گنجور

بخش ۱۹ - جواب نبشتن مجنون مرفوع القلم، از سیاهی آب ناک دیده، جراحت نامه لیلی را، و ریشهای سربسته از نوک قلم خاریدن، و خون سوخته بر ورق چکانیدن، و دهانه جراحت را به کاغذ لیلی بستن

آغاز سخن به نام شاهی
کآراست چو چرخ بارگاهی
سازندهٔ گوهر شب افروز
روزی دِهِ جانور شب و روز
دیباچه گشای باغ و بستان
گویا کن بلبلان به دستان
کاین قصهٔ محنت از غمینی
بر سیم بری و نازنینی
یعنی ز من خراب رنجور
نزدیک تو ای ز مردمی دور
بگذر ز من عتاب روزی،
چندم ز عتاب تلخ، سوزی؟
من خود ز زمانه در هلاکم
تو نیز مکش به خون و خاکم
اکنون که ز دست شد عنانم،
از طعنه چه می‌زنی سنانم؟
با تو به دلم، دگر نگنجد
حقا که خیال در نگنجد
باد، ار چه گل آردم، ز کویت
گل ننگرم از برای رویت
خواهم شب تیره با تو شینم
تا سایه برابرت نبینم
با جز تو چه کار، تا تو هستی؟!
در قبله، خطاست بت‌پرستی
عشق، از دو صنم بود عنان تاب
چون دین ز توجهٔ دو محراب
تا یک سر مو بود به جایت
یک مو نکشم سر از هوایت
اینجا من و دلستانم آنجاست
آنجاست دلم، که جانم آنجاست
گر کرد، سپهر بی‌طریقم
تهمت زدهٔ دگر رفیقم
نی خواهش دل مرا بر آن داشت
کز قبله به بت نظر توان داشت
بنشاند مرا چنین بر آذر
حکم پدر و رضای مادر
مهری که به سینه داشت رویم،
بر روی پدر چگونه گویم؟
آن یار که، جز تو، در کنارست
سروست و مرا درخت خارست
چشمت چو کند به روی من ناز
در روی تو، دیده چون کنم باز؟
هر چند، به عقد بود جفتم
نادیده رخش، طلاق گفتم
گر بود نظر به دل فروزی
دیدار توام مباد روزی
در سر نکنم دویی همه‌گاه
گر سر دو کنی به تیغ کین خواه
مؤمن به وفا دو روی نبود
ور هست یگانه گوی نبود
بر من چه کشی، به خشم، شمشیر؟
من خود شده‌ام ز جان خود سیر!
بیدار، برای آخرین خواب
چون اشتر عید و گاو قصاب
امروز که بدین خراشم
تو نیز مزن به دور باشم
جان، حیف بود بهای این غم،
آخر غم تست، چون زنم کم
هر جا که کنم نشست یا خاست
چون در نگرم، غم تو آنجاست
شبها ز غمت بسوز من کیست؟
من دانم و شب، که روز من چیست
در خواب، چو دامن تو گیرم
بیدار شوم، ولی بمیرم
بر خاک در تو سنگسارم
ور سنگ طلب کنی، ندارم
تو فارغ و دل بسی فغان زد
بر ماه طپانچه چون توان زد
آسوده، که با فراغ دل زیست
او کی داند که سوز من چیست!
باغی که خزان ندیده باشد
برگ و گلش آرمیده باشد
شاهین که دهد کلنگ را خم
از رنج دلش کجا خورد غم؟!
بر کشتن من چو کامکاری
مردار شدن چرا گذاری؟
شد سوخته، جانِ نا شکیبم
تا کی به زبان دهی فریبم
بس ابر که تند سر برآرد
آواز دهد ولی نبارد
بر بیگنه آنگه شد ستم سنج
آخر بود از ندامتش رنج
آن گرگ بود نه آدمی زاد
کز خوردن آدمی شود شاد
فریاد که خوردیم همه خون
زین فتنه، خلاص چون بود چون؟
بردار ز مطرح هلاکم!
افتاده، رها مکن به خاکم؟!
چون ثبت شد آنچه بود شایان
وان نامهٔ درد شد به پایان
تاریخ فراق یاورش کرد
عنوان سرشک بر سرش کرد
بسپرد به قاصد سبک سیر
تا بستد و بر پرید چون طیر
برد آن ورق و به نازنین داد
غنچه به کنار یاسمین داد
چون نامه بدید ماه بی صبر
از نومیدی گریست چون ابر
از پوزش و عذر بیکرانش
تسکین تمام یافت جانش
از خواندن نامه چون بپرداخت
تعویذ گلوی خویشتن ساخت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آغاز سخن به نام شاهی
کآراست چو چرخ بارگاهی
