندان
هوش مصنوعی: اگر شبان گوسفندان به دلیل حمله گرگها از کار خود باز بماند، مزد و پاداشش از دندان او دریغ میشود.
بر تختهٔ پشت هر شکاری
تعلیم گرفته روزگاری
هوش مصنوعی: در زندگی، هر کسی که تجربهای دارد و سختیهایی را پشت سر گذاشته، در واقع درسی از آن دوران آموخته است.
و امروز که باز ماندی از کار
خواری همه را، مرا، نه ای خوار
هوش مصنوعی: امروز که به خاطر ناتوانی از انجام کارها منزوی شدهای، نه تنها دیگران که حتی من هم، افتاده و ذلیل نیستم.
گر تو سگی از سرشت دوران
اینک سگ تو منم به صد جان
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر طبیعت تلخ زمان به وضعیت بدی دچار شدهای، من هم با تمام وجود تبعیت میکنم و در این شرایط سخت همراه تو هستم.
کو سلسلهٔ تو، تا ز یاری،
در گردن خود کشم، به زاری؟!
هوش مصنوعی: من این زنجیرهٔ تو را تا کجا به دوش بکشم، در حالی که بییاری هستم؟!
باری بزنم به مهر و پیوند
با تو به موافقت، دمی چند
هوش مصنوعی: میخواهم بگذارم که با تو پیوند برقرار کنم و لحظهای چند در هماهنگی با یکدیگر باشیم.
پای تو که گشت بر در یار
بر چشم منش سزات رفتار
هوش مصنوعی: وقتی پای تو بر در یار نشسته، رفتار تو بر چشمهای من بسیار دلنشین است.
خواهم که شکافم این دل تنگ
در وی کشمت چو لعل در سنگ
هوش مصنوعی: میخواهم این دل پر از غم را بشکافم و با تو ملاقات کنم، همانطور که لعل در دل سنگهای سخت پیدا میشود.
هستیم، من و تو، هر دو، شب گرد
لیکن تو به ناله و من از درد
هوش مصنوعی: ما هر دو در این شب حضور داریم، اما تو به خاطر ناله و گریهات و من به خاطر دردم.
چون باز گذر کنی در آن کوی
بر خاک درش نهی ز من روی
هوش مصنوعی: زمانی که به آن محله بازگردی، بر خاک درب خانهاش، تصویری از من بگذار.
هر گه جگریت بخشد آن یار
یادی نکنی ازین جگر خوار
هوش مصنوعی: هر زمان که یار تو دلت را شاد کند، نباید فراموش کنی که این دل چه رنجهایی را متحمل شده است.
هر خس که بَرو گذارد گامی
از من برسانیش سلامی
هوش مصنوعی: هر باغی که به آن پا بگذاری، از من سلامی به آن برسان.
هر جا که نهاد پای روشن
بسیار ببوسی از لب من
هوش مصنوعی: هر جایی که قدمت را بگذاری، به خاطر روشناییات، بسیار از من لبخند و محبت بگیر.
زنجیر خودت نهد چو بر دوش
از گردن من مکن فراموش
هوش مصنوعی: اگر زنجیری بر دوش تو باشد، آن را فراموش نکن و به یاد داشته باش که این زنجیر از گردن من آویخته شده است.
روزی اگر آن بت پری چهر
دستی به سر تو ساید از مهر
هوش مصنوعی: اگر روزی آن معشوق زیبا به سر تو دست نوازشی بکشد، از روی محبت خواهد بود.
آگه کنیش ز مهر جانم
وین قصه بگویی از زبانم
هوش مصنوعی: مرا از عشق و محبت خود آگاه کن و این داستان را از زبان من بگویید.
کای آهوی ناوک افگن مست
یک تیر تو و ز آهوان شست
هوش مصنوعی: ای آهوی زیبا و درخشان، با تیر عشقت دچار شوق و سبکی هستم، همچنان که دیگر آهوان از خجالت و غم دوری تو لرزان و نگراناند.
آن کز پی صید تو زند گام
خود را فگند به حلقهٔ دام
هوش مصنوعی: آن کسی که برای شکار تو قدم برمیدارد، پاهایش را در دام میافکند.
هر کز پی تو شود کمان گیر
بر سینهٔ خویشتن زند تیر
هوش مصنوعی: هر کسی که برای تو تیراندازی کند، در واقع تیرش را به سمت قلب خودش میاندازد.
چشم سیهت که بی نظیرست
آهوی سیاه شیر گیرست
هوش مصنوعی: چشمهای سیاه تو بینظیر است و مانند آهوی سیاه، زیبایی خیرهکنندهای دارد.
