بخش ۲۰ - عزیمت دوستان جانی سوی مجنون، و او را از دیو لاخ کوه، به افسون، در حلقهٔ مردمان در آوردن، و سایه گرفتن آواز درختان سایهدار، و چون باد سوی باغ دویدن، و آهنگ مرغان باغ کردن، و با بلبل گلبانگ زدن
چون نافه گشاد باد نوروز
بشکفت بهار عالم افروز
از شبنم گوهرین شمایل
آراست، گلوی گل، حمایل
نازک تن لالهٔ دل افروز
لرزنده شد از نسیم نوروز
با شاهد و می خجسته نامان
گشتند بهر چمن خرامان
هر کس به عزیمت تماشا
مجنون و دلی رمیده، حاشا!
هر کس شده در کنار آبی
مجنون خراب، در خرابی
هر کس به سوی چمن شتابان
مجنون رمیده در بیابان
هر کس صنمی چو گل در آغوش
مجنون رمیده خار بر دوش
هر باد که از بهارش آمد
بگریست که بوی یارش آمد
هر گل که شگفته دید بر خاک
کرد از غم دوست پیرهن چاک
آن کس که به کوه و دشت خو کرد
زو انس نشاید آرزو کرد
آهو که خورد به دشت خاشاک
باشد چو خانه نزد او خاک
مرغی که ز سبزه داشت مفرش،
زندان قفس کجا کند خوش؟
او بود و غمی و باد سردی
کز دور پدید گشت گردی
یاری دو ز محرمان دردش
خونابه زُدای رویِ زردش
بودند به کوه و دشت پویان
آن گم شده را به خاک جویان
در کوچ گهش، جمازه راندند
وز دور جمازه را نشاندند
رفتند پیاده پیش مجنون
ریزان ز دو دیده، دُرّ مکنون
دیدند به گوشهٔ خرابی
غولی به کنارهٔ سرابی
زنجیر ز همدمان گسسته
در حلقهٔ دام و دد نشسته
گفتند که: ای رفیق، چونی؟
در خون جگر غریق، چونی؟
آخر چه شدت که وارمیدی،
وز صحبت دوستان بریدی؟
خو باز گرفتی از همه کس
با شیر و گوزن ساختی بس
زینسان نبرند آشنایی
مردم نکند چنین جدایی
تو مردم و دانشت ز حد بیش،
چونست، که با ددان شدی خویش
برخیز که گل شکوفه نو کرد
دلها، به نشاط می، گرو کرد
وقت چمنست و بوستان هم
ما منتظریم و دوستان هم
امروز اگر دمی چو یاران
باشی به مراد دوستداران
گلگشت چمن کنیم چون باد
باشیم، به روی یکدگر شاد
بینی رخ دوستان جانی
بیدوست مباد زندگانی
مجنون ز دو دیده آب بگشاد
وانگه گرهٔ جواب بگشاد،
گفت: ای شب و روزتان همه سور
بادا شبتان زر و ز من دور
پیرایهٔ من اگر چه زشتست
چون خوی گرفتهام، بهشتست
زان گونه به بانگ بوم شادم
کز بلبل مست نیست یادم
در دشت چنان خوشست خارم
کز باغ کسان خبر ندارم
غولی که به دشت خو پذیرد
در باغ بریش جان گیرد
آنرا که خیال یار باشد،
با سرو و گلش چکار باشد؟
بگذار چمن که یار من نیست
وان گل که مراست در چمن نیست
یاران ز چنان جواب دل دوز
راندند بسی سرشک جان سوز
گفتند که ای نشانهٔ درد
زندان دلت خزانهٔ درد
شک نیست که روی یار دیدن
خوشتر ز گل و بهار دیدن
لیکن گل تو که رشک باغست
او نیز دران چمن چراغست
گه گه، که دلش بگیرد از کاخ
جان تازه کند به سبزی شاخ
آید به چمن، چو نازنینان
با هم نفسان و هم نشینان
ایشان همه با نشاط هم رنگ
او گوشه گرفته با دل تنگ
برخیز، مگر ز بخت روشن
بینی گل تازه را به گلشن!
