گنجور

بخش ۱۲ - خراب شدن مجنون به اول دور عشق، و از مستی، در پایهاء کو افتادن، و خبر یافتن پدر، وسوی آن بی خبر دویدن، و از آب دیده و باد سینه سلسله در پای مجنون کردن، و زنجیر کشانش پیش مادر آوردن

چون ماند پری‌وش حصاری
در حجرهٔ غم به سوگواری
قیس از هوس جمال دلبند
در درس ادب دوید یک چند
در گوشهٔ صحن و کنج دیوار
می‌کرد سرود عشق تکرار
بی صرفه همی شتافت چون کور
بی رشته همی تنید چون مور
آهی به جگر فرود می‌خورد
والماس به سینه خرد می‌کرد
زین گونه به چاره‌ای که دانست
می‌کرد شکیب تاتوانست
چون سیل غمش رسید بر فرق
از پرده برون فتاد چون برق
بیرون شد و کرد پیرهن چاک
و افگند به تارک از زمین خاک
گریان به زمین فتاد بی تاب
بر خاک، مراغه کرد چون آب
برداشت ز خانه راه صحرا
چون خضر نمود میل خضرا
می‌رفت چو باد کوه بر کوه
خلقی ز پسش دوان به انبوه
هر کس ز لطافت جوانیش
می‌خورد، فسوس زندگانیش
اینش ز درونه پند می‌داد
وانش به جفا گزند می‌داد
طفلان به نظاره سنگ در دست
اینش زد و آن شکست و آن خست
با این شغبی که در گذر بود
دیوانه ز خویش بی خبر بود
می‌راند ز آب دیده رودی
می‌گفت، چو بی‌دلان، سرودی
می‌زد ز درون جان دم سرد
زآن باد چو ریگ رقص می‌کرد
چون گشت یقین که مرد دل ریش
دارد سفری دراز در پیش
زین غم همه در گداز گشتند
گریان به قبیله باز گشتند
رازش به زمانه عام کردند
مجنون زمانش نام کردند
بردند خبر ز روزگارش
سوی پدر بزرگوارش
کان رو که تو می‌فشاندیش گرد
ز آسیب زمانه لطمه‌ای خورد
گر در پی او شوی به پرواز
باشد که هنوز یابیش باز
پیر از خبری چنان جگر دوز
زد نعرهٔ از درون پر سوز
خون از جگر دریده می‌ریخت
نی نی که جگر ز دیده می‌ریخت
هر جا جگرش به چشم تر بود
کش دل سوی گوشه جگر بود
از دم همه خون جگر همی کرد
و ز بی جگری جگر همی خورد
اشکش به جگر نمک نه کم داشت
گویی نمک و جگر بهم داشت
وان مادر دردمند پر جوش
کان قصه شنید گشت بی هوش
غلطید به خاک تیره مویان
آن گمشده را به خاک جویان
موی از دل ناامید می‌کند
پیچه ز سر سپید می‌کند
بیچاره پدر دوید بیرون
همراه سرشک و همدمش خون
می‌رفت ز سوز دل شتابان
فریاد کنان بهر بیابان
چون گشت بسی به دشت و کهسار
از کوه شنید نالهٔ زار
اندر پی آن ترانه زد گام
افگنده ز اشک، باده در جام
دریافت حریف را چو مستان
با زمزمهٔ هزار دستان
می‌گفت دران فراق خون ریز
با خود غزلی جراحت انگیز
چون چشم پدر فتاد بر وی
شد سست ز سختی غمش پی
چون سوختگان دوید سویش
بنشست به گریه پیش رویش
دیدش چو چراغ مرده بی‌نور
دور از من و تو، ز خویشتن دور
چون روی پدر بدید فرزند
لختی دل پاره یافت پیوند
خم کرد تن ستم رسیده
مالید به پای پیر دیده
پیر، از جگر کباب گشته
رخ شست، به خون آب گشته
بگریست برو به خسته جانی
بوسید سرش به مهربانی
می‌سوخت به زاری از گزندش
می‌داد ز سوز سینه پندش:
کای شمع دل و چراغ دیده
وی میوهٔ جان و باغ دیده
با آن خردی که داشت رایت،
چون در وحل اوفتاد پایت؟
درد که نهاد بر تو این بار؟
سودای که کرد با تو این کار؟
باد که وزید بر چراغت؟
آه که به سینه کرد داغت؟
بودم به گمان که گاه پیری
مونس شوی ام به دستگیری
رو در که کنم که در چنین سوز؟
روزی به شب آرم اندرین روز
دریاب که عمر بر سر آمد
طوفان اجل به سر در آمد
پیری هوس جوانیم برد
