گنجور

بخش ۳۴ - پاسخ خسرو به شیرین

جوابی با هزاران عذر چون قند
گشاد و کرد شیرین را زبان بند
که ای داروی چشمم خاک کویت
دلم دیوانهٔ زنجیر مویت
ز رخسار تو چشمم باد پر نور
وزان رخسار زیبا چشم بد دور
ترا کز آشنایی صد زیان بود
اگر بیگانه گشتی جای آن بود
منم کز آستانت سر نتابم
وگر تیغم زنی رخ بر نتابم
همی کن هر چه خواهی در حضورم
مکن بهر خدا از خویش دورم
من و شبها و جان محنت اندود
ز لرزانی تنی چون سائه دود
در صبح امیدم بی کلید است
که پایان شب غم ناپدید است
همه روزم بهر سوئی دل و هوش
مگر روزی ز نامت خوش کنم گوش
همه شب چشم حسرت در ره باد
مگر وقتی ز بویت دل کنم شاد
ز تو چندین غمم در دل نهانی
هنوزت دوست میدارم که جانی
به زاری گویمت در ساز با من
مباش از پرده سنگ انداز با من
به خسرو گفت کای چشم مرا نور
مباد از روی خوبت چشم من دور
مرا کشتی و من از مهربانی
گهت جان خوانم و گه زندگانی
غمت در من چنان گشت آتش انگیز
که خاکستر شدم زین آتش تیز
هنوز اندر طریق عشق خامم
که می باید هنوز از ننگ و نامم
بسی کوشیدم اندر پرده پوشی
که پوشم ناله‌ها را در خموشی
چه افتاده است نی نومیدم از خویش
که بهر چون توئی سوزم دل ریش
هنوز رخ چو برگ یاسمین است
هنوزم سرو بالا نازنین است
هنوزم گیسوان آشفته کارند
هنوزم آهوان مردم شکارند
هنوز سیب سیمین نارسیداست
هنوزم درج لولو بی کلید است
هنوز ار لب سر خون ریز دارم
هنوز از غمزه پیکان تیز دارم
هنوز اندر سرم صد گونه ناز است
هنوز افسانهٔ زلفم دراز است
مرا عشقت چنین کرده‌است بی زور
که شیرینم به رویت با همه شور
وگر نه من به حسن آن آفتابم
که نتواند فلک دیدن به خوابم
سر خود گیر کایندر پایگیر است
که افسونت نه با ما جایگیر است
بگفت این و کشید از دل یکی آه
که آتش در گرفت اندر دل شاه
چو خسرو پاسخ دل خواه نشنید
به گوش خود ز شیرین آه نشنید
فرود آمد ز چشمش سیل اندوه
چو باران بهاری بر سر کوه
کنیزی شد صنم را تنگ دل کرد
که ابر از گریه دریا را خجل کرد
شکر لب چون شنید این داستان را
شکیبائی نماند آن دلستان را
خرد را خواست با خود پای دارد
به مستوری قدم بر جای دارد
بسی کوشید جان مستندش
نیامد بند بال سودمندش
دل از عقل خیال اندیش برداشت
حجاب نام و ننگ از پیش برداشت
ز بی صبری دوید از پرده بیرون
حیا را مقنع از سر کرده بیرون
چو آمد پیش آن از ردهٔ خویش
پشیمان از خود و از کردهٔ خویش
به زاری پای شه بوسید غمناک
چو آب چشم خود غلطید در خاک
چو شه این دید دودش در سر افتاد
ز پشت زین چو بیهوشان در افتاد
فتاده هر دو تن تا دیر ماندند
به دل تشنه بدیده سیر ماندند
چو باز آمد ز صفرا هر دو را هوش
صنم بر خاست با صد عذر چون نوش
به خواهش دست زد در دامن شاه
به قصرش برد و خالی کرد درگاه
نماز شام بود و شمع در تاب
که آن خورشید شد مهمان مهتاب

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جوابی با هزاران عذر چون قند
گشاد و کرد شیرین را زبان بند
هوش مصنوعی: پاسخی که با هزاران دلیل و بهانه همراه باشد، مثل قند شیرین و لذت‌بخش است و زبان آدم را بند می‌آورد.