مجنون که شنید نام مقصود
بر شد ز دلش بر آسمان دود
با هم نفسان ز جای برخاست
بر ناقه نشست و محمل آراست
رفتند از آن خرابه پویان
در جلوهگهٔ نشاط جویان
یاران عزیز در چمن گاه
بودند نشسته، چشم در راه
دیدند چو روی عاشق مست
گشتند ز رفق بر زمین پست
گرد از رخ نازکش فشاندند
در صدر تنعمش نشاندند
او دل به ولایتی دگر داشت
نی از خود و نی ز کس خبر داشت
نی رنجه شد و نه گشت خشنود
کازار و نوازشش یکی بود
یاران به نشاط و عیش سازی
او با دل خود به عشق بازی
مطرب غزلی کشیده دلکش
مجنون به نشید خویشتن خوش
هر ناله که زد ز جان ناشاد
هر کس که شنید کرد فریاد
از حلقهٔ دوستان برون جست
زنجیر برید و رشته بگسست
نالید دمی ز بخت ناشاد
وز سایهٔ سرو جست چون باد
دامن ز گل پیاده پرداخت
بر خار پیاده رخش میتاخت
در کوه شد و به تیغ بر شد
پیکان فراق را سپر شد
باز آن ددگان که صف شکستند
گردش، چون سپهر، حلقه بستند
از آب دو دیده بی مدارا
میداد گهر به سنگ خارا
بخش ۱۹ - جواب نبشتن مجنون مرفوع القلم، از سیاهی آب ناک دیده، جراحت نامه لیلی را، و ریشهای سربسته از نوک قلم خاریدن، و خون سوخته بر ورق چکانیدن، و دهانه جراحت را به کاغذ لیلی بستن: آغاز سخن به نام شاهیبخش ۲۱ - دل دادن مجنون، سگی را که در کوی دلدار دیده بود، و بازوی خون را طوق گردن او ساختن، و تن استخوان شده را گزند دهان و مزد دندان او کردن و به زبان چربش نواختن: یک روز، به گاه نیم روزان،
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون نافه گشاد باد نوروز
بشکفت بهار عالم افروز
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم نویدبخش بهار وزید، گلها شکوفا شدند و جهان پر از روشنی و زندگی گشت.
از شبنم گوهرین شمایل
آراست، گلوی گل، حمایل
هوش مصنوعی: از شبنم درخشان، زیبایی گل را تزئین کرده و گلوی گل را زینت بخشیده است.
نازک تن لالهٔ دل افروز
لرزنده شد از نسیم نوروز
هوش مصنوعی: لالهٔ زیبا و دلنشین به خاطر نسیم خوش بهاری که در حال وزش است، به آرامی و زیبایی به جنب و جوش درآمد.
با شاهد و می خجسته نامان
گشتند بهر چمن خرامان
هوش مصنوعی: با حضور دلپذیر و زیبا، همراه با شراب خوشنام، به باغ میرقصند و سرمست میشوند.
هر کس به عزیمت تماشا
مجنون و دلی رمیده، حاشا!
هوش مصنوعی: هر کسی که به سفر برود و زیباییها را ببیند، مانند مجنون عاشق و دلی آزرده است، هرگز نباید از این حقیقت غافل شود!
هر کس شده در کنار آبی
مجنون خراب، در خرابی
هوش مصنوعی: هر کسی که در کنار آب، دچار دیوانگی و خرابی شده است، در همان خرابی به سر میبرد.
هر کس به سوی چمن شتابان
مجنون رمیده در بیابان
هوش مصنوعی: هر فردی به سمت باغ و چمن میشتابد، در حالی که مجنون در بیابان گم شده و دور از آرامش است.
هر کس صنمی چو گل در آغوش
مجنون رمیده خار بر دوش
هوش مصنوعی: هر کسی که معشوقی مانند گل در آغوش مجنون داشته باشد، باید بار خاری را بر دوش خود تحمل کند.
هر باد که از بهارش آمد
بگریست که بوی یارش آمد
هوش مصنوعی: هر بادی که در بهار وزید، شروع به گریه کرد زیرا بوی معشوقش به مشامش رسید.
هر گل که شگفته دید بر خاک
کرد از غم دوست پیرهن چاک
هوش مصنوعی: هر گلی که در زمین شکوفه میزند، به یاد دوستی که در دل غم دارد، لباسش را پاره میکند.