مرگ آمد و زندگانیم برد
چندین نه بس است تخلی دهر؟
دیگر، چه کنی تو عیش من زهر؟
آتش که به شعله خوی دارد،
روغن زدنش چه روی دارد؟
من خود ز زمانه پا براهم،
تو رشته چه می‌بری به چاهم؟
تنگست دلم، مپوی چندین
دل تنگی من مجوی چندین
ای جان پدر، به خانه باز آی
وی مرغ، به آشیانه باز آی
بشتاب که نادرین غم آباد
پیش از اجلم رسی به فریاد
زین پس که بجستنم شتابی
جوئیم بسی، ولی نیابی
وان مادر تو که در نقابست
او هم ز غمت چو من خرابست
زان پیش که دیده را کند پیش،
محروم مدارش از رخ خویش
ماییم دو تیره روز بی کس
یک دیده به چشم ما تویی، بس
مپسند که از جمال تو دور
بی دیده شویم و بلکه بی نور
آخر پدر توام، نه اغیار
بیگانه مشو چنین به یک بار
بیمار اگر چه دردناکست
بیمار پرست در هلاکست
ز آنجا که یکیست خون و پیوند
مرگ پدرست رنج فرزند
ز آزردن دست و پا توان زیست،
ز آزار جگر کجا توان زیست؟
این جای نه جای تست، برخیز
وین کار نه کار تست، بگریز
گیرم که به غم زبون توان بود،
بی خانه و جای، چون توان بود؟
گر زآن منی، از آن من باش
ور نه به مراد خویشتن باش
هر چند که عشق جمله در دست
نیرو شکن صلاح مردست
مرد ار چه به سوزدش، همه تن
دودی ندهد، برون ز روزن
مسپار بدست دیو تن را
گرد آر عنان خویشتن را
زین غم همه گر مراد یارست
غم هیچ مخور که در کنارست
گر بر مه آسمان نهی هوش
کوشم که رسانمت در آغوش
آن مه که دلت ازو خرابست
لیلیست نه آخر آفتابست
ننشینم تا به چاره و رای
با او ننشانمت به یک جای
لیکن نکنی چو دیو را بند
دیوانه نشد سزای پیوند
این دیو دلی رها کن از خوی
مردم شو و راه مردمی جوی
تا بود که ز عون بخت پر نور
هم خوابه شود فرشته با حور!
مجنون چو نوید کام بشنود
بنشست ز مغزش اندکی دود
با پیر به شرم گفت گریان
کای ز آتش من دل تو بریان
از من به من آنچه یک گزندست
دانم که ترا هزار چندست
لیکن چکنم، که نفس خود کام
از حیله و دم نمی‌شود رام
خوگیر، که از بلا گریزم،
از بند قضا کجا گریزم؟
بی چاره وجود سست تدبیر
مرغیست به ریسمان تقدیر
آن روز که بودم از غم آزاد
می‌بود برای خود دلم شاد
و اکنون که نه بر قرار خویشم
این هم نه باختیار خویشم
پروانهٔ شمع را که فرمود
کاو از تن خود برآورد دود؟
آنک آفت آسمان نداند
داند چو دران شکنجه ماند
گر کار به دست خویش بودی
کار همه خلق پیش بودی
چون نیست ز مردم آنچه زاید
تسلیم شدم بهر چه آید
تا یاری جان به قالبم هست
جان بدهم و یار ندهم از دست
با همسر او شوم چو افسر
یا در سر کار او کنم سر
های ای پدر من و سر من
من گوهر تو تو افسر من
زین گونه که بهر من دویدی
آزرده شدی و رنج دیدی
غم خوارگیم فگندت از زیست
ور تو نخوری غم، دگر کیست؟
زین غم چو مرا قرار بر تست
غم زآن منست و بار بر تست
درد دل خسته را دوا کن
وآن وعده که کرده‌ای وفا کن!
پذرفت پدر که سخت کوشد
کالا خرد و درم فروشد
آن چاره کند که تا تواند
دیوانه به ماه نو رساند
مجنون به وثیقتی چنان چست
شد با پدر و رضای او جست
با هم دو ستم کش زمانه
رفتند ز دشت سوی خانه

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون ماند پری‌وش حصاری
در حجرهٔ غم به سوگواری
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی چون پری در گوشهٔ غم‌زده‌ای محصور شده، به سوگ و اندوه نشسته است.
