گنجور

بخش ۱۸ - نامه نبشتن، لیلی، از دودهای دل، سوی مجنون، و ماجرای دل دزدیده، بران آشنا، عرضه کردن

آغاز صحیفهٔ معانی
بر نام خدای جاودانی
آن را که هدایتی رساند
اندازه کرا، که واستاند
وآن را که کند ز روشنی دور
آن کیست که باز بخشدش نور
وآنگه ز خراش سینهٔ خویش
خونابه فشانده از دل ریش
کاین نامه که هست چون نگاری
از دلشده‌ای، به بی‌قراری
یعنی ز منِ ستم رسیده
نزدیک تو ای رسن بریده
ای عاشق دور مانده، چونی؟
وی شمع ز نور مانده، چونی؟
چونست سرت به بالش خاک؟
خون از رخ تو که می‌کند پاک؟
روزت دانم که شب نشانست
شبهای سیاه بر چه سانست؟
از من به که می‌بری حکایت؟
یا خود ز که می‌کنی شکایت؟
تکیه بدر که می‌کنی خواست؟
بالینگهِ تو که می‌کند راست؟
دردت ز منست گر چه حالی
من نیز نیم ز درد خالی
شمعی که بر آتش است تا روز
پروانه کش است و خویشتن سوز
چون ز آتش تیز پرنیان سوخت
از سوزن و رشته کی توان دوخت
بگداخت، ز سوز دل، وجودم
وز اوج فلک، گذشت دودم
تو گر چه ز عشق تنگ باری
باری قدمی فراخ داری
گر پیشروان شوی و گر پس
دستی نزند به دامنت کس
مسکین، من مستمند بندی
موقوف سرای دردمندی
خو کرده به گوشهٔ ندامت
زندانی درد، تا قیامت
پروردهٔ غم شدست جانم
فرسود محنت استخوانم
تا بستر تو زمین شنیدم
من نیز همان زمین گزیدم
گشتم به یگانگی چنان چست
کاین هستی من ز هستی تست
هر خاری که پای تو کند ریش
من از دل خود برون کشم نیش
هر تاب که بر تو زآفتاب است
سوزَش همه بر من خراب است
هر آبله کافتدت به رفتار
از دیدهٔ من تراود آزار
هر سنگ که پهلوی تو خسته‌ست
اینک تنِ من از آن شکسته‌ست
هر باد که از ره تو خیزد
در سینهٔ من غبار بیزد
من بی تو، چنین به غم نشسته
از هر که به جز تو، روی بسته
ای خار، چو پهلویش کنی ریش
از آتش آه من بیندیش
ای گرد، چو بر تنش نشینی
باران سرشک من ببینی
رو، ای دم سرد من، به راهش
خاشاک بچین ز تکیه‌گاهش
اینم نه گمان که یار دلسوز
شبها به وصال می‌کند روز
در کوی دگر همی‌زند گام
با یار دگر همی‌کشد جام
گر یار نو آمدت در آغوش
از یار کهن مکن فراموش
بیگانه مشو چنین به یکبار
آخر حق صحبتی نگه‌دار
گر باده و گر خمار بودیم،
روزی، نه من و تو یار بودیم؟
گر لاله و سرو در شمار است،
آخر خس و خار هم به کارست!
گیرم که تراست لعل در چنگ
مفگن به دکان شیشه‌گر سنگ
دیدی که به معرض هلاکم
چون باد برون شدی ز خاکم
بیگانه صفت خرام کردی
بیگانگیِ تمام کردی
بسیار مِیِ جفا چشیدی
بی‌خوابی و بی‌دلی کشیدی
اکنون که به وصل خفته‌ای شاد،
هم خوابهٔ نو مبارکت باد!
با این همه دوستدار و یاریم
با یار تو نیز دوستداریم
بخت من، اگر ز من شد آزاد
آنرا که رسید، یار او باد
او گر چه که دشمنیست در پوست
از دوستیت گرفتمش دوست
آن یار که دوست داشت یارم
دشمن بُوَم ار نه، دوست دارم
درد تو رفیق جان من باد
هم خوابهٔ خاکدان من باد
چون خوانده شد این ورق تمامی
دل سوخته پخته شد ز خامی
غلتید میان خاک، لَختی
چون بادِ زده کهن درختی
پس قاصد نامه را بفرمود
کآرد قلمی و کاغذی، زود
قاصد بسوی قبیله شد راست
و آورد و سپردش آنچه درخواست
دیوانه ز راز پرده برداشت
می‌ریخت غمی که در جگر داشت
اول بگهٔ قلم گزاری
کرد از سر خستگی و زاری