آن کس که به کوه و دشت خو کرد
زو انس نشاید آرزو کرد
هوش مصنوعی: کسی که به زندگی سخت و طبیعت عادت کرده، نباید امیدی به دوستی و ارتباطات عاطفی داشته باشد.
آهو که خورد به دشت خاشاک
باشد چو خانه نزد او خاک
هوش مصنوعی: وقتی آهو در دشت و علفزار و چراگاه میچرد، آن مکان برای او به منزلهٔ خانهای است که در آن زندگی میکند، حتی اگر آن محل پر از خاک و بیارزش باشد.
مرغی که ز سبزه داشت مفرش،
زندان قفس کجا کند خوش؟
هوش مصنوعی: پرندهای که در میان گیاهان سبز زندگی میکند، چگونه میتواند زندانی در قفس را خوشایند بداند؟
او بود و غمی و باد سردی
کز دور پدید گشت گردی
هوش مصنوعی: او در کنار من بود و غم عجیبی حس میکردم، در حالی که باد سردی از دور میوزید و گرد و غباری به همراه داشت.
یاری دو ز محرمان دردش
خونابه زُدای رویِ زردش
هوش مصنوعی: دوستی که از معصومیت و دردش آگاه است، میتواند به او کمک کند و غم او را از دلش بزداید.
بودند به کوه و دشت پویان
آن گم شده را به خاک جویان
هوش مصنوعی: در کوهها و دشتها کسانی بودند که به دنبال فرد گمشده میگشتند و در پی او به جستجوی خاک و زمین پرداخته بودند.
در کوچ گهش، جمازه راندند
وز دور جمازه را نشاندند
هوش مصنوعی: در حین سفر او، سوارکاری کردند و از دور سوارکار را نشان کردند.
رفتند پیاده پیش مجنون
ریزان ز دو دیده، دُرّ مکنون
هوش مصنوعی: آنها به سوی مجنون رفتند و اشکهایشان مانند مرواریدهای گرانبها از چشمانشان ریخت.
دیدند به گوشهٔ خرابی
غولی به کنارهٔ سرابی
هوش مصنوعی: در گوشهای پر از خرابی، موجودی بزرگ و ترسناک را دیدند که در نزدیکی یک سراب ایستاده بود.
زنجیر ز همدمان گسسته
در حلقهٔ دام و دد نشسته
هوش مصنوعی: زنجیرهایی که به خاطر همنشینهایمان بر ما افتاده، در حال حاضر در حلقهای از حیوانات و وحشیها قرار داریم.
گفتند که: ای رفیق، چونی؟
در خون جگر غریق، چونی؟
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای دوست، حالت چگونه است؟ آیا در غم و درد فرو رفتهای؟
آخر چه شدت که وارمیدی،
وز صحبت دوستان بریدی؟
هوش مصنوعی: آخر چقدر غمانگیز است که به خاطر احوالات دشوار جدا شدهای و از صحبت با دوستانت دست کشیدهای؟
خو باز گرفتی از همه کس
با شیر و گوزن ساختی بس
هوش مصنوعی: تو از همه کس دوری کردهای و با شیر و گوزن توانستهای رابطهای برقرار کنی.
زینسان نبرند آشنایی
مردم نکند چنین جدایی
هوش مصنوعی: از این رو، دوستیها و آشناییها نباید باعث جدایی انسانها شود.
تو مردم و دانشت ز حد بیش،
چونست، که با ددان شدی خویش
هوش مصنوعی: تو مردم و دانش تو بسیار است، چگونه ممکن است که با موجودات پلید و ناپاک همپیمان شدهای؟
برخیز که گل شکوفه نو کرد
دلها، به نشاط می، گرو کرد
هوش مصنوعی: برخیز و شادی کن، چون گلها تازه شکفتهاند و دلها پر از سرزندگی شدهاند. وقت لذت بردن از زندگی و مهمانی است.
وقت چمنست و بوستان هم
ما منتظریم و دوستان هم
هوش مصنوعی: وقت گلکاری و شوخی در باغ است. ما در انتظار دوستان و لحظههای خوب هستیم.
امروز اگر دمی چو یاران
باشی به مراد دوستداران
هوش مصنوعی: اگر امروز بتوانی مانند دوستانت در کنارشان باشی، به خواسته و آرزوی دوستداران میرسی.