که ای داروی چشمم خاک کویت
دلم دیوانهٔ زنجیر مویت
هوش مصنوعی: ای داروی چشمم، خاک کوی تو برایم مثل درمانی است و دلم به خاطر زنجیر مویت دیوانه شده است.
ز رخسار تو چشمم باد پر نور
وزان رخسار زیبا چشم بد دور
هوش مصنوعی: از چهره‌ات چشمانم پر از نور شده و به خاطر آن چهره‌ی زیبایت، چشم حاسد دور است.
ترا کز آشنایی صد زیان بود
اگر بیگانه گشتی جای آن بود
هوش مصنوعی: اگر تو که با من آشنا هستی، دچار مشکلات و زیان‌هایی شده‌ای، بهتر بود که بیگانه بودی و این دردها را نداشتی.
منم کز آستانت سر نتابم
وگر تیغم زنی رخ بر نتابم
هوش مصنوعی: من کسی هستم که هرگز از درگاه تو سر بر نمی‌تافته‌ام و حتی اگر با شمشیر هم به من آسیب بزنی، دست از تو نمی‌کشم.
همی کن هر چه خواهی در حضورم
مکن بهر خدا از خویش دورم
هوش مصنوعی: هر کاری که می‌خواهی انجام بده، ولی خواهش می‌کنم نزد من نیا و از خودت فاصله بگیر.
من و شبها و جان محنت اندود
ز لرزانی تنی چون سائه دود
هوش مصنوعی: من و شب‌ها در کنار هم هستیم و روح‌ام پر از غم و درد شده است. بدنم به قدری می‌لرزد که به یک سایه یا دودی شبیه شده است.
در صبح امیدم بی کلید است
که پایان شب غم ناپدید است
هوش مصنوعی: در صبحی که پر از امید است، نیازی به کلید ندارم، چرا که شب غمی که گذرانده‌ام دیگر وجود ندارد.
همه روزم بهر سوئی دل و هوش
مگر روزی ز نامت خوش کنم گوش
هوش مصنوعی: هر روز من به سمت‌های مختلفی می‌رود، اما فقط یک روز می‌خواهم که با شنیدن نام تو، دل و گوشم را شاد کنم.
همه شب چشم حسرت در ره باد
مگر وقتی ز بویت دل کنم شاد
هوش مصنوعی: هر شب با حسرت به راهی که بوی تو در آن وزیده نگاه می‌کنم، شاید وقتی که بوی تو را استشمام کنم، قلبم شاد شود.
ز تو چندین غمم در دل نهانی
هنوزت دوست میدارم که جانی
هوش مصنوعی: در دل من غم‌های زیادی از تو دارم، اما هنوز هم دوستت دارم همچنان که جانم را دوست دارم.
به زاری گویمت در ساز با من
مباش از پرده سنگ انداز با من
هوش مصنوعی: به چلنج کردن و زاری کردن در مورد من ادامه نده و با من از پشت پرده به سنگ‌پرانی نپرداز.
به خسرو گفت کای چشم مرا نور
مباد از روی خوبت چشم من دور
هوش مصنوعی: به خسرو گفت که ای نور چشمم، از مهرت دور نباشم و همیشه در کنار من باش.
مرا کشتی و من از مهربانی
گهت جان خوانم و گه زندگانی
هوش مصنوعی: تو مرا در دلتنگی و مشقت غرق کردی، اما من هنوز محبت تو را در زندگی‌ام احساس می‌کنم. گاهی محبت تو را چون جانم می‌دانم و گاهی زندگی‌ام را مدیون تو می‌شناسم.
غمت در من چنان گشت آتش انگیز
که خاکستر شدم زین آتش تیز
هوش مصنوعی: غم تو در وجود من به قدری شعله‌ور شده است که مثل خاکستر از این آتش سوزان شدم.