هوش مصنوعی: سخن را با یاد نام پادشاهی آغاز می‌کنیم که مانند آسمان وسیع و با شکوه است.
سازندهٔ گوهر شب افروز
روزی دِهِ جانور شب و روز
هوش مصنوعی: خالق زیبایی و درخشش شب، روزی به جانوران زندگی شب و روز عطا کن.
دیباچه گشای باغ و بستان
گویا کن بلبلان به دستان
هوش مصنوعی: با خوش‌آمدگویی به باغ و گلستان، زیبایی‌های آن را به تصویر بکش و به پرندگان (بلبل‌ها) نشان بده که چگونه می‌توانند با آواز و شور و شوقشان به زیبایی این مکان افزوده و آن را زنده‌تر کنند.
کاین قصهٔ محنت از غمینی
بر سیم بری و نازنینی
هوش مصنوعی: این داستان سختی و درد و رنجی است که از غم و انزوا بر دل نشسته و به زیبایی و لطافت همسفر شده است.
یعنی ز من خراب رنجور
نزدیک تو ای ز مردمی دور
هوش مصنوعی: من در حال تحمل درد و رنج از دوری تو هستم، ای انسانی که از محبت و دوستی فاصله گرفته‌ای.
بگذر ز من عتاب روزی،
چندم ز عتاب تلخ، سوزی؟
هوش مصنوعی: از من به آسانی بگذر، چند بار باید به خاطر عتاب تلخ تو بسوزم؟
من خود ز زمانه در هلاکم
تو نیز مکش به خون و خاکم
هوش مصنوعی: من خود به خاطر روزگار در مشکل و سختی هستم، تو هم مرا بیشتر آزار نده و به درد و رنج من نیفزای.
اکنون که ز دست شد عنانم،
از طعنه چه می‌زنی سنانم؟
هوش مصنوعی: حالا که کنترل و اختیار از دستم خارج شده است، چرا به من طعنه می‌زنی؟
با تو به دلم، دگر نگنجد
حقا که خیال در نگنجد
هوش مصنوعی: با تو در دل من جای دیگری نیست، حقیقتاً هیچ خیالی نمی‌تواند در آنجا جا بگیرد.
باد، ار چه گل آردم، ز کویت
گل ننگرم از برای رویت
هوش مصنوعی: اگرچه من گل‌هایی را از آن سوی باد می‌آورم، اما هیچ‌کدام به زیبایی روی تو نیستند و نمی‌توانم به آنها نگاه کنم.
خواهم شب تیره با تو شینم
تا سایه برابرت نبینم
هوش مصنوعی: می‌خواهم در شب تاریک در کنار تو باشم تا نتوانم سایه تو را ببینم.
با جز تو چه کار، تا تو هستی؟!
در قبله، خطاست بت‌پرستی
هوش مصنوعی: اگر تو هستی، با کسی دیگر چه کار دارم؟ پرستش غیر تو در این حال، اشتباه است.
عشق، از دو صنم بود عنان تاب
چون دین ز توجهٔ دو محراب
هوش مصنوعی: عشق به دو معشوق وابسته است، مانند رشته‌ای که از توجه به دو عبادتگاه به وجود می‌آید.
تا یک سر مو بود به جایت
یک مو نکشم سر از هوایت
هوش مصنوعی: تا وقتی که حتی به اندازه یک تار مو به تو نزدیک هستم، هیچ وقت از عشق و توجه به تو دست نخواهم کشید.
اینجا من و دلستانم آنجاست
آنجاست دلم، که جانم آنجاست
هوش مصنوعی: اینجا من و محبوبم در کنار هم هستیم، اما دل من در جایی دیگر است، جایی که زندگی من در آنجا قرار دارد.
گر کرد، سپهر بی‌طریقم
تهمت زدهٔ دگر رفیقم
هوش مصنوعی: اگر آسمان بی‌راه، بر من تهمت زده، باید بدانم که دوستان دیگری نیز در زندگی‌ام هستند.
نی خواهش دل مرا بر آن داشت
کز قبله به بت نظر توان داشت
هوش مصنوعی: دل خواسته‌های من مرا واداشت تا از قبله، به زیبا رویی بنگرم.
بنشاند مرا چنین بر آذر
حکم پدر و رضای مادر
هوش مصنوعی: مرا در چنین وضعیتی به خاطر فرمان پدر و خواست مادر قرار داده‌اند.
مهری که به سینه داشت رویم،
بر روی پدر چگونه گویم؟
هوش مصنوعی: عشقی که در دل دارم، چگونه می‌توانم درباره‌اش به پدرم بگویم؟
آن یار که، جز تو، در کنارست
سروست و مرا درخت خارست