گلگشت چمن کنیم چون باد
باشیم، به روی یکدگر شاد
هوش مصنوعی: بیایید در دشت گلزار به گردش برویم و مانند باد باشیم، با شادی و خوشحالی در کنار یکدیگر.
بینی رخ دوستان جانی
بیدوست مباد زندگانی
هوش مصنوعی: اگر چهره دوستانت را ببینی، زندگی بدون دوست را هرگز نخواهی خواست.
مجنون ز دو دیده آب بگشاد
وانگه گرهٔ جواب بگشاد،
هوش مصنوعی: مجنون از چشمانش اشک ریخت و سپس به پاسخ سوالش رسید.
گفت: ای شب و روزتان همه سور
بادا شبتان زر و ز من دور
هوش مصنوعی: گفت: ای شب و روزتان همیشه جشن و سرور باشد، ولی شبهایتان از من دور باشد و پر از طلا باشد.
پیرایهٔ من اگر چه زشتست
چون خوی گرفتهام، بهشتست
هوش مصنوعی: هرچند ظاهر من ممکن است زشت باشد، اما چون با اخلاق و رفتار خوب عمل میکنم، برای من مانند بهشت است.
زان گونه به بانگ بوم شادم
کز بلبل مست نیست یادم
هوش مصنوعی: از آن نوع شادی به صدای جغد دارم که یاد بلبل مست را در سر ندارم.
در دشت چنان خوشست خارم
کز باغ کسان خبر ندارم
هوش مصنوعی: در دشت آنقدر خوب و دلپذیر است که حتی از باغ و زندگی دیگران بیخبرم.
غولی که به دشت خو پذیرد
در باغ بریش جان گیرد
هوش مصنوعی: غولی که در دشت زندگی کند، در باغ به خوشبختی و زندگی واقعی دست مییابد.
آنرا که خیال یار باشد،
با سرو و گلش چکار باشد؟
هوش مصنوعی: کسی که به یاد یار دلخوش باشد، به زیباییهای دیگر چه اهمیتی میدهد؟
بگذار چمن که یار من نیست
وان گل که مراست در چمن نیست
هوش مصنوعی: اجازه بده چمن بییارم بماند و آن گل که دلخواه من است، در این چمن وجود ندارد.
یاران ز چنان جواب دل دوز
راندند بسی سرشک جان سوز
هوش مصنوعی: دوستان به گونهای پاسخ دادند که به دل بسیار آسیب رساند و اشکهای سوزان را برانگیخت.
گفتند که ای نشانهٔ درد
زندان دلت خزانهٔ درد
هوش مصنوعی: گفتند که ای نماد رنج و سختی، قلب تو مانند گنجینهای از غم و درد است.
شک نیست که روی یار دیدن
خوشتر ز گل و بهار دیدن
هوش مصنوعی: دیدن چهره محبوب و معشوق، لذتبخشتر از تماشای گلها و زیباییهای بهار است.
لیکن گل تو که رشک باغست
او نیز دران چمن چراغست
هوش مصنوعی: اما گل تو که باعث حسادت باغهاست، در این چمن مانند چراغی میدرخشد.
گه گه، که دلش بگیرد از کاخ
جان تازه کند به سبزی شاخ
هوش مصنوعی: گاهی دل انسان از زندگی و مشکلاتش میگیرد، اما با دیدن زیباییها و طراوتی مثل شاخسار سبز، انرژی و شادابی جدیدی پیدا میکند.
آید به چمن، چو نازنینان
با هم نفسان و هم نشینان
هوش مصنوعی: هنگامی که نازنینان به باغ میآیند، بههمراه دوستان و همنشینان خود به نظر زیبایی و شادی میپردازند.
ایشان همه با نشاط هم رنگ
او گوشه گرفته با دل تنگ
هوش مصنوعی: آنها همه شاد و سرزنده در گوشهای نشستهاند و به رنگ او در آمدهاند، در حالی که دلشان نگران و بیقرار است.
برخیز، مگر ز بخت روشن
بینی گل تازه را به گلشن!
هوش مصنوعی: برخیز و شاید این شانس را داشته باشی که زیبایی و نوید زندگی تازه را در طبیعت ببینی.
مجنون که شنید نام مقصود
بر شد ز دلش بر آسمان دود
هوش مصنوعی: مجنون وقتی نام معشوق را شنید، به قدری تحت تاثیر قرار گرفت که از دلش بخار و دودی به آسمان برخاست.
