بخش ۱۰ - آغاز سلسله جنبانیدن مجنون و لیلی
دندانه گشای قفل این راز
زین گونه در سخن کند باز
کان روز که زاد قیس فرخ
رخشنده شد آن قبیله را رخ
زان نور خجستهٔ شب افروز
بر عامریان خجسته شد روز
بنشست پدر به شادمانی
بگشاد دری به میهمانی
واندر پس پرده مادرش نیز
آراست ز صفه تا به دهلیز
خوبان قبیله را طلب کرد
آفاق ز نغمه بر طرف کرد
جستند حکیم طالع اندیش
کاگه کند از حکایت پیش
دانا بشمار خود نظر کرد
گفت آنچه سر از شمار بر کرد
کاین طفل مبارک اختر خوب
یوسف صفتی شود چو یعقوب
با آنکه ز گردش زمانه
در فضل و هنر شود یگانه
لیکن فتدش گهٔ جوانی
در سر هوسی، چنانکه دانی
از عشق بتی نژند گردد
دیوانه و مستمند گردد
اندیشه چنان کند به زارش
کاز دست رود عنان کارش
مادر پدر از چنین شماری
ماندند، دمی، به خار خاری
لیکن ز نشاط روی فرزند
گشتند، بهر چه هست، خرسند
آن نکته به سهل بر گرفتند
و آیین طرب ز سر گرفتند
یک چند چو دور چرخ در گشت
آن گلبن تر شگفتهتر گشت
سالش به شمار پنجم افتاد
زو نور به چرخ و انجم افتاد
شد تازه، چو نیم رسته سروی
یا بال دمیده نو تذروی
نزد همه شد به هوشمندی
چون مردم دیده، ز ارجمندی
زیرک دلیش چو باز خواندند
در پیش معلمش نشاندند
دانای رقم ز بهر تعلیم
کردش به کنار تخته تسلیم
جهد ادبش بدان چه دانست
می کرد چنانچ می توانست
آراسته مکتبی چو باغی
هر لاله درو، چو شب چراغی
زین سوی نشسته کودکی چند
آزاده و زیرک و خردمند
زان سوی ز دختران چون حور
مسجد شده چون بهشت پر نور
هر تازه رخی چو دستهٔ گل
بر گل زده جنتهای سنبل
بود از صف آن بتان چون ماه
ماهی، زده آفتاب را، راه
لیلی نامی که مه غلامش
خالش نقطی ز نقش نامش
مشعل کش آفتاب و انجم
دیوانه کن پری و مردم
سلطان شکر لبان آفاق
لشکر شکن شکیب عشاق
سر تا به قدم کرشمه و ناز
هم سر کش حسن و هم سرانداز
نازی و هزار فتنه در دهر
چشمی و هزار کشته در شهر
نی بت که چراغ بت پرستان
طاوس بهشت و کبک بستان
اندر صف آن بتان شیرین
چون زهره به ثور و مه به پروین
زانو زده قیس در دگر سوی
هم چرب زبان و هم سخن گوی
نازک چو نهال نو دمیده
خوش طبع و لطیف و آرمیده
شیرین سخنی که هوش میبرد
رونق ز شکر فروش میبرد
وان لاله رخان ارغوان ساق
نیز از دل و جانش گشته مشتاق
ایشان همه را بقیس میلی
وان سوخته در هوای لیلی
لیلی خود ازو خراب جان تر
گشته نفس از نفس گرانتر
هر دو به نظاره روی در روی
در رفته خیال موی در موی
لب مانده ز گفت و از زبان هم
دل گشته بهم یکی و جان هم
این زو به غم و گداز مانده
دل بسته و دیده باز مانده
وان کرده نظر به روی این گرم
وافگنده ز دیده برقع شرم
این گفته غم خود از رخ زرد
او داده جوابش از از دم سرد
این دیده درو به چشم پاکی
او نیز، ولی به شرمناکی
این گشته به آب دیدگان مست
او شسته ز جان خویشتن دست
این کام خود از فغان خود دوخت
او، سینهٔ خود، ز آه خود سوخت
سلطان خرد برون شد از تخت
هم خانه به باد داد و هم رخت
فریاد شبان بمانده از کار
میش آبله پای و گرگ خونخوار
مستان ز شراب خانه جسته
خم بر سر محتسب شکسته