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آغاز صحیفهٔ معانی
بر نام خدای جاودانی
هوش مصنوعی: این جمله به آغاز نوشتاری اشاره دارد که با نام خداوند آغاز می‌شود و به اهمیت و دوام معانی اشاره می‌کند.
آن را که هدایتی رساند
اندازه کرا، که واستاند
هوش مصنوعی: کسی که به راهنمایی و هدایت دست یافته است، باید به اندازه‌ی ظرفیت و قابلیت خود از آن استفاده کرده و به جلو برود.
وآن را که کند ز روشنی دور
آن کیست که باز بخشدش نور
هوش مصنوعی: کسی که از روشنایی دور شود، چگونه ممکن است دوباره به او نور بازگردانده شود؟
وآنگه ز خراش سینهٔ خویش
خونابه فشانده از دل ریش
هوش مصنوعی: و سپس از درد و زخمی که به سینه دارم، خونابه‌ها را از دل ریش و بریده‌ی خود می‌ریزم.
کاین نامه که هست چون نگاری
از دلشده‌ای، به بی‌قراری
هوش مصنوعی: این نوشته، مانند نقشی است که از دل برآمده و نشان‌دهنده بی‌قراری و ناآرامی صاحب آن است.
یعنی ز منِ ستم رسیده
نزدیک تو ای رسن بریده
هوش مصنوعی: شخصی که تحت فشار و ظلم قرار گرفته به تو نزدیک می‌شود، ای کسی که از بند رهایی یافته‌ای.
ای عاشق دور مانده، چونی؟
وی شمع ز نور مانده، چونی؟
هوش مصنوعی: ای عاشق که دور افتاده‌ای، حالت چگونه است؟ ای شمع که از نور خود دور افتاده‌ای، حال و روزت چه طور است؟
چونست سرت به بالش خاک؟
خون از رخ تو که می‌کند پاک؟
هوش مصنوعی: چرا سرت بر روی خاک است؟ چه کسی خون از چهره‌ات پاک می‌کند؟
روزت دانم که شب نشانست
شبهای سیاه بر چه سانست؟
هوش مصنوعی: می‌دانم که روز تو چگونه است، همان‌طور که شب‌هایت را در شب‌های تاریک می‌شناسم.
از من به که می‌بری حکایت؟
یا خود ز که می‌کنی شکایت؟
هوش مصنوعی: از من چه نفعی می‌بری وقتی در مورد من حرف می‌زنی؟ یا اینکه خودت از چه کسی گلایه می‌کنی؟
تکیه بدر که می‌کنی خواست؟
بالینگهِ تو که می‌کند راست؟
هوش مصنوعی: وقتی به درخت بزرگ تکیه می‌کنی، آیا می‌دانی که این درخت چقدر محکم است؟ ممکن است باعث شود که تو هم احساس استواری کنی.
دردت ز منست گر چه حالی
من نیز نیم ز درد خالی
هوش مصنوعی: درد تو از من است، هرچند خودم هم از درد بی‌نصیب نیستم.
شمعی که بر آتش است تا روز
پروانه کش است و خویشتن سوز
هوش مصنوعی: شمعی که بر روی آتش قرار دارد، تا روزی که پروانه نزدیکش شود، روشن و دل‌فریب است و در این مسیر خود را هم می‌سوزاند.
چون ز آتش تیز پرنیان سوخت
از سوزن و رشته کی توان دوخت
هوش مصنوعی: اگر پارچه‌ای از جنس پرنیان به خاطر آتش بسوزد، دیگر نمی‌توان با سوزن و نخ آن را دوخت.
بگداخت، ز سوز دل، وجودم
وز اوج فلک، گذشت دودم
هوش مصنوعی: عشق و درد درونم چنان سوزانی ایجاد کرده که وجودم ذوب شده و همچون دودی از بلندی آسمان عبور کرده است.
تو گر چه ز عشق تنگ باری
باری قدمی فراخ داری
هوش مصنوعی: هرچند که در عشق دچار سختی و دشواری هستی، اما هنوز وقتی برای پیشرفت و بزرگ‌تر شدن داری.
گر پیشروان شوی و گر پس
دستی نزند به دامنت کس
هوش مصنوعی: اگر در جلو حرکت کنی یا اگر در عقب بمانی، هیچ کس به تو دست نمی‌زند و مزاحمت نمی‌کند.
مسکین، من مستمند بندی
موقوف سرای دردمندی
هوش مصنوعی: من در حالی که بی‌نوا هستم و نیازمند، درب خانه‌ای می‌خواهم که پر از درد و رنج است.
خو کرده به گوشهٔ ندامت
