بخش ۱۱ - پرده برداشتن دمهای سرد از روی لیلی، و دیدن مادر پژمردگی آن گل، و شمهای ازان پرده دریدگی در دماغ پدرش دمیدن، و روان کردن پیر، آب از دو دیده، و لیلی را، چون ریحان سفالین، در گوشهٔ محنت، پای در گل کردن
چون رفت به گوش هر کس این راز
وز هر طرفی برآمد آواز
کازاده جوانی از فلان کوی
شد شیفتهٔ فلان پری روی
در مکتب عشق شد غلامش
خواند شب و روز لوح نامش
مقصود وی آن بت یگانه است
وآن درس تعلمش بهانهاست
زو هر چه شنید یاد گیرد
تعلیم دگر به باد گیرد
آموختنش، کجا بود هوش؟!
کاموخته میکند فراموش
زین قصه، بهر در سرایی
میرفت نهفته ماجرایی
تاگشت ز گفت و گوی اوباش
بر مادر لیلی این خبر فاش
مادر ز نهیب شرم اغیار
بنشست به گوشهای دلافگار
زان آتش ده زبانه ترسید
وز سرزنش زمانه ترسید
فرزند خجسته را نهانی
بنشاند ز راه مهربانی
گفت ای دل و دیدهٔ مرا نور
از روی تو باد چشم بد دور
دانی که جهان فریبناک است
آسودگیش غم و هلاک است
هر کاسه که خوان دهر، دارد
پنهان، به نواله، زهر دارد
هر سرخ گلی که در بهاریست
در دامن او نهفته خاریست
تو ساده مزاجی و تنگ دل
وز نیک و بد زمانه غافل
چون اهل زمانه را وفا نیست
ز ایشان طلب وفا روا نیست
هان تا نکنی عنان دل سست
کافتاده خلاص کم توان جست
القصه شنیدهام که جایی
داری نظری به آشنایی
ترسم که چو گردد این خبر فاش
بد نام شوی میان اوباش
آتش که به شاخ ارزن افتد
زود ار نکشی، به خرمن افتد
با این تن پاک و گوهر پاک
آلوده چرا شوی بهر خاک؟
جایی منشین که چو نهی پای
تهمت زده خیزی، از چنان جای
چون شهره شود عروس معصوم،
پاکی و پلیدیاش چه معلوم؟
آن کس که مگس ز کاسه راند
ناخوردن و خوردنش که داند؟
عشق ار چه بود به صدق و پاکی
خالی نبود ز شرمناکی
آوازه چو گشت در جهان عام
صرفه نکند کسی به دشنام
گر دم نزنند کاردانان
چون باز رهی ز بد گمانان؟
مادر به حدیث نیک خواهی
لیلی به هلاک و سینه گاهی
بر زانوی درد سر نهاده
لب بسته و خون دل گشاده
با سوختگان حدیث پرهیز
روغن بود اندر آتش تیز
بیمار ز هر چه داری اش باز
لب را به همان خورش کند ساز
مادر چو شناخت کاو اسیرست
وآن کن مکنش، نه جایگیرست
تن زد ز نصیحتی که میگفت
گفت آن خبر نهفته با جفت
بشنید پدر چو حال فرزند
گم شد ز خجالت و سرافگند
فرمود که سرو نوبهاری
در پرده چو گل شود حصاری
از پرده برون سخن نراند
خواند پس پرده هر چه خواند
مه را به سرای بند کردند
دیوار سرا بلند کردند
او ماند به کنج حجره دلتنگ
میداد ز گریه خاک را رنگ
هر ناله که عاشقانه میزد
آتش ز لبش زبانه میزد
شد خانه ز آه آتش اندود
چون تربت مجرمان پر از دود
صبری نه که دل به راه دارد
واندیشه به دل نگاه دارد
یاری نه که سینه را بکاود
خونابهٔ دل برون تراود
با زیستنی چنان که دانی
میبود به مرگ و زندگانی
هر چند که مادر از سر سوز
میبود به نزد او شب و روز
لیک آنکه ورا هوای یارست،
با مادر و با پدر چه کارست!؟
نی خویش ز دوست باشد افزون
کاین جان عزیز باشد، آن خون،
بخش ۱۰ - آغاز سلسله جنبانیدن مجنون و لیلی: دندانه گشای قفل این رازبخش ۱۲ - خراب شدن مجنون به اول دور عشق، و از مستی، در پایهاء کو افتادن، و خبر یافتن پدر، وسوی آن بی خبر دویدن، و از آب دیده و باد سینه سلسله در پای مجنون کردن، و زنجیر کشانش پیش مادر آوردن: چون ماند پریوش حصاری
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون رفت به گوش هر کس این راز
وز هر طرفی برآمد آواز
هوش مصنوعی: زمانی که این راز به گوش هر کسی رسید و از هر طرف صدایی برخاست،
کازاده جوانی از فلان کوی
شد شیفتهٔ فلان پری روی
هوش مصنوعی: یک جوان از محلهای خاص، به زیبایی دختری دل باخته و شیفتهاش شده است.