قیس از هوس جمال دلبند
در درس ادب دوید یک چند
هوش مصنوعی: قیس به خاطر عشق و زیبایی معشوقش برای یادگیری ادب و فرهنگ تلاش کرد و مدت زمانی را در این راه صرف کرد.
در گوشهٔ صحن و کنج دیوار
می‌کرد سرود عشق تکرار
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از حیاط یا کنار دیوار، آواز عشق را مدام می‌خواندند.
بی صرفه همی شتافت چون کور
بی رشته همی تنید چون مور
هوش مصنوعی: او بی‌فایده و بدون هدف مانند یک کور به سرعت می‌دود و همچون موری با بی‌دقتی و بدون تناسب به بافتن ادامه می‌دهد.
آهی به جگر فرود می‌خورد
والماس به سینه خرد می‌کرد
هوش مصنوعی: آهوتن زخمی بر دل می‌نشیند و در عین حال، دردها و سختی‌ها قلب را می‌شکند.
زین گونه به چاره‌ای که دانست
می‌کرد شکیب تاتوانست
هوش مصنوعی: او با دانشی که داشت، برای حل مشکل به راه حل مناسب و شکیبایی رسید.
چون سیل غمش رسید بر فرق
از پرده برون فتاد چون برق
هوش مصنوعی: چون غم او مانند سیلی قوی به سرش رسید، ناخواسته از پشت پرده بیرون آمد، مثل یک برق ناگهانی.
بیرون شد و کرد پیرهن چاک
و افگند به تارک از زمین خاک
هوش مصنوعی: او از منزل خارج شد و لباسش را پاره کرد و خاک را به سر خود ریخت.
گریان به زمین فتاد بی تاب
بر خاک، مراغه کرد چون آب
هوش مصنوعی: فرود آمدن به زمین همراه با اندوه و بی‌تابی، و مانند آب بر روی خاک جاری شدن.
برداشت ز خانه راه صحرا
چون خضر نمود میل خضرا
هوش مصنوعی: وقتی که از خانه به سمت دشت حرکت کردم، تمایل به سرسبزی و حاصلخیزی در من احساس شد، گویی خضر (نماد زندگی و باروری) مرا به سوی خود می‌کشید.
می‌رفت چو باد کوه بر کوه
خلقی ز پسش دوان به انبوه
هوش مصنوعی: او مانند باد از کوه به بالای کوه می‌رود و جمعیتی به دنبال او با شتاب حرکت می‌کنند.
هر کس ز لطافت جوانیش
می‌خورد، فسوس زندگانیش
هوش مصنوعی: هر کسی که از زیبایی و نرمی جوانی‌اش بهره می‌برد، در واقع زندگی‌اش را به‌درستی درک نکرده و در حال تلاشی بیهوده است.
اینش ز درونه پند می‌داد
وانش به جفا گزند می‌داد
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که یکی از افراد از درون خود نصیحت و پند می‌دهد در حالی که دیگری از طریق رفتار نادرست و جفا به دیگران آسیب می‌زند. در واقع، یکی در تلاش است تا خیر و نیکی را بسط دهد و دیگری با کارهای ظالمانه خود، موجب آزار می‌شود.
طفلان به نظاره سنگ در دست
اینش زد و آن شکست و آن خست
هوش مصنوعی: کودکان به تماشا نشسته بودند، یکی سنگی در دست گرفته و به دیگری می‌زند و او را می‌شکند، و آن یکی هم شکست و خسته می‌شود.
با این شغبی که در گذر بود
دیوانه ز خویش بی خبر بود
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که فردی در حالتی از شور و شوق یا هیجان قرار دارد که حتی از خودش و احساساتش بی‌خبر شده و در دنیای اطرافش غرق شده است.
می‌راند ز آب دیده رودی
می‌گفت، چو بی‌دلان، سرودی
هوش مصنوعی: در جریان اشک‌ها، مانند رودی به راه می‌افتد و می‌گوید که مانند بی‌دل‌ها، آهنگی را سر می‌دهد.
می‌زد ز درون جان دم سرد
زآن باد چو ریگ رقص می‌کرد
هوش مصنوعی: از درون جانم صدای سردی شنیده می‌شد، مانند بادی که مثل ریگ در حال رقصیدن بود.
چون گشت یقین که مرد دل ریش
دارد سفری دراز در پیش
هوش مصنوعی: وقتی مطمئن شد که مرد دل شکسته‌ای دارد، سفر طولانی‌ای در پیش رو دارد.
زین غم همه در گداز گشتند
گریان به قبیله باز گشتند
هوش مصنوعی: به دلیل این غم، همه ناراحت و دلشکسته شدند و به خانه‌های خود بازگشتند در حالی که اشک می‌ریختند.