مجنون ز نسیم آن خرابی
شد بی خبر از تنگ شرابی
از خون جگر شراب میخورد
وز پهلوی خود کباب میخورد
دزدیده درو نگاه میکرد
میدید ز دور و آه میکرد
میبود ز نیک و بد هراسش
میداشت خرد هنوز پاسش
اندیشه هنوز خام بودش
دل در غم ننگ و نام بودش
چون لاله، جبین شگفته میداشت
داغی به جگر، نهفته میداشت
میسوخت چو شمع با رخ زرد
در گریه و سوز خنده میکرد
دانا رقمش به تخته میجست
او تخته به آب دیده میشست
استاد، سخن ز علم میراند
او جمله کتاب عشق میخواند
وان لعبت دردمند دل تنگ
دل داده به باد و مانده بی سنگ
خون دلش از صفای سینه
پیدا چو می اندر آبگینه
بر چهره ز شرم پرده میدوخت
و آتش به دلش گرفته میسوخت
هر چند که غنچه بود سر بست
میکرد ز بوی خلق را مست
بودند به زاری آن دو غم خوار
در چنبر یکدگر گرفتار
یاران که به هر کناره بودند
دزدیده در آن نظاره بودند
میکرد دو سینه جوش بر جوش
میرفت دو قصه گوش بر گوش
این داشت فسانه در مدارا
او گفت حکایت آشکارا
رازی که ز سینها بجوشد
او باز کند گر این بپوشد
باشد چو خریطه پر ز سوزن
بندی دهنش، جهد ز روزن
بر روی محیط پل توان بست
نتوان لب خلق را زبان بست
بخش ۹ - حکایت شبانی که از غایت همّت، تیغ را آیینه وجاهت و قلم را عمدهٔ دولت خود ساخت: گویند که در عرب، جوانیبخش ۱۱ - پرده برداشتن دمهای سرد از روی لیلی، و دیدن مادر پژمردگی آن گل، و شمهای ازان پرده دریدگی در دماغ پدرش دمیدن، و روان کردن پیر، آب از دو دیده، و لیلی را، چون ریحان سفالین، در گوشهٔ محنت، پای در گل کردن: چون رفت به گوش هر کس این راز
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دندانه گشای قفل این راز
زین گونه در سخن کند باز
هوش مصنوعی: هر کس که زبانش را به کار گیرد و درباره این موضوع سخن بگوید، میتواند این راز را که مانند قفلی بسته است، باز کند.
کان روز که زاد قیس فرخ
رخشنده شد آن قبیله را رخ
هوش مصنوعی: روزی بود که با تولد قیس، tribe او به شکل خاصی درخشان و موفق شد.
زان نور خجستهٔ شب افروز
بر عامریان خجسته شد روز
هوش مصنوعی: از تابش خوشایند نور شب، روز برای کسانی که در پی خوشبختی هستند، روشن و خجسته گردید.
بنشست پدر به شادمانی
بگشاد دری به میهمانی
هوش مصنوعی: پدر با خوشحالی نشسته و در را به روی مهمانان باز کرده است.
واندر پس پرده مادرش نیز
آراست ز صفه تا به دهلیز
هوش مصنوعی: و در پشت پرده، مادرش نیز به زیبایی آراسته است، از سالن تا راهرو.
خوبان قبیله را طلب کرد
آفاق ز نغمه بر طرف کرد
هوش مصنوعی: آسمان و زمین برای جستجوی زیباییهای قبیله به حرکت درآمدند و آواز آنها را از دوردستها به گوش میرساندند.
جستند حکیم طالع اندیش
کاگه کند از حکایت پیش
هوش مصنوعی: حکیمان با نگرش به بخت و سرنوشت جست جو میکنند تا از قصهها و عبرتها درس بگیرند و به شناختی عمیقتر برسند.
دانا بشمار خود نظر کرد
گفت آنچه سر از شمار بر کرد
هوش مصنوعی: خود را دانا حساب کن و توجه کن که آنچه از ذهنت خارج میشود، ممکن است ارزشمندی خاصی داشته باشد.