هوش مصنوعی: یار من تنها تو هستی و دیگران در کنار تو مانند درخت سرو هستند، در حالی که من از نظر عشق و محبت، تنها درخت خاری بیش نیستم.
چشمت چو کند به روی من ناز
در روی تو، دیده چون کنم باز؟
هوش مصنوعی: وقتی چشمانت به من ناز می‌کند و زیبایی‌ات را نشان می‌دهد، چطور می‌توانم چشم‌هایم را باز نگه‌دارم و از نگاه به تو دست بردارم؟
هر چند، به عقد بود جفتم
نادیده رخش، طلاق گفتم
هوش مصنوعی: حتی اگر ما بدون دیدن چهره یکدیگر با هم ازدواج کرده باشیم، من درخواست جدایی دادم.
گر بود نظر به دل فروزی
دیدار توام مباد روزی
هوش مصنوعی: اگر روزی تو را ببینم و لبخندت نظر من را جلب کند، خوشا به حال من که آن روز به حقیقت نمی‌پیوندم.
در سر نکنم دویی همه‌گاه
گر سر دو کنی به تیغ کین خواه
هوش مصنوعی: هرگز در دل خود دو نیت را نخواهم پرورش داد، چون اگر تو نیز با کینه سر دوگانه بپرورانی، احساس درد و گزندی به بار خواهد آورد.
مؤمن به وفا دو روی نبود
ور هست یگانه گوی نبود
هوش مصنوعی: مؤمن کسی است که وفاداری دارد و به دو چهره بودن شناخته نمی‌شود. اگر در جایی باشد که این ویژگی را نداشته باشد، باید به صراحت و یکدلی خود را نشان دهد.
بر من چه کشی، به خشم، شمشیر؟
من خود شده‌ام ز جان خود سیر!
هوش مصنوعی: من را با خشم و شمشیر آزار نده، چرا که من از زندگی‌ام خسته و دلزده‌ام!
بیدار، برای آخرین خواب
چون اشتر عید و گاو قصاب
هوش مصنوعی: بیدار، در حال آماده شدن برای آخرین خواب؛ مانند شتری در روز عید و گاوی در دست قصاب.
امروز که بدین خراشم
تو نیز مزن به دور باشم
هوش مصنوعی: امروز که من در درد و رنج هستم، تو هم مرا آزار نده و از من دور بمان.
جان، حیف بود بهای این غم،
آخر غم تست، چون زنم کم
هوش مصنوعی: عزیزم، جالب است که این غم بهایش برای تو زیاد بود، چرا که این غم در واقع غم تو است و وقتی از تو دور می‌شوم، کمتر می‌شود.
هر جا که کنم نشست یا خاست
چون در نگرم، غم تو آنجاست
هوش مصنوعی: هر کجا که بروم یا بنشینم، وقتی به اطراف نگاه می‌کنم، غم تو را در آنجا حس می‌کنم.
شبها ز غمت بسوز من کیست؟
من دانم و شب، که روز من چیست
هوش مصنوعی: در دل شب، از ناراحتی‌ام می‌سوزم، اما چه کسی می‌داند غیر از من؟ من و شب می‌دانیم که روزهایم چگونه هستند.
در خواب، چو دامن تو گیرم
بیدار شوم، ولی بمیرم
هوش مصنوعی: وقتی در خواب به دامن تو دست می‌زنم و بیدار می‌شوم، آرزو می‌کنم که کاش نمی‌گذشتم و می‌مردم.
بر خاک در تو سنگسارم
ور سنگ طلب کنی، ندارم
هوش مصنوعی: اگر بر خاک تو سنگ بزنند، من هم در آنجا می‌مانم و اگر تو از من سنگ بخواهی، چیزی ندارم.
تو فارغ و دل بسی فغان زد
بر ماه طپانچه چون توان زد
هوش مصنوعی: تو در آرامش خود هستی و دل من به شدت ناله می‌کند، همانند اینکه تو با تپانچه‌ای ماه را هدف قرار داده‌ای.
آسوده، که با فراغ دل زیست
او کی داند که سوز من چیست!
هوش مصنوعی: آرام باش، زیرا کسی نمی‌داند که من چه دردی را تحمل می‌کنم و او با آرامش زندگی می‌کند.
باغی که خزان ندیده باشد
برگ و گلش آرمیده باشد
هوش مصنوعی: باغی که پاییز را تجربه نکرده، هیچ‌گاه زیبایی و طراوتش را از دست نمی‌دهد.
شاهین که دهد کلنگ را خم
از رنج دلش کجا خورد غم؟!