رازش به زمانه عام کردند
مجنون زمانش نام کردند
هوش مصنوعی: مجنون راز عشق خود را به مردم زمانه‌اش افشا کرد و به همین دلیل، او به عنوان مجنون زمانه شناخته شد.
بردند خبر ز روزگارش
سوی پدر بزرگوارش
هوش مصنوعی: خبر زندگی و احوال او را به پدر بزرگوارش رساندند.
کان رو که تو می‌فشاندیش گرد
ز آسیب زمانه لطمه‌ای خورد
هوش مصنوعی: شخصی که تو بر او محبت و توجه داری، تحت تأثیر آسیب‌های زمان قرار گرفته است.
گر در پی او شوی به پرواز
باشد که هنوز یابیش باز
هوش مصنوعی: اگر به دنبال او باشی، پرواز خواهی کرد؛ زیرا هنوز می‌توانی او را پیدا کنی.
پیر از خبری چنان جگر دوز
زد نعرهٔ از درون پر سوز
هوش مصنوعی: پیر، بر اثر شنیدن خبری که دلش را جریحه‌دار کرد، فریادی بلند زد که نشان‌دهندهٔ عواطف شدید درونش بود.
خون از جگر دریده می‌ریخت
نی نی که جگر ز دیده می‌ریخت
هوش مصنوعی: از دل و جان دچار درد و رنج بودم و اشک‌هایم مانند خون از جگر می‌ریخت، مثل بچه‌ای که از درد و اندوه گریه می‌کند.
هر جا جگرش به چشم تر بود
کش دل سوی گوشه جگر بود
هوش مصنوعی: هر جا که دلش به خاطر غم و اندوه می‌سوزد، حواسش به گوشه‌ای از دل خود معطوف می‌شود.
از دم همه خون جگر همی کرد
و ز بی جگری جگر همی خورد
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنج، همه وجودش را به خاطر عواطفش تحت فشار قرار می‌دهد و در عین حال از بی‌احساسی هم رنج می‌برد.
اشکش به جگر نمک نه کم داشت
گویی نمک و جگر بهم داشت
هوش مصنوعی: او خیلی دلتنگ و غمگین بود، به طوری که اشک‌هایش به دلش نمک می‌زد و انگار که دل و غم او به هم پیوند خورده بودند.
وان مادر دردمند پر جوش
کان قصه شنید گشت بی هوش
هوش مصنوعی: مادر پر درد و نگران وقتی داستان را شنید، بی‌حال و از حال رفت.
غلطید به خاک تیره مویان
آن گمشده را به خاک جویان
هوش مصنوعی: مویان به خاک تیره غلتیدند و آن گمشده که در جستجوی خاک بود، به زمین افتاد.
موی از دل ناامید می‌کند
پیچه ز سر سپید می‌کند
هوش مصنوعی: موها زمانی که از دل ناامید بیرون می‌آیند، باعث می‌شوند که سر و روح‌مان ناامید و سپید شود.
بیچاره پدر دوید بیرون
همراه سرشک و همدمش خون
هوش مصنوعی: پدر بیچاره با غم و اندوه از خانه بیرون رفت، اشک‌هایش در کنار درد و رنجی که داشت، جاری بود.
می‌رفت ز سوز دل شتابان
فریاد کنان بهر بیابان
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و درد، او به سرعت به سوی بیابان می‌رفت و فریاد می‌کشید.
چون گشت بسی به دشت و کهسار
از کوه شنید نالهٔ زار
هوش مصنوعی: وقتی در دشت‌ها و کوه‌ها مدتی را سپری کرد، از کوه صدای ناله و فریاد ناامیدی را شنید.
اندر پی آن ترانه زد گام
افگنده ز اشک، باده در جام
هوش مصنوعی: او با قدم‌هایی که از اشک ریخته شده است، به دنبال آن ترانه می‌رود و جامی پر از باده دارد.
دریافت حریف را چو مستان
با زمزمهٔ هزار دستان
هوش مصنوعی: درک رفیق را مانند مستانی که با نجوا و آهنگ هزاران دست می‌رقصند، احساس کن.
می‌گفت دران فراق خون ریز
با خود غزلی جراحت انگیز
هوش مصنوعی: او می‌گفت در این جدایی دردناک، شعری پر از زخم و آسیب با خود دارد.
چون چشم پدر فتاد بر وی
شد سست ز سختی غمش پی
هوش مصنوعی: زمانی که چشم پدر بر روی او افتاد، از شدت غمش ناتوان و ضعیف شد.