کاین طفل مبارک اختر خوب
یوسف صفتی شود چو یعقوب
هوش مصنوعی: این کودک خوششانس، ستارهای خوب و زیبایی مانند یوسف خواهد شد و به یعقوب، پدرش، شباهت خواهد یافت.
با آنکه ز گردش زمانه
در فضل و هنر شود یگانه
هوش مصنوعی: با وجود اینکه روزگار در علم و هنر او را بینظیر میکند،
لیکن فتدش گهٔ جوانی
در سر هوسی، چنانکه دانی
هوش مصنوعی: اما جوانی همیشه با خود وسوسههایی دارد، مانند آنچه که خود میدانی.
از عشق بتی نژند گردد
دیوانه و مستمند گردد
هوش مصنوعی: از عشق یک معشوق، انسان به حالت دیوانگی و نیازمندگی دچار میشود.
اندیشه چنان کند به زارش
کاز دست رود عنان کارش
هوش مصنوعی: اندیشه به قدری قوی و تاثیرگذار است که میتواند کنترل و هدایت کارها را از دست انسان خارج کند.
مادر پدر از چنین شماری
ماندند، دمی، به خار خاری
هوش مصنوعی: این بیت به سختی و رنجی که مادر و پدر متحمل شدهاند اشاره دارد. آنها در این شرایط دشوار همچنان بر پا ایستادهاند و با مشکلات مواجه هستند. احساس ناامیدی و زحماتی که در زندگی داشتهاند، مشهود است، و نشان میدهد که زندگی ممکن است پر از درد و خارهای رنجآور باشد.
لیکن ز نشاط روی فرزند
گشتند، بهر چه هست، خرسند
هوش مصنوعی: اما به خاطر شادابی و زیبایی چهره فرزند، همه چیز را فراموش کردند و خوشحال شدند.
آن نکته به سهل بر گرفتند
و آیین طرب ز سر گرفتند
هوش مصنوعی: آن نکته بهراحتی درک شد و شیوهی شادی را دوباره آغاز کردند.
یک چند چو دور چرخ در گشت
آن گلبن تر شگفتهتر گشت
هوش مصنوعی: به مرور زمان و با چرخش روزگار، آن باغ زیبا و گلهایش بیشتر شکوفا و سرسبزتر شدند.
سالش به شمار پنجم افتاد
زو نور به چرخ و انجم افتاد
هوش مصنوعی: سال پنجم به پایان رسید و نور او همچون ستارهها در آسمان پراکنده شد.
شد تازه، چو نیم رسته سروی
یا بال دمیده نو تذروی
هوش مصنوعی: این جمله به تازگی به شکوفایی و زیبایی رسیده است، مانند درخت سرو که نیمه جوانه زده یا مانند برگ تازهای که به تازگی روییده است.
نزد همه شد به هوشمندی
چون مردم دیده، ز ارجمندی
هوش مصنوعی: او به خاطر هوش و زیرکیاش در نزد همه معتبر و محترم شده است، مانند مردم عادی که او را میشناسند و به او احترام میگذارند.
زیرک دلیش چو باز خواندند
در پیش معلمش نشاندند
هوش مصنوعی: دل زیرک او را وقتی به یاد آوردند، معلمش او را در جلوی خود نشاند.
دانای رقم ز بهر تعلیم
کردش به کنار تخته تسلیم
هوش مصنوعی: عالم و دانا به منظور آموزش او، در کنار تابلو تسلیم قرار داد.
جهد ادبش بدان چه دانست
می کرد چنانچ می توانست
هوش مصنوعی: او تلاش میکرد تا با رفتار و ادبی که آموخته بود، به بهترین شکل ممکن عمل کند، همانطور که در توانش بود.
آراسته مکتبی چو باغی
هر لاله درو، چو شب چراغی
هوش مصنوعی: مکتب به زیبایی باغی آراسته است و مانند چراغی در شب، هر گل لالهای در آن درخشان و چشمنواز است.
زین سوی نشسته کودکی چند
آزاده و زیرک و خردمند
هوش مصنوعی: در این سوی، تعدادی کودک باهوش، آزاد و با فکر نشستهاند.