هنوز اندر طریق عشق خامم
که می باید هنوز از ننگ و نامم
هوش مصنوعی: من هنوز در مسیر عشق تجربه کمی دارم و باید هنوز از شهرت و عیوب خود پرهیز کنم.
بسی کوشیدم اندر پرده پوشی
که پوشم ناله‌ها را در خموشی
هوش مصنوعی: سال‌ها تلاش کردم تا دردهای درونم را در سکوت پنهان کنم و نگذارم کسی از آنها باخبر شود.
چه افتاده است نی نومیدم از خویش
که بهر چون توئی سوزم دل ریش
هوش مصنوعی: احساس می‌کنم که در دل خود ناراحتی و ناامیدی دارم، اما باز هم برای تو که این‌گونه خاص هستی، آتش عشق و سوزی در قلبم وجود دارد.
هنوز رخ چو برگ یاسمین است
هنوزم سرو بالا نازنین است
هوش مصنوعی: چهره‌اش هنوز مانند گل یاسمن زیباست و قامتش هنوز همچون سرو خوش‌قامت و دل‌نواز است.
هنوزم گیسوان آشفته کارند
هنوزم آهوان مردم شکارند
هوش مصنوعی: هنوز هم موهای پریشان کار خود را می‌کنند و هنوز هم آهوان مردم در تیررس شکارچیان هستند.
هنوز سیب سیمین نارسیداست
هنوزم درج لولو بی کلید است
هوش مصنوعی: هنوز سیب مرغوبی به بلوغ نرسیده و همچنان در اینجا هیچ دسترسی به گنجینه‌ای وجود ندارد.
هنوز ار لب سر خون ریز دارم
هنوز از غمزه پیکان تیز دارم
هوش مصنوعی: من هنوز زخمی از عشق دارم و همچنان از نگاه‌های نافذ و جذاب معشوقه‌ام اثر می‌خورم.
هنوز اندر سرم صد گونه ناز است
هنوز افسانهٔ زلفم دراز است
هوش مصنوعی: در ذهنم هنوز احساسات و زیبایی‌های زیادی وجود دارد و هنوز داستان موهایم ادامه دارد و تمام نشده است.
مرا عشقت چنین کرده‌است بی زور
که شیرینم به رویت با همه شور
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری بر من تأثیر گذاشته که حتی در مواجهه با تو، با وجود تمام هیجان و شورش، شیرین و آرامم.
وگر نه من به حسن آن آفتابم
که نتواند فلک دیدن به خوابم
هوش مصنوعی: اگر چنین نباشد، من به زیبایی آن آفتاب می‌مانم که حتی فلک هم نمی‌تواند خواب مرا ببیند.
سر خود گیر کایندر پایگیر است
که افسونت نه با ما جایگیر است
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن، زیرا آنچه تو را در بر دارد، به ما ارتباطی ندارد و در میان ما جا ندارد.
بگفت این و کشید از دل یکی آه
که آتش در گرفت اندر دل شاه
هوش مصنوعی: او این را گفت و از دلش آهی کشید که آتش عشق در دل شاه شعله‌ور شد.
چو خسرو پاسخ دل خواه نشنید
به گوش خود ز شیرین آه نشنید
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو پاسخ دلخواهش را نشنید، به طوری که حتی نمی‌توانست صدای آه شیرین را در گوش خود بشنود.
فرود آمد ز چشمش سیل اندوه
چو باران بهاری بر سر کوه
هوش مصنوعی: از چشمان او، سیلابی از اندوه فرو ریخت، مثل باران بهاری که بر روی کوه‌ها می‌بارد.
کنیزی شد صنم را تنگ دل کرد
که ابر از گریه دریا را خجل کرد
هوش مصنوعی: دل تنگ کنیزی باعث شد که معشوقش احساس ناراحتی کند، به گونه‌ای که مانند ابر باران‌زده دریا را شرمنده می‌کند.