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که با قدرت و شجاعت خود به میدان می‌آید، هرگز از درد و رنج درونش غمگین نمی‌شود.
بر کشتن من چو کامکاری
مردار شدن چرا گذاری؟
هوش مصنوعی: چرا وقتی می‌خواهی مرا از بین ببری، اینقدر راحت و بدون احساس عمل می‌کنی؟
شد سوخته، جانِ نا شکیبم
تا کی به زبان دهی فریبم
هوش مصنوعی: جان ناارامم به شدت آسیب دیده است. تا چه زمانی می‌خواهی با کلامت مرا فریب دهی؟
بس ابر که تند سر برآرد
آواز دهد ولی نبارد
هوش مصنوعی: ابرهای زیادی وجود دارند که با سرعت بالا می‌آیند و صدا می‌دهند، اما باران نمی‌بارند.
بر بیگنه آنگه شد ستم سنج
آخر بود از ندامتش رنج
هوش مصنوعی: ستم به کسی که بی‌گناه است، در نهایت به خاطر پشیمانی‌اش دردناک می‌شود.
آن گرگ بود نه آدمی زاد
کز خوردن آدمی شود شاد
هوش مصنوعی: این ویژگی که به آن اشاره شده، مربوط به یک موجود بی‌رحم و ستمگر است که از آسیب زدن به انسان‌ها لذت می‌برد و به نوعی از رنج دیگران خوشحال می‌شود. این نشان‌دهنده جانوری است که در ظاهر به انسان شباهت دارد اما در واقعیت، طبع بی‌رحم و درنده‌خویی دارد.
فریاد که خوردیم همه خون
زین فتنه، خلاص چون بود چون؟
هوش مصنوعی: فریاد می‌زنیم که در اثر این فتنه، همه‌مان آسیب دیده‌ایم و به خونمان آغشته شده‌ایم. حالا باید ببینیم که راه نجات چیست و چه باید کرد؟
بردار ز مطرح هلاکم!
افتاده، رها مکن به خاکم؟!
هوش مصنوعی: مرا از شرایط سخت و مرگبارم نجات بده! آیا می‌خواهی مرا به حال خود بگذاری و در گِل سرنوشتم رها کنی؟
چون ثبت شد آنچه بود شایان
وان نامهٔ درد شد به پایان
هوش مصنوعی: زمانی که هر آنچه شایسته بود، ثبت و نوشته شد، این نامه پر از درد به پایان رسید.
تاریخ فراق یاورش کرد
عنوان سرشک بر سرش کرد
هوش مصنوعی: دوست به دلیل جدایی و دوری، با مرور زمان، حالتی از غم و اندوه را بر زندگی‌اش حاکم کرده است و این احساسات مانند اشکی بر روی چهره‌اش نشسته‌اند.
بسپرد به قاصد سبک سیر
تا بستد و بر پرید چون طیر
هوش مصنوعی: او پیام را به قاصدی که سریع و چابک است سپرد تا that پیام را به مقصد برساند و زودتر از دیگران پرواز کند.
برد آن ورق و به نازنین داد
غنچه به کنار یاسمین داد
هوش مصنوعی: برگ را ببر و به معشوقه‌ات بده، غنچه را هم در کنار یاسمن به او تقدیم کن.
چون نامه بدید ماه بی صبر
از نومیدی گریست چون ابر
هوش مصنوعی: چون نامه را فرستاد، ماه (که سمبل عشق و محبت است) از روی بی‌صبری و ناامیدی گریه کرد مانند ابری که می‌بارد.
از پوزش و عذر بیکرانش
تسکین تمام یافت جانش
هوش مصنوعی: با عذرخواهی و بخشش گسترده‌اش، روحش آرامش و تسکین پیدا کرد.
از خواندن نامه چون بپرداخت
تعویذ گلوی خویشتن ساخت
هوش مصنوعی: زمانی که نامه را خواند و به آن پاسخ داد، در حالی که به خود اندیشید یک راه نجات برای خود فراهم کرد.

حاشیه ها

1387/11/18 12:02
khalil moetamed

بخش 19 بیت های :
2- ده ی >>> ده
4- کاین >>> که این
17- بران >>> بر آن
47- ت ابستد؟
---
پاسخ: غیر از «کاین» باقی موارد مطابق فرموده جایگزین شد.

1387/12/01 19:03
khalil moetamed

بیت 47- ت ابستد >>>> تا بستد ؟

ابیات:
1 کار است => کآراست ( مخفف که آراست)
7 خود زمانه => خود ز زمانه
26 بخشم => به خشم
47 تابستد => تا بستد
48 "یاسمن" اضافی ست و باید حذف گردد.