زان سوی ز دختران چون حور
مسجد شده چون بهشت پر نور
هوش مصنوعی: از آن طرف، دختران مانند حوریانی هستند که مسجدی شدهاند، با نوری فراوان مانند بهشت.
هر تازه رخی چو دستهٔ گل
بر گل زده جنتهای سنبل
هوش مصنوعی: هر چهرهی زیبایی مانند دستهگلی است که در باغ بهشت گلابی از سنبلها میروید.
بود از صف آن بتان چون ماه
ماهی، زده آفتاب را، راه
هوش مصنوعی: آن بتان مانند ماهی بودند که نور خورشید را به خود جذب کرده و راه را نشان میدهند.
لیلی نامی که مه غلامش
خالش نقطی ز نقش نامش
هوش مصنوعی: لیلی، نامی است که ماه به خاطر زیباییاش به او خدمت میکند و خال او مانند نشانهای خاص، نماد معروفیت و زیباییاش است.
مشعل کش آفتاب و انجم
دیوانه کن پری و مردم
هوش مصنوعی: آفتاب مانند مشعلی در آسمان میدرخشد و ستارهها را به جنون میآورد، هم پریها و هم انسانها تحت تأثیر این نور قرار میگیرند.
سلطان شکر لبان آفاق
لشکر شکن شکیب عشاق
هوش مصنوعی: سلطان شکر، لطافت و زیبایی لبان را به تصویر میکشد و در عین حال، قدرتی دارد که دل عاشقان را تسخیر میکند. این بیان نمادی از جذابیت و تأثیر عمیق عشق بر دلها است.
سر تا به قدم کرشمه و ناز
هم سر کش حسن و هم سرانداز
هوش مصنوعی: تمام وجودش از زیبایی و ناز آکنده است؛ همچنین حسن در شیطنت و فریبندگی از او پیشی نمیگیرد.
نازی و هزار فتنه در دهر
چشمی و هزار کشته در شهر
هوش مصنوعی: تو زیبایی و در عین حال، باعث ایجاد هزاران مشکل و فتنه در دنیای هستی هستی. در این راستا، تعداد زیادی از افراد، به خاطر جذابیت تو، جان خود را از دست میدهند.
نی بت که چراغ بت پرستان
طاوس بهشت و کبک بستان
هوش مصنوعی: تو همچون چراغی برای پرستندگان بتها هستی، مانند طاووس بهشت و کبک باغها.
اندر صف آن بتان شیرین
چون زهره به ثور و مه به پروین
هوش مصنوعی: در میان آن زیبایانی که مانند زهره میدرخشند، همچون ثور و ماه درخشانی که با پروین همراهند.
زانو زده قیس در دگر سوی
هم چرب زبان و هم سخن گوی
هوش مصنوعی: قیس در یک طرف زانو زده است و در طرف دیگر، فردی که زبان چرب و سخن چلیپ دارد، با او صحبت میکند.
نازک چو نهال نو دمیده
خوش طبع و لطیف و آرمیده
هوش مصنوعی: نرمی و لطافت او مانند جوانهای تازه است که به آرامی و خوشبویی روییده و در آرامش به سر میبرد.
شیرین سخنی که هوش میبرد
رونق ز شکر فروش میبرد
هوش مصنوعی: زبان شیرین و صحبتهای دلنواز، آنقدر جاذبه دارد که حتی نرمی و شیرینی شکر را تحت تاثیر قرار میدهد و باعث میشود توجه مردم به آن کمتر معطوف شود.
وان لاله رخان ارغوان ساق
نیز از دل و جانش گشته مشتاق
هوش مصنوعی: و آن گلهای لاله با رنگ ارغوانی، از دل و جان خود به شدت عاشق و مشتاق شدهاند.
ایشان همه را بقیس میلی
وان سوخته در هوای لیلی
هوش مصنوعی: ایشان همه در عشق لیلی به حالتی دچار شدهاند که عشق و longing آنها را به سمت او میکشد و از خود بیخود و سوختهاند.
لیلی خود ازو خراب جان تر
گشته نفس از نفس گرانتر
هوش مصنوعی: لیلی به خاطر او از حالت طبیعی و آرامش خارج شده و جانش در حال آسیب است، همچنین نفس کشیدنش نسبت به قبل سنگینتر شده است.