شکر لب چون شنید این داستان را
شکیبائی نماند آن دلستان را
هوش مصنوعی: وقتی شیرینی لب او این داستان را شنید، دیگر دل آن محبوب نتوانست شکیبایی کند.
خرد را خواست با خود پای دارد
به مستوری قدم بر جای دارد
هوش مصنوعی: خرد خواهان خود است و با وجود آن، در پنهانی قدم می‌زند و جایی قرار می‌گیرد.
بسی کوشید جان مستندش
نیامد بند بال سودمندش
هوش مصنوعی: بسیار تلاش کرد، اما جان او نتوانست از قید و بندهای سودمند رهایی یابد و به آزادی برسد.
دل از عقل خیال اندیش برداشت
حجاب نام و ننگ از پیش برداشت
هوش مصنوعی: دل تصمیم گرفت تا از افکار پیچیده و نگرانی‌های دنیایی فاصله بگیرد و به احساسات خالص خود بپردازد. آن را از قضاوت‌های اجتماعی و نگرانی‌های مربوط به نام و ننگ آزاد کرد.
ز بی صبری دوید از پرده بیرون
حیا را مقنع از سر کرده بیرون
هوش مصنوعی: از سر بی‌تابی، حیا از پرده بیرون آمد و مقنعه‌اش را از سر برداشت.
چو آمد پیش آن از ردهٔ خویش
پشیمان از خود و از کردهٔ خویش
هوش مصنوعی: وقتی که او به آن شخص نزدیک شد، احساس پشیمانی از خود و کارهایی که انجام داده بود به او دست داد.
به زاری پای شه بوسید غمناک
چو آب چشم خود غلطید در خاک
هوش مصنوعی: با اندوه و گریه به پای پادشاه بوسه زد، در حالی که اشک‌هایش بر زمین می‌افتاد.
چو شه این دید دودش در سر افتاد
ز پشت زین چو بیهوشان در افتاد
هوش مصنوعی: زمانی که شاه این صحنه را مشاهده کرد، دودی در ذهنش شکل گرفت و به حالت بی‌هوشی افتاد، به طوری که مانند افرادی که به حالت اغما هستند، بر زمین سقوط کرد.
فتاده هر دو تن تا دیر ماندند
به دل تشنه بدیده سیر ماندند
هوش مصنوعی: هر دو نفر به زمین افتاده‌اند و به مدت طولانی مانده‌اند. دلشان تشنه است و با چشمانی خسته و سیر نگاه می‌کنند.
چو باز آمد ز صفرا هر دو را هوش
صنم بر خاست با صد عذر چون نوش
هوش مصنوعی: زمانی که هر دو نفر به هوش و حواس خود بازگشتند، معشوق با تمام عذر و بهانه‌ها مانند نوشیدنی در حال لبخند زدن بود.
به خواهش دست زد در دامن شاه
به قصرش برد و خالی کرد درگاه
هوش مصنوعی: درخواست خود را با نرمی به درگاه پادشاه آورد و به قصرش راه یافت و در آن جا او را تنها گذاشت.
نماز شام بود و شمع در تاب
که آن خورشید شد مهمان مهتاب
هوش مصنوعی: نماز شام برپاست و شمعی در حال روشنایی است، که به سبب آن، خورشید مانند مهمانی در کنار ماه می‌درخشد.

حاشیه ها

1387/10/06 12:01
khalil moetamed

بخش 34 بیت های:
5- استانت >>> آستانت
20- مصرع دوم , هنوز>> هنوزم ( هنوز هم )
30- اندید ؟ >>> آن دید؟ یا این دید؟
---
پاسخ: با تشکر تصحیح شد. موردی که 30 شماره خورده باید مربوط به بیت 38 باشد که فعلاً با «این دید» جایگزین شد تا دوستان جایگزین مستند ارائه کنند، میم در هنوزم مخفف هم نیست بلکه اشاره به ضمیر اول شخص دارد -> هنوز مرا