چون سوختگان دوید سویش
بنشست به گریه پیش رویش
هوش مصنوعی: سوختگان به سمت او دویدند و به نشستن و گریه کردن پیش رویش مشغول شدند.
دیدش چو چراغ مرده بی‌نور
دور از من و تو، ز خویشتن دور
هوش مصنوعی: او را مانند چراغ مرده‌ای می‌بینم که نور ندارد، دور از من و تو و جدا از خودش است.
چون روی پدر بدید فرزند
لختی دل پاره یافت پیوند
هوش مصنوعی: وقتی فرزند چهره پدر را می‌بیند، لحظه‌ای دلش به شدت به او وابسته می‌شود.
خم کرد تن ستم رسیده
مالید به پای پیر دیده
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که فردی به خاطر سختی‌ها و ظلم‌هایی که به او شده، خمیده و خسته شده است و در مقابل بی‌عدالتی‌ها، احساس تسلیم و ناتوانی می‌کند. او به وضعیت خود اندیشه می‌کند و در دلش غم و اندوهی سنگین احساس می‌کند.
پیر، از جگر کباب گشته
رخ شست، به خون آب گشته
هوش مصنوعی: پیر، به دلیل درد و رنجی که کشیده، چهره‌اش به رنگ خون درآمده و چون کبابی از دلش سوخته شده است.
بگریست برو به خسته جانی
بوسید سرش به مهربانی
هوش مصنوعی: او به خاطر آن کس که خسته و دلشکسته است، گریه کرد و به محبت، سر او را بوسید.
می‌سوخت به زاری از گزندش
می‌داد ز سوز سینه پندش:
هوش مصنوعی: او به خاطر درد و رنج خود به شدت می‌سوخت و از دل سوزانش پندهایی را می‌داد.
کای شمع دل و چراغ دیده
وی میوهٔ جان و باغ دیده
هوش مصنوعی: ای روشنی‌بخش دل و چراغی برای چشمانم، تو میوهٔ وجود و زیبایی باغ زندگی‌ام هستی.
با آن خردی که داشت رایت،
چون در وحل اوفتاد پایت؟
هوش مصنوعی: با نگاهی به آن دانایی که رایت (پرچم یا نماد) دارد، وقتی به درون مشکل یا دردسر افتادی، چه باید بکنی؟
درد که نهاد بر تو این بار؟
سودای که کرد با تو این کار؟
هوش مصنوعی: چرا این بار سنگین بر دوشت گذاشته شده است؟ چه آرزویی باعث شده تا اینچنین با تو رفتار شود؟
باد که وزید بر چراغت؟
آه که به سینه کرد داغت؟
هوش مصنوعی: وقتی باد به چراغت وزید، کاش می‌دانستی که چه درد و اندوهی به دل تو منتقل کرد.
بودم به گمان که گاه پیری
مونس شوی ام به دستگیری
هوش مصنوعی: به گمانم در زمان پیری همراه و پشتیبان من خواهی بود تا از من حمایت کنی.
رو در که کنم که در چنین سوز؟
روزی به شب آرم اندرین روز
هوش مصنوعی: در این شعر، گوینده به درد و رنجی که در دلش دارد اشاره می‌کند و از این می‌پرسد که به چه کسی می‌تواند پناه ببرد و در کنار کیست که از این درد رهایی یابد. او به نوعی به شب اشاره می‌کند و می‌گوید که روزی در این روز روشن، ممکن است به دل شب کشیده شود و به تیره‌گی‌ها برگردد. در واقع، او احساس ناامیدی و دلتنگی دارد و از حالتی از سردرگمی رنج می‌برد.
دریاب که عمر بر سر آمد
طوفان اجل به سر در آمد
هوش مصنوعی: زندگی‌تان را قدر بدانید، زیرا زمان به پایان رسیده و مرگ به سراغتان آمده است.
پیری هوس جوانیم برد
مرگ آمد و زندگانیم برد
هوش مصنوعی: در پیری، آرزوی جوانی به سرم می‌زند و در این حین، مرگ فرامی‌رسد و زندگی‌ام را می‌گیرد.