هر دو به نظاره روی در روی
در رفته خیال موی در موی
هوش مصنوعی: هر دو آنجا ایستادهاند و به هم نگاه میکنند، در حالی که هر کدام در خیال خود، مشغول تصور کردن موهای دیگری هستند.
لب مانده ز گفت و از زبان هم
دل گشته بهم یکی و جان هم
هوش مصنوعی: لب خاموش مانده و سخنی گفته نمیشود، اما دلها به هم پیوسته و جانها نیز یکپارچه شدهاند.
این زو به غم و گداز مانده
دل بسته و دیده باز مانده
هوش مصنوعی: دل در اندوه و سوز و گداز مانده و چشمانش باز است و نمیتواند ببندد.
وان کرده نظر به روی این گرم
وافگنده ز دیده برقع شرم
هوش مصنوعی: او با نگاهی به چهره این شخص گرم، پرده شرم را از چشمانش کنار زده است.
این گفته غم خود از رخ زرد
او داده جوابش از از دم سرد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که غم و اندوه او از چهره زرد و افسردهاش پیداست و پاسخ او نشاندهنده سردی و بیاحساسیاش است.
این دیده درو به چشم پاکی
او نیز، ولی به شرمناکی
هوش مصنوعی: این چشم به زیبایی او نگاه میکند، اما در عین حال با شرم و حیا است.
این گشته به آب دیدگان مست
او شسته ز جان خویشتن دست
هوش مصنوعی: او به خاطر حالت مستیاش، اشکها را به مانند آب دیدگانش به خود شست و از جان خودش دست برداشت.
این کام خود از فغان خود دوخت
او، سینهٔ خود، ز آه خود سوخت
هوش مصنوعی: این شخص با درد و فغان خود، خواستهاش را به دست آورد و قلبش را با آه و نالهاش سوزاند.
سلطان خرد برون شد از تخت
هم خانه به باد داد و هم رخت
هوش مصنوعی: سلطان عقل و درایت از جایگاه خود بیرون آمد و هم خانه و کاشانه را به باد داد و هم لباس و دارایی خود را از دست داد.
فریاد شبان بمانده از کار
میش آبله پای و گرگ خونخوار
هوش مصنوعی: شبان از فرط بیکاری و مشکلاتی که با آنها مواجه است، فریاد میکشد. او نگران میشهایش است که به علت بیماری آبله دچار مشکل شدهاند و همچنین از خطراتی که گرگهای خونخوار برای آنها ایجاد میکنند، به شدت نگران است.
مستان ز شراب خانه جسته
خم بر سر محتسب شکسته
هوش مصنوعی: مستمندان از میخانه بیرون آمدهاند و به خاطر مستی، به سختی خم شدهاند و محتسب نیز بر سر آنها شکستگی دیده است.
مجنون ز نسیم آن خرابی
شد بی خبر از تنگ شرابی
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر لطافت بادی که از ویرانی میوزید، بیخبر از مشکلات و تنگیهای دنیا دچار حالتی عاطفی و شیرین شده است.
از خون جگر شراب میخورد
وز پهلوی خود کباب میخورد
هوش مصنوعی: او از عذاب و رنجش لذت میبرد و با وجود درد و سختی، به زندگی خود ادامه میدهد.
دزدیده درو نگاه میکرد
میدید ز دور و آه میکرد
هوش مصنوعی: او به طور پنهانی به دور نگاه میکرد و از دور چیزی را میدید که باعث میشد آه بکشد.
میبود ز نیک و بد هراسش
میداشت خرد هنوز پاسش
هوش مصنوعی: او هنوز عقل و اندیشهاش را از ترس نیک و بد محافظت میکند.
اندیشه هنوز خام بودش
دل در غم ننگ و نام بودش
هوش مصنوعی: دلش درگیر غم و حسرت ننگ و نام بود و افکارش هنوز به خوبی شکل نگرفته بود.
چون لاله، جبین شگفته میداشت
داغی به جگر، نهفته میداشت
هوش مصنوعی: چون گل لاله، پیشانیش زیبایی داشت، اما در دلش داغی را پنهان کرده بود.