زندانی درد، تا قیامت
هوش مصنوعی: کسی که به عذاب و عذرخواهی عادت کرده است، تا همیشه در این وضعیت باقی خواهد ماند.
پروردهٔ غم شدست جانم
فرسود محنت استخوانم
هوش مصنوعی: جانم به خاطر غم‌ها پرورش یافته و درد و رنج، استخوان‌هایم را خسته کرده است.
تا بستر تو زمین شنیدم
من نیز همان زمین گزیدم
هوش مصنوعی: من نیز وقتی زمین را به عنوان بستر تو شنیدم، همان زمین را انتخاب کردم.
گشتم به یگانگی چنان چست
کاین هستی من ز هستی تست
هوش مصنوعی: من به یگانگی و اتحاد با تو به حدی شتابان و هیجان‌زده شدم که وجود من به وجود تو وابسته است.
هر خاری که پای تو کند ریش
من از دل خود برون کشم نیش
هوش مصنوعی: هر بار که به تو آسیبی برسد، من از دل خود به تو کمک می‌کنم و نیش را از وجود خود بیرون می‌آورم.
هر تاب که بر تو زآفتاب است
سوزَش همه بر من خراب است
هوش مصنوعی: هر گرمایی که از آفتاب بر تو می‌تابد، تمامِ سوزش و دل‌زدگی‌اش برای من است.
هر آبله کافتدت به رفتار
از دیدهٔ من تراود آزار
هوش مصنوعی: هر جا که نشانه‌ای از آسیب یا مشکل در تو ببینم، از نگاه من برایت درد و رنجی به همراه خواهد داشت.
هر سنگ که پهلوی تو خسته‌ست
اینک تنِ من از آن شکسته‌ست
هوش مصنوعی: هر سنگی که در کنار تو خسته و بی‌حرکت است، بدن من نیز به همان شکل شکسته و ناتوان است.
هر باد که از ره تو خیزد
در سینهٔ من غبار بیزد
هوش مصنوعی: هر نسیمی که به سمت تو می‌آید، در دل من گرد و غبار ایجاد می‌کند.
من بی تو، چنین به غم نشسته
از هر که به جز تو، روی بسته
هوش مصنوعی: من بدون تو به شدت غمگین هستم و از هر کسی به جز تو روی گردان شده‌ام.
ای خار، چو پهلویش کنی ریش
از آتش آه من بیندیش
هوش مصنوعی: ای خار، اگر به پهلوی خود بگذاری، ریشه‌ات را از آتش بجوی و به آه من فکر کن.
ای گرد، چو بر تنش نشینی
باران سرشک من ببینی
هوش مصنوعی: ای گرد، وقتی روی آن بنشینی، اشک من را مانند باران خواهی دید.
رو، ای دم سرد من، به راهش
خاشاک بچین ز تکیه‌گاهش
هوش مصنوعی: ای سرددم من، به طرف او برو و از تکیه‌گاهش خاشاک‌ها را پاک کن.
اینم نه گمان که یار دلسوز
شبها به وصال می‌کند روز
هوش مصنوعی: اینطور نیست که خیال کنید محبوب دلسوز شب‌ها برای رسیدن به من و دیدار من در روز تلاش می‌کند.
در کوی دگر همی‌زند گام
با یار دگر همی‌کشد جام
هوش مصنوعی: در خیابان دیگری، او با معشوقه‌ای دیگر قدم می‌زند و در حال نوشیدن جامی نیز هست.
گر یار نو آمدت در آغوش
از یار کهن مکن فراموش
هوش مصنوعی: اگر معشوق جدیدی در آغوش تو است، معشوق قدیمی را فراموش نکن.
بیگانه مشو چنین به یکبار
آخر حق صحبتی نگه‌دار
هوش مصنوعی: این‌گونه بیگانه نشو و صحبت را به یکباره نکن، بلکه سعی کن حقوق گفت‌وگو را رعایت کنی.
گر باده و گر خمار بودیم،
روزی، نه من و تو یار بودیم؟
هوش مصنوعی: اگر مشغول شادی و لذت باشیم یا در حال غم و اندوه، روزی بود که هیچ‌کدام از ما برای دیگری همراه و همدل نبودیم؟
گر لاله و سرو در شمار است،
آخر خس و خار هم به کارست!
هوش مصنوعی: اگر لاله و سرو را در نظر بگیریم، در نهایت خس و خار نیز جای خود را دارند!
گیرم که تراست لعل در چنگ
مفگن به دکان شیشه‌گر سنگ