در مکتب عشق شد غلامش
خواند شب و روز لوح نامش
هوش مصنوعی: در آغوش عشق، او را به عنوان خدمتکار خود پذیرفته و روز و شب نامش را مینویسد.
مقصود وی آن بت یگانه است
وآن درس تعلمش بهانهاست
هوش مصنوعی: مقصود او فقط همان معشوق خاص است و در واقع آموزش و یادگیری، بهانهای برای رسیدن به اوست.
زو هر چه شنید یاد گیرد
تعلیم دگر به باد گیرد
هوش مصنوعی: هر آنچه از دیگران میشنود، یاد میگیرد و آموزش جدیدی را فرا میگیرد که آن را به فراموشی میسپارد.
آموختنش، کجا بود هوش؟!
کاموخته میکند فراموش
هوش مصنوعی: یادگیری آن، به کجا وابسته بود؟! کسی که آموخته، فراموش میکند.
زین قصه، بهر در سرایی
میرفت نهفته ماجرایی
هوش مصنوعی: از این داستان، به سوی خانهای میرفت که در آن یک ماجرای پنهان وجود داشت.
تاگشت ز گفت و گوی اوباش
بر مادر لیلی این خبر فاش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در نتیجه صحبتها و گفتگوهای گروهی از افراد بیفرهنگ، اطلاعاتی درباره مادر لیلی به طور علنی و آشکار مطرح شده است.
مادر ز نهیب شرم اغیار
بنشست به گوشهای دلافگار
هوش مصنوعی: مادر از شرم و ترس نسبت به نگاههای بیگانه، در گوشهای نشسته و دلش پر از غم و اندوه است.
زان آتش ده زبانه ترسید
وز سرزنش زمانه ترسید
هوش مصنوعی: از آن آتش شعلههای تند ترسید و از سرزنشها و انتقادهای زمانه هراسان شد.
فرزند خجسته را نهانی
بنشاند ز راه مهربانی
هوش مصنوعی: فرزند خوشبخت را در آرامش و دور از چشم دیگران به آرامی و با محبت بزرگ میکرد.
گفت ای دل و دیدهٔ مرا نور
از روی تو باد چشم بد دور
هوش مصنوعی: ای دل و دیدهام، نورم از روی توست و از چشم بد دور بماند.
دانی که جهان فریبناک است
آسودگیش غم و هلاک است
هوش مصنوعی: میدانی که دنیا فریبنده است و آرامش آن با غم و تباهی همراه است.
هر کاسه که خوان دهر، دارد
پنهان، به نواله، زهر دارد
هوش مصنوعی: هر ظرفی که زندگی به ما میسازد، ممکن است درونش چیزی خطرناک و مضر وجود داشته باشد؛ حتی آنچه که به نظر خوشمزه و دلپذیر میآید، ممکن است زهر آلود باشد.
هر سرخ گلی که در بهاریست
در دامن او نهفته خاریست
هوش مصنوعی: هر گلی که در بهار میشکفد، در کنارش یک خار هم وجود دارد.
تو ساده مزاجی و تنگ دل
وز نیک و بد زمانه غافل
هوش مصنوعی: تو آدمی هستی که به راحتی تحت تأثیر قرار میگیری و دلخوشیهای کمی داری و از خوبیها و بدیهای دنیا بیخبر هستی.