تو شیر کشی، بهر شکاری
مردم، ز سگان کیست، باری؟
هوش مصنوعی: تو در شکار نیازی به قدرت و شجاعت خاصی نداری، چرا که به آسانی میتوانی از دیگران برای رسیدن به هدفهای خود بهرهبرداری کنی. پس از چه کسی میتوانی کمک بگیری؟
بگذار که چون سگان نهانی
باشم به درت به پاسبانی
هوش مصنوعی: اجازه بده که مانند سگهایی که در پنهانی میمانند، در کنار درب تو بایستم و از تو مراقبت کنم.
در خانه گرم نمیگذاری،
باری ز درم مران به خواری
هوش مصنوعی: در خانهام را گرم نکردهای، پس چرا با بیاحترامی مرا از در بیرون میکنی؟
زینسان شغبی بکار میکرد
دیوانگی آشکار میکرد
هوش مصنوعی: این گونه شغفی در کارش ایجاد میکرد که دیوانگیاش به وضوح دیده میشد.
او بر سر این فسانهٔ درد
و انبوه بگرد او زن و مرد
هوش مصنوعی: او بر سر این داستان پر از درد و غم بیندیش، چه زن و چه مرد.
پرسید یکیش از آن میانه:
کای کرده ز عافیت کرانه
هوش مصنوعی: یکی از آن جمع در میان پرسید: چه کار کردهای که اینگونه آرام و بیدغدغه به نظر میرسی؟
این سگ، سگ کیست اندرین گرد
وین غم، غم کیست با چنین درد
هوش مصنوعی: این سگ کیست که در این گرد و غبار است و این درد و غم، از آن کیست که چنین احساساتی را به همراه دارد؟
خون، بهر که میخوری بدینسان؟
وز بهر که میکنی چنین جان؟
هوش مصنوعی: چرا به خاطر کسی خون میریزی؟ و به خاطر چه کسی اینگونه جانت را به خطر میاندازی؟
سگ را چه خبر که کام تو چیست؟
یا نیک و بد پیام تو چیست؟
هوش مصنوعی: سگ چه میداند که تو چه آرزوهایی داری؟ یا اینکه پیام تو چه خوبیها و بدیها را به همراه دارد؟
او را چو ز عقل نیست تمکین،
تعظیم وِیَت چراست چندین؟
هوش مصنوعی: اگر او از عقل برخوردار نیست و تسلطی بر خود ندارد، پس چرا باید به او احترام و تعظیم گذاشت؟
دیوانه به درد پاسخش داد:
کای از غم من دل تو آزاد
هوش مصنوعی: دیوانه در پاسخ به دردهایش گفت: تو که از غم و اندوه من رنج نمیکشی و از آن آزاد هستی.
طعنم چه زنی به سگ پرستی،
من نیز سگم ز روی هستی
هوش مصنوعی: تو به من انتقاد میکنی که سگ را پرستش میکنم، اما من هم از روی حقیقت و وجود، خودم شبیه یک سگ هستم.
ور نیز به پای سگ زنم بوس
زآن پای خورم، نه زین لب، افسوس
هوش مصنوعی: اگر نیاز باشد پای سگی را ببوسم و از آن بوی خوش بگیرم، بهتر از این است که از این لبهای دلپذیر بوی غم و افسوس ببرم.
کاین پا که به شهر و کوی گشتست
پیش در یار من گذشتست
هوش مصنوعی: این پا که در خیابانها و محلهها گردش کرده است، در واقع پیشروی یار من بوده است.
روزیش به گوی آن پری کیش
دیدم، گذران، به دیدهٔ خویش
هوش مصنوعی: یک روز، به چشم خودم دیدم که سرنوشت و روزی آن پری زیبا را در دستانش میچرخاند.
تعظیم وِیَم نه از پی اوست
کش دوست گرفتم از پی دوست
هوش مصنوعی: احترام و تعظیم من به او به خاطر خود او نیست، بلکه به خاطر دوستی است که از او گرفتم.
از یار، چو بهره خار باشد،
با بوی گلم چکار باشد؟
هوش مصنوعی: وقتی از محبوب فقط زخم و درد برسد، چه فایدهای دارد که بوی گل بیافشانی؟
حاشیه ها
1387/12/01 20:03
khalil moetamed
بخش 21 بیت های :
1- افتاب >>>>> آفتاب
3- تفسیده >>>> تفتیده
19- باستین >>> با ستین ( با آستین )
37- دران >>>> در آن
46- هرکز >>> هر کز
53- ان >>>> آن
60- زان >>> ز آن
---
پاسخ: تفسیده به نظر درست میرسد، «باستین» با «به آستین» جایگزین شد. در باقی موارد مطابق فرموده عمل شد.
1395/01/21 14:03
فرهاد
هر گه جگریت بخشد آن یار
با دی نکنی از این جگر خوار
"با دی نکنی" به چه معناست؟ آیا "یادی نکنی" صحیح نیست؟