چندین نه بس است تخلی دهر؟
دیگر، چه کنی تو عیش من زهر؟
هوش مصنوعی: چند بار باید در زندگی سختی و مشکلات را تحمل کنم؟ چکار می‌کنی که لذت زندگی‌ام را به زهر تبدیل کنی؟
آتش که به شعله خوی دارد،
روغن زدنش چه روی دارد؟
هوش مصنوعی: اگر آتش با شعله خودش ارتباط دارد و می‌سوزد، چه نیازی به ریختن روغن روی آن است؟
من خود ز زمانه پا براهم،
تو رشته چه می‌بری به چاهم؟
هوش مصنوعی: من از زمانه فاصله گرفته‌ام و به زندگی خودم می‌پردازم، تو چرا خودت را به دردسر می‌اندازی و مرا نگران می‌کنی؟
تنگست دلم، مپوی چندین
دل تنگی من مجوی چندین
هوش مصنوعی: دل من تنگ و پُر از ناراحتی است، تو دیگر به دنبال دل‌های تنگ من نباش.
ای جان پدر، به خانه باز آی
وی مرغ، به آشیانه باز آی
هوش مصنوعی: ای جان پدر، به خانه برگرد و ای پرنده، به آشیانه‌ات بازگرد.
بشتاب که نادرین غم آباد
پیش از اجلم رسی به فریاد
هوش مصنوعی: بشتاب که مکان منحصر به فرد غم و اندوه قبل از اینکه به مشکل بیفتی، به فریاد می‌رسد.
زین پس که بجستنم شتابی
جوئیم بسی، ولی نیابی
هوش مصنوعی: از این پس هرگاه که به دنبال چیزی بروم، بسیار می‌جویم، اما تو آن را نخواهی یافت.
وان مادر تو که در نقابست
او هم ز غمت چو من خرابست
هوش مصنوعی: مادرت که در پوشش است، او نیز به خاطر غمت همانند من در اندوه و پریشانی به سر می‌برد.
زان پیش که دیده را کند پیش،
محروم مدارش از رخ خویش
هوش مصنوعی: قبل از این که نگاهت به آن طرف بیفتد، او را از دیدن چهره‌ات محروم نکن.
ماییم دو تیره روز بی کس
یک دیده به چشم ما تویی، بس
هوش مصنوعی: ما در این روزهای سخت و غم‌انگیز، بدون حمایت و یاری، تنها تو را در نظر داریم و نگاه‌مان فقط به تو دوخته شده است.
مپسند که از جمال تو دور
بی دیده شویم و بلکه بی نور
هوش مصنوعی: نپسند که از زیبایی تو دور شویم و حتی از روشنایی آن بی بهره بمانیم.
آخر پدر توام، نه اغیار
بیگانه مشو چنین به یک بار
هوش مصنوعی: در نهایت، من هم پدر تو هستم و نباید خود را با دیگران بیگانه و دور تصور کنی. بنابراین، به یکباره چنین رفتاری نکن.
بیمار اگر چه دردناکست
بیمار پرست در هلاکست
هوش مصنوعی: بیمار هرچند که در حال رنج و درد است، اما پرستار او نیز در حال درد و مشکل است.
ز آنجا که یکیست خون و پیوند
مرگ پدرست رنج فرزند
هوش مصنوعی: به این معناست که از آنجایی که همه انسان‌ها به یکدیگر ارتباط دارند و در حقیقت همه ما به یکدیگر وابسته‌ایم، مرگ پدر باعث می‌شود فرزند با رنج و درد جدایی مواجه شود.
ز آزردن دست و پا توان زیست،
ز آزار جگر کجا توان زیست؟
هوش مصنوعی: اگر به دست و پای خود آسیب برسانی، نمی‌توانی به زندگی ادامه دهی؛ و اگر جگر و درون خود را آزار دهی، چگونه می‌توانی زندگی کنی؟
این جای نه جای تست، برخیز
وین کار نه کار تست، بگریز
هوش مصنوعی: این مکان برای تو مناسب نیست، از اینجا بلند شو و این کار هم برای تو نیست، از اینجا دور شو.
گیرم که به غم زبون توان بود،
بی خانه و جای، چون توان بود؟
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که با دل شکسته بتوان زندگی کرد، اما وقتی که بی‌خانه و سرپناه باشی، چطور می‌توانی ادامه دهی؟
گر زآن منی، از آن من باش
ور نه به مراد خویشتن باش
هوش مصنوعی: اگر تو از آن من هستی، پس از آن من باش؛ وگرنه به دنبال خواسته‌ها و آرزوهای خودت برو.
هر چند که عشق جمله در دست
نیرو شکن صلاح مردست
هوش مصنوعی: علی‌رغم اینکه عشق تماماً تحت کنترل است و می‌تواند قدرت و اراده ی انسان را به چالش بکشد، اما در نهایت برتری و درستی از آن مردان حکیم و باصلاحیت است.