چون اهل زمانه را وفا نیست
ز ایشان طلب وفا روا نیست
هوش مصنوعی: از آنجا که مردم زمانه به عهد و پیمان خود وفادار نیستند، انتظار وفاداری از آنها منطقی نیست.
هان تا نکنی عنان دل سست
کافتاده خلاص کم توان جست
هوش مصنوعی: مراقب باش که اگر در اداره احساساتت سستی کنی، ممکن است به راحتی درگیر مشکلات و گرفتار حوادث ناگوار شوی.
القصه شنیدهام که جایی
داری نظری به آشنایی
هوش مصنوعی: به هر حال، شنیدهام که در جایی به دوستی یا آشنایی توجهی داری.
ترسم که چو گردد این خبر فاش
بد نام شوی میان اوباش
هوش مصنوعی: میترسم که اگر این خبر به گوش دیگران برسد، با افراد نادرست شناخته شوی و آبرویت برود.
آتش که به شاخ ارزن افتد
زود ار نکشی، به خرمن افتد
هوش مصنوعی: اگر آتش به کاه یا علف خشک بزند و زود آن را خاموش نکنی، احتمال دارد که به مزرعه یا انبار غلات آسیب جدی بزند.
با این تن پاک و گوهر پاک
آلوده چرا شوی بهر خاک؟
هوش مصنوعی: چرا باید با این بدن و روح پاک خود را به چیزهای سطحی و دنیوی آلوده کنی؟
جایی منشین که چو نهی پای
تهمت زده خیزی، از چنان جای
هوش مصنوعی: در جایی ننشین که اگر پایت را به بیاحترامی بگذاری، از آن مکان بلند نشوی.
چون شهره شود عروس معصوم،
پاکی و پلیدیاش چه معلوم؟
هوش مصنوعی: زمانی که عروس معصوم شناخته شود، دیگر مشخص نیست که پاکی و پلیدی در او چگونه است؟
آن کس که مگس ز کاسه راند
ناخوردن و خوردنش که داند؟
هوش مصنوعی: کسی که مگس را از ظرف غذا دور میکند، نمیداند که خوردن و نخوردن آن چه تأثیری بر او دارد و چه چیزی را از دست میدهد.
عشق ار چه بود به صدق و پاکی
خالی نبود ز شرمناکی
هوش مصنوعی: عشق هرچند بسیار صادقانه و خالصانه باشد، اما از عیب و نقص دور نیست.
آوازه چو گشت در جهان عام
صرفه نکند کسی به دشنام
هوش مصنوعی: وقتی نام و شهرت کسی در دنیا پخش شود، هیچکس به او بدی نمیکند و به دشنام نمیگوید.
گر دم نزنند کاردانان
چون باز رهی ز بد گمانان؟
هوش مصنوعی: اگر دانایان سکوت کنند، چگونه میتوان از دست بدگمانان رهایی یافت؟
مادر به حدیث نیک خواهی
لیلی به هلاک و سینه گاهی
هوش مصنوعی: مادر در مورد خوبیهای لیلی صحبت میکند، اما همین صحبتها باعث میشود که او به خطر بیفتد و دلتنگیهای عاطفی ایجاد کند.
بر زانوی درد سر نهاده
لب بسته و خون دل گشاده
هوش مصنوعی: انسانی در حال تحمل درد و رنج است، سرش را بر زانو گذاشته و در سکوت از درونش احساس خسران و ناراحتی میکند.
با سوختگان حدیث پرهیز
روغن بود اندر آتش تیز
هوش مصنوعی: با افرادی که در آتش عشق سوختهاند، درباره پرهیز از روغن صحبت میشود، در حالی که آتش بسیار تند و شدید است.
بیمار ز هر چه داری اش باز
لب را به همان خورش کند ساز
هوش مصنوعی: اگر بیمار را از هر چیزی که داری برنجانی، لبهایش را به همان چیز سرگرم میسازد.
مادر چو شناخت کاو اسیرست
وآن کن مکنش، نه جایگیرست
هوش مصنوعی: وقتی مادر متوجه شد که کودک در سختی و مشکل است، او را در آن وضعیت رها کن و به او کمک نکن، زیرا آنجا دیگر جای ماندن نیست.