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که تو سنگی را در دست داری که به رنگ لعل (مروارید) است، در واقع این سنگ را مانند کالایی در دکان شیشه‌گر به نمایش گذاشته‌ای.
دیدی که به معرض هلاکم
چون باد برون شدی ز خاکم
هوش مصنوعی: دیدی که مثل باد از خاکم عبور کردی و به سوی نابودی من رفتی؟
بیگانه صفت خرام کردی
بیگانگیِ تمام کردی
هوش مصنوعی: تو به گونه‌ای رفتار کردی که از همه چیز و همه کس غریبه شده‌ای و به طور کامل حالت بیگانگی را به وجود آورده‌ای.
بسیار مِیِ جفا چشیدی
بی‌خوابی و بی‌دلی کشیدی
هوش مصنوعی: تو در دنیای عشق مشکلات زیادی را تحمل کردی و به خاطر آن، بی‌خوابی و بی‌دلی زیادی را تجربه کردی.
اکنون که به وصل خفته‌ای شاد،
هم خوابهٔ نو مبارکت باد!
هوش مصنوعی: حالا که در آرامش و عشق به وصال رسیده‌ای، خواب خوشی را برایت آرزو می‌کنم و به هم‌خوابی تازه‌ات تبریک می‌گویم!
با این همه دوستدار و یاریم
با یار تو نیز دوستداریم
هوش مصنوعی: با وجود این که ما به تو و محبتت علاقه داریم، به دوست و یار تو هم همان اندازه علاقه‌مندیم.
بخت من، اگر ز من شد آزاد
آنرا که رسید، یار او باد
هوش مصنوعی: اگر بخت من به دست خودم آزاد شود، پس امیدوارم آن کسی که به او می‌رسد، یار او شود.
او گر چه که دشمنیست در پوست
از دوستیت گرفتمش دوست
هوش مصنوعی: هرچند او به ظاهر دشمن است، ولی من او را به خاطر دوستی‌اش پذیرفته‌ام.
آن یار که دوست داشت یارم
دشمن بُوَم ار نه، دوست دارم
هوش مصنوعی: آن کسی که محبتی به من داشت، حالا دشمن من شده است. اگرچه او اینگونه باشد، من همچنان به او عشق می‌ورزم.
درد تو رفیق جان من باد
هم خوابهٔ خاکدان من باد
هوش مصنوعی: درد تو برای من همانند جانم است و به اندازه خاکی که در آن می‌خوابم برایم اهمیت دارد.
چون خوانده شد این ورق تمامی
دل سوخته پخته شد ز خامی
هوش مصنوعی: زمانی که این ورق خوانده شد، تمام دل‌های سوخته از خامی به پختگی و تجربه رسیدند.
غلتید میان خاک، لَختی
چون بادِ زده کهن درختی
هوش مصنوعی: غلتید میان خاک، لحظه‌ای مانند وزش باد، درخت کهن و بزرگ.
پس قاصد نامه را بفرمود
کآرد قلمی و کاغذی، زود
هوش مصنوعی: پس فرستاده را دستور داد که به سرعت قلم و کاغذی بیاورد.
قاصد بسوی قبیله شد راست
و آورد و سپردش آنچه درخواست
هوش مصنوعی: پیام‌رسان به سمت قبیله رفت و آنچه را که خواسته بودند، درست آورد و به آن‌ها سپرد.
دیوانه ز راز پرده برداشت
می‌ریخت غمی که در جگر داشت
هوش مصنوعی: دیوانه از دلش آتشی را که در گریبان داشت فاش کرد و اشک غمی را که در دل احساس می‌کرد، ریخت.
اول بگهٔ قلم گزاری
کرد از سر خستگی و زاری
هوش مصنوعی: در ابتدا، از روی خستگی و ناله، قلم به نوشتن افتاد.

حاشیه ها

1387/11/16 12:02
khalil moetamed

بخش 18 بیت های:
3- وان >>>>> و آن
4- وانگه>>>> و آنگه
11-بالین گه ی >>> بالین گه
24- ز آفتناب >>>> ز آفتاب
26 پهلو, تو خستست>>> پهلوی تو خستست
26-از ان >>>> از آن
27- ره ی >>> ره
33- در کیو دگر؟
46- بوم ؟ >>> بودم
50- کارد قلمی >>> کارد و قلمی
---
پاسخ: با تشکر از زحمات شما، مورد بیت 46 درست به نظر می‏رسد (بُوَم = باشم)، مورد آخر نیز درستش «کآرد = که‏آرد» باید باشد، باقی موارد طبق فرموده جایگزین شد.

11 بدر => به در
11 بالین گه => بالینگه
26 توخسته‌ست => تو خسته‌ست