مرد ار چه به سوزدش، همه تن
دودی ندهد، برون ز روزن
هوش مصنوعی: اگر مردی از دردی رنج می‌برد و می‌سوزد، هرگز نباید اجازه دهد که آن درد او را به طور کامل فرسوده کند و باید از راهی برای خروج از این وضعیت سخت اقدام کند.
مسپار بدست دیو تن را
گرد آر عنان خویشتن را
هوش مصنوعی: خودت را در دست شیطان نگذار، کنترل و هدایت خودت را در دست بگیر.
زین غم همه گر مراد یارست
غم هیچ مخور که در کنارست
هوش مصنوعی: اگر غم و اندوهی وجود دارد، اما امید تو به وصال یار است، پس نگران نباش و به این غم توجه نکن، چون او در کنارت خواهد بود.
گر بر مه آسمان نهی هوش
کوشم که رسانمت در آغوش
هوش مصنوعی: اگر بر ماه آسمان توجّه کنی، من تمام تلاش خود را می‌کنم تا تو را به آغوش برسانم.
آن مه که دلت ازو خرابست
لیلیست نه آخر آفتابست
هوش مصنوعی: آن زیبایی که دل تو به خاطر او آشفته و دلتنگ است، لیلی است و نه در نهایت، مانند آفتاب.
ننشینم تا به چاره و رای
با او ننشانمت به یک جای
هوش مصنوعی: من تا زمانی که برای مشکل و تصمیم‌گیری با او نشینم، تو را به یک جا نخواهم نشاند.
لیکن نکنی چو دیو را بند
دیوانه نشد سزای پیوند
هوش مصنوعی: اما اگر مانند دیو رفتار نکنی، دیوانه شدن به خاطر پیوند و ارتباط نخواهد بود.
این دیو دلی رها کن از خوی
مردم شو و راه مردمی جوی
هوش مصنوعی: دل خودت را از وسوسه‌ها و دغدغه‌های منفی آزاد کن، از رفتارهای ناپسند دوری کن و به‌دنبال رفتار و منش خوب و انسانی باش.
تا بود که ز عون بخت پر نور
هم خوابه شود فرشته با حور!
هوش مصنوعی: تا زمانی که بخت پرنور عون وجود دارد، فرشته و حور به هم می‌پیوندند.
مجنون چو نوید کام بشنود
بنشست ز مغزش اندکی دود
هوش مصنوعی: مجنون وقتی خبر رسیدن آرزوهایش را شنید، از خوشحالی لحظه‌ای مشغول فکر شد و در ذهنش دودی از شوق بلند شد.
با پیر به شرم گفت گریان
کای ز آتش من دل تو بریان
هوش مصنوعی: با وجود درد و ناراحتی، با احتیاط و آرامش به شخصی بزرگ‌تر از خود می‌گوید که دل تو به خاطر آتش عشق من آسیب دیده است.
از من به من آنچه یک گزندست
دانم که ترا هزار چندست
هوش مصنوعی: آنچه من از درد و رنج خود می‌دانم فقط یک مشکل کوچک است، اما تو از درد و رنج‌های خود هزاران مشکل بزرگ‌تر داری.
لیکن چکنم، که نفس خود کام
از حیله و دم نمی‌شود رام
هوش مصنوعی: اما چه کنم که نفس سرکش من با فریب و نیرنگ تسلیم نمی‌شود.
خوگیر، که از بلا گریزم،
از بند قضا کجا گریزم؟
هوش مصنوعی: آرامش کن، چرا که از مشکلات و مصیبت‌ها فرار کنم؟ از سرنوشت و قضاوت الهی کجا می‌توانم بگریزم؟
بی چاره وجود سست تدبیر
مرغیست به ریسمان تقدیر
هوش مصنوعی: انسانی که تدبیر و برنامه‌ریزی درستی ندارد، مانند پرنده‌ای است که به زنجیر سرنوشت خود وابسته است و از قید آن نمی‌تواند رهایی یابد.
آن روز که بودم از غم آزاد
می‌بود برای خود دلم شاد
هوش مصنوعی: در روزهایی که از نارحتی و غم رها بودم، دل خودم برای خودم خوش بود و شاد بودم.
و اکنون که نه بر قرار خویشم
این هم نه باختیار خویشم
هوش مصنوعی: الان که نمی‌توانم بر روی پای خود بایستم، این وضعیت هم به اختیار من نیست.