تن زد ز نصیحتی که میگفت
گفت آن خبر نهفته با جفت
هوش مصنوعی: او از نصیحت و توصیهای که میگفت پرهیز کرد و گفت که این خبر پنهانی با همسرش است.
بشنید پدر چو حال فرزند
گم شد ز خجالت و سرافگند
هوش مصنوعی: پدر وقتی حال فرزندش را دید که از شرم و خجالت به خود آمده است، بسیار نگران و ناراحت شد.
فرمود که سرو نوبهاری
در پرده چو گل شود حصاری
هوش مصنوعی: فرمود که وقتی سرو در بهار به گل بنشیند، به مانند پاران با زیبایی خاصی احاطه میشود.
از پرده برون سخن نراند
خواند پس پرده هر چه خواند
هوش مصنوعی: سخن از پرده بیرون نمیآید، اما هرچه در پس پرده گفته شده، ممکن است خوانده شود.
مه را به سرای بند کردند
دیوار سرا بلند کردند
هوش مصنوعی: ماه را در خانه به دام انداختند و دیوارهای خانه را بلندتر ساختند.
او ماند به کنج حجره دلتنگ
میداد ز گریه خاک را رنگ
هوش مصنوعی: او در گوشهای از اتاق نشسته و به شدت احساس ناراحتی میکند، به طوری که اشکهایش باعث تغییر رنگ خاک میشود.
هر ناله که عاشقانه میزد
آتش ز لبش زبانه میزد
هوش مصنوعی: هر نالهای که عاشقانه از دل برمیخاست، آتش عشق از لبانش شعلهور میشد.
شد خانه ز آه آتش اندود
چون تربت مجرمان پر از دود
هوش مصنوعی: خانه به خاطر نالهها و اندوهها به حالت سوخته و غمانگیزی درآمده است، مانند زمینی که قبر مجرمان در آن وجود دارد و سرشار از دود و سیاهی است.
صبری نه که دل به راه دارد
واندیشه به دل نگاه دارد
هوش مصنوعی: صبر کن؛ چرا که دل به مسیرش ادامه میدهد و ذهن هم همچنان در حال تفکر و تأمل است.
یاری نه که سینه را بکاود
خونابهٔ دل برون تراود
هوش مصنوعی: دوست یا یاری نیست که درد و رنج دل را درک کند و از دل من خون غم بریزد.
با زیستنی چنان که دانی
میبود به مرگ و زندگانی
هوش مصنوعی: با زندگی کردن به طریقی که به خوبی میدانی، میتوانی به مفهوم واقعی مرگ و زندگی پی ببری.
هر چند که مادر از سر سوز
میبود به نزد او شب و روز
هوش مصنوعی: هرچند که مادر به خاطر احساس دلتنگی و محبت، شب و روز در کنار او حاضر میشود، ولی در نهایت این عشق و محبت برای او کافی نیست.
لیک آنکه ورا هوای یارست،
با مادر و با پدر چه کارست!؟
هوش مصنوعی: اما کسی که دلش هوای محبوب را دارد، با مادر و پدرش چه کاری دارد؟
نی خویش ز دوست باشد افزون
کاین جان عزیز باشد، آن خون،
هوش مصنوعی: دوستی و محبت به دیگران از مهمترین چیزهاست، زیرا این زندگی ارزشمند و گرانبهایی که داریم، نشاندهنده ارتباط عمیقتری با دلهای دیگران است.
حاشیه ها
1387/11/07 12:02
khalil moetamed
بخش 11 بیت های :
4- وان >>>>> وآن
15- مصرع دوم - دل دامن >>>> در دامن
21- زودار >>>>> زو دار
33- وان >>>> وآن
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد. در بیت 21 «زود ار» جایگزین شد که احتمالاً نظر شما هم همین بوده و اشتباه تایپ کردهاید.
1391/11/11 18:02
فریبرز مالکی
او ماند به کنج حجره دلتنگ
میدارد ز گریه خاک را رنگ
در مصرع دوم
می داد زگریه خاک را رنگ درست است