با هم نفسان ز جای برخاست
بر ناقه نشست و محمل آراست
هوش مصنوعی: دوستان با هم از جا برخاستند و بر روی شتر نشسته و محمل را آماده کردند.
رفتند از آن خرابه پویان
در جلوهگهٔ نشاط جویان
هوش مصنوعی: آنها از آن خرابه خارج شدند و به سمت محلی شاداب و پرنشاط رفتند.
یاران عزیز در چمن گاه
بودند نشسته، چشم در راه
هوش مصنوعی: دوستان گرامی در باغ نشسته بودند و منتظر بودند.
دیدند چو روی عاشق مست
گشتند ز رفق بر زمین پست
هوش مصنوعی: وقتی چهره عاشق مدهوش و شاداب شد، دوستانش از خوشحالی بر زمین افتادند.
گرد از رخ نازکش فشاندند
در صدر تنعمش نشاندند
هوش مصنوعی: از رخ زیبای او غبار و زرم بر افشاندهاند و او را بر تخت نعمت نشاندند.
او دل به ولایتی دگر داشت
نی از خود و نی ز کس خبر داشت
هوش مصنوعی: او اهتمام و علاقهای به سرزمین و قوم دیگری داشت و نه از خود خبر داشت و نه از حال دیگران مطلع بود.
نی رنجه شد و نه گشت خشنود
کازار و نوازشش یکی بود
هوش مصنوعی: نی نه دلسرد شد و نه خوشحال، زیرا که آزار و نوازش برای او یکسان بود.
یاران به نشاط و عیش سازی
او با دل خود به عشق بازی
هوش مصنوعی: دوستانش با شادی و خوشی از او لذت میبرند و با دلهایشان مشغول عشق ورزی هستند.
مطرب غزلی کشیده دلکش
مجنون به نشید خویشتن خوش
هوش مصنوعی: خوانندهای غزل دلربایی اجرا کرده که مجنون را به وجد آورده و او در شادی و سرور خویش غرق شده است.
هر ناله که زد ز جان ناشاد
هر کس که شنید کرد فریاد
هوش مصنوعی: هر کسی که از دل غمگینش نالهای سر دهد، هر کس که صدایش را بشنود، به نوعی به او پاسخ میدهد و از او حمایت میکند.
از حلقهٔ دوستان برون جست
زنجیر برید و رشته بگسست
هوش مصنوعی: از میان حلقهٔ دوستان خارج شد و زنجیرهٔ وابستگی را قطع کرد و رشتهٔ ارتباط را گسست.
نالید دمی ز بخت ناشاد
وز سایهٔ سرو جست چون باد
هوش مصنوعی: دمی از بخت بد شکایت کرد و مانند بادی از سایهٔ سرو فرار کرد.
دامن ز گل پیاده پرداخت
بر خار پیاده رخش میتاخت
هوش مصنوعی: دامن گل را به زمین انداخت و بر خارها سوار بر اسبش میتاخت.
در کوه شد و به تیغ بر شد
پیکان فراق را سپر شد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به دوری و فراق اشاره میکند. گویا که در میان کوهستانها، تیر جدایی به سمت او پرتاب شده و او برای مقابله با آن، سپری بر افراشته است. این تصویر نشاندهندهی مبارزه با رنج ناشی از فراق و تلاش برای مقاومت در برابر احساسات دردناک است.
باز آن ددگان که صف شکستند
گردش، چون سپهر، حلقه بستند
هوش مصنوعی: دوباره آن موجودات وحشی که صفوف را شکستند، در دور خود مانند آسمان، حلقهای تشکیل دادند.
از آب دو دیده بی مدارا
میداد گهر به سنگ خارا
هوش مصنوعی: چشمهایم از شدت درد و بیتابی مانند آب بینوا، اشک میریختند و گوهرهای گرانبها را به سنگ سخت میبخشیدند.
حاشیه ها
1387/12/01 19:03
khalil moetamed
بخش 20 بیت های :
47- برشد >>>>> بر شد
49- ان >>>>> آن
54- کازار >>>> که آزار
56- بنشید >>>> بشنید؟
---
پاسخ: با تشکر، مورد آخر احتمالاً «به نشید» باشد. موارد اول و دوم مطابق فرموده جایگزین شد.