پروانهٔ شمع را که فرمود
کاو از تن خود برآورد دود؟
هوش مصنوعی: پروانه‌ای که در کنار شمع می‌رقصد، چگونه می‌تواند از خود جدا شود و به صورت دود درآید؟
آنک آفت آسمان نداند
داند چو دران شکنجه ماند
هوش مصنوعی: آن کس که در آسمان ستم می‌کند، نمی‌داند چه بلایی بر سرش خواهد آمد زمانی که در درد و رنج گرفتار شود.
گر کار به دست خویش بودی
کار همه خلق پیش بودی
هوش مصنوعی: اگر کار به دست خود انسان بود، همه کارها به راحتی انجام می‌شد.
چون نیست ز مردم آنچه زاید
تسلیم شدم بهر چه آید
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی از انسان‌ها وجود ندارد، من تسلیم می‌شوم و به هر آنچه پیش می‌آید، رضایت می‌دهم.
تا یاری جان به قالبم هست
جان بدهم و یار ندهم از دست
هوش مصنوعی: تا زمانی که یارم در کنارم است، جانم را می‌دهم اما هرگز نمی‌گذارم او را از دست بدهم.
با همسر او شوم چو افسر
یا در سر کار او کنم سر
هوش مصنوعی: من یا با همسرش مثل یک افسر خواهم بود، یا اینکه در کار او به سراغش می‌روم.
های ای پدر من و سر من
من گوهر تو تو افسر من
هوش مصنوعی: ای پدر من و سرور من، تو گوهر وجود منی و من مانند یک افسر به تو افتخار می‌کنم.
زین گونه که بهر من دویدی
آزرده شدی و رنج دیدی
هوش مصنوعی: به این صورت که برای من زحمت کشیدی و ناراحت شدی، به خاطر من دچار درد و رنج شدی.
غم خوارگیم فگندت از زیست
ور تو نخوری غم، دگر کیست؟
هوش مصنوعی: اگر تو غم من را نخورده‌ای و به من اهمیت ندهی، پس چه کسی دیگر می‌تواند به غم من توجه کند؟
زین غم چو مرا قرار بر تست
غم زآن منست و بار بر تست
هوش مصنوعی: از این ناراحتی که آرامش من به تو بستگی دارد، خود غم نیز از وجود تو به من منتقل شده است.
درد دل خسته را دوا کن
وآن وعده که کرده‌ای وفا کن!
هوش مصنوعی: درد و مشکلات خسته را درمان کن و به وعده‌ای که داده‌ای عمل کن!
پذرفت پدر که سخت کوشد
کالا خرد و درم فروشد
هوش مصنوعی: پدر تصمیم گرفت که با تلاش و کوشش زیاد، کالاها را به فروش برساند و درآمدی کسب کند.
آن چاره کند که تا تواند
دیوانه به ماه نو رساند
هوش مصنوعی: کسی که بتواند به هر طریقی دیوانه را به ماه نو برساند، حتماً تدبیر و چاره‌ای خواهد داشت.
مجنون به وثیقتی چنان چست
شد با پدر و رضای او جست
هوش مصنوعی: مجنون به طرز عجیبی با پدرش روابطش را بهبود بخشید و تلاش کرد تا رضایت او را جلب کند.
با هم دو ستم کش زمانه
رفتند ز دشت سوی خانه
هوش مصنوعی: دو نفر که در دشت با هم در حال تحمل درد و رنج بودند، به سمت منزل خود رفتند.

حاشیه ها

1387/11/07 13:02
khalil moetamed

بخش 12 بیت های :
4- ننید >>>> تنید
5- و الماس >>>> والماس
14- اینش ز دو >>> اینش زد و
16- ز آب و دیده >>>> ز آب دیده
17- زان >>> زآن
38- بروی >>>> بر وی
52- درامد >>> در آمد
52- تادرین >>>> تا درین
68- تکراری است
72- زان >>>>> ز آن
73- نیر و >>>> نیرو
77- برمه ی ؟ بر مه ؟
95- یارندهم >>> یار ندهم
100- زان >>>> ز آن
101- وال >>>> و آن
---
پاسخ: با تشکر، مورد آخر احتمالاً «وان» بوده، موارد مطابق نظر شما تصحیح شد، بیت تکراری حذف شد.

مصرع دوم بیت :
آن چاره کند که تا تواند دیوانه به ماه نور ساند
غلط ویرایشی دارد و صحیح آن به شکل زیر است:
دیوانه به ماه نو رساند

1391/11/11 18:02
فریبرز مالکی

ز آزردن دست و پا توان زیست،
ز آزار جگر توان زیست؟

در مصرع دوم
ز آزارجگر گجا توان زیست درست است