میسوخت چو شمع با رخ زرد
در گریه و سوز خنده میکرد
هوش مصنوعی: او مانند شمعی در حال سوختن است و با چهرهای زرد، در حالی که در درد و اندوه میگرید، لبخند نیز میزند.
دانا رقمش به تخته میجست
او تخته به آب دیده میشست
هوش مصنوعی: عالم دانا به دقت روی تخته محاسبات مینوشت و او در عین حال، تخته را با اشک خود میشست و پاک میکرد.
استاد، سخن ز علم میراند
او جمله کتاب عشق میخواند
هوش مصنوعی: استاد همه حرفش درباره علم است و او فقط درباره عشق صحبت میکند و کتابهای عشق را میخواند.
وان لعبت دردمند دل تنگ
دل داده به باد و مانده بی سنگ
هوش مصنوعی: او که در درد و رنج است و دلش بیتاب و تنگ شده، مثل پرندهای است که در آسمان پرواز میکند و هیچ سنگ و مانعی در برابرش نیست.
خون دلش از صفای سینه
پیدا چو می اندر آبگینه
هوش مصنوعی: خون دل او به خاطر پاکی قلبش نمایان است، مانند اینکه در می ادامه در آبگینه دیده شود.
بر چهره ز شرم پرده میدوخت
و آتش به دلش گرفته میسوخت
هوش مصنوعی: او از شدت شرم چهرهاش را میپوشاند و در دلش آتش عشق او را میسوزاند.
هر چند که غنچه بود سر بست
میکرد ز بوی خلق را مست
هوش مصنوعی: هرچند غنچه هنوز باز نشده بود، ولی از بوی افراد دیگر سرمست و خوشحال میشد.
بودند به زاری آن دو غم خوار
در چنبر یکدگر گرفتار
هوش مصنوعی: دو نفر که غم و اندوه زیادی دارند، در اوضاعی دشوار و ناگوار به یکدیگر پناه آورده و به نوعی در هم تنیده و در کنار هم هستند.
یاران که به هر کناره بودند
دزدیده در آن نظاره بودند
هوش مصنوعی: دوستانی که در جاهای مختلف بودند، به آرامی و پنهانی به تماشای آن منظر میپرداختند.
میکرد دو سینه جوش بر جوش
میرفت دو قصه گوش بر گوش
هوش مصنوعی: دو سینه به شدت میتپید و ناگهان داستانی از گوشهای به گوش دیگری منتقل میشد.
این داشت فسانه در مدارا
او گفت حکایت آشکارا
هوش مصنوعی: این شخص در حال گفتن داستانی است و با ملایمت و آرامش، ماجرای واضحی را برای دیگران بیان میکند.
رازی که ز سینها بجوشد
او باز کند گر این بپوشد
هوش مصنوعی: رازهایی که از دلها بیرون میآید، اگرچه پنهان بمانند، در نهایت به ظهور میرسند و گفته خواهند شد.
باشد چو خریطه پر ز سوزن
بندی دهنش، جهد ز روزن
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که اگر کسی مانند یک کیسه پر از سوزن باشد، باید تلاش کند که از راهی باریک و تنگ خارج شود. این به نوعی اشاره به چالشها و سختیهایی دارد که ممکن است در مسیر زندگی با آنها مواجه شویم و لزوم تلاش برای عبور از موانع را نشان میدهد.
بر روی محیط پل توان بست
نتوان لب خلق را زبان بست
هوش مصنوعی: بر روی پل نمیتوان معبر را بست، اما نمیتوان به مردم اجازه داد که زبانشان را ببندند.
حاشیه ها
1387/11/27 06:01
khalil moetamed
بخش 10 بیت های:
5- ما درش >>> مادرش
48- اب >>>>> آب
60- اب >>>>> آب
67- دران >>>> در آن
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
1389/10/18 17:01
آیدین شایان پور
در بیت 21 به جای معمل باید معلم باشد.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
1391/11/11 18:02
فریبرز مالکی
سر تا به قدم کرشمه و ناز
هر سر کش حسن و هم سرانداز
هم سرکش حسن و هم سرانداز درست است
1391/11/11 18:02
فریبرز مالکی
لب مانده ز گفت و زبان هم
دل گشته بهم یکی و جان هم
لب مانده زگفت و از زبان هم درست است