بخش ۳۳ - گفتگوی خسرو و شیرین
به زاری گفت کای جانم بتو شاد
غمت شادی فزای جان من باد
بزرگیهای بی اندازه کردی
که با خردان بزرگی تازه کردی
چو بود این بی سبب در پرده ماندن
غریبان را ز در بیرون نشاندن
مرا بگذاشتی در خاک خواری
چو مه بر آسمان گشتی حصاری
جوابش داد شمشاد قصب پوش
که دولت پادشه را حلقه در گوش
اگر بالا شدم چون دیدمت مست
مکن از سرزنش سرو مرا پست
توانم کز وفاداری درین راه
دهم تن در رضای خدمت شاه
فرود آیم ازین منظر خرامان
کمر بندم بر آئین غلامان
ولی ترسم که وا ماند ز پرواز
تذرو نازنین در چنگل باز
تو شاه و عاشق و دیوانه و مست
چو در دامت فتادم چون توان رست
برو خود را به بازار شکر بند
که شیرین انگبین است و شکر قند
لب شیرین که جز با جان نسازد
شکر داند کزو چون میگدازد
مبر نام شکر گر خود نبات است
که شیرین شربت آب حیاتست
شکر گر چه دهد ذوق زبانی
ولی شیرینست ذوق زندگانی
تو خوش خوش با پری رویان دمساز
بهر گلزار چون بلبل به پرواز
مده دمهای سردم را به خود راه
که از آه ایمنست آئینه ماه
حذر کن زین فغان آتش آلود
که دیوارت سیه گردد بدین دود
نبینی کاه جان مستمندی
بر آن کنگر بیندازد کمندی
درافگن زلف تا زآن رشته ناز
شوم با چنبر گردون رسن باز
وگر بالا نخوانی زین مغاکم
مران از در نه آخر کم ز خاکم
وگر راضی بدان شد لعبت نور
که بوسیم استان دولت از دور
که باشد ذرهای از خویش نومید
که خواهد تکیه بر بازوی خورشید
وگر محراب دیگر پیش کردم
هوای نفس کافر کیش کردم
جوانی تهمت مرد است دانی
بترس از تهمت روز جوانی
من ار نرخ شکر پرسیدم از مار
فگندی از بهشتم دوزخی وار
ز شور شکرم تسکین نباشد
شکر چون شور شد شیرین نباشد
نکردم من گناهی ور که کردم
شفاعت خواهد اینک روی زردم
گناهم گر ببخشی شرمسارم
وگر خون ریزیم هم با تو یارم
بدین خواری مرنجان بی خودی را
مکافات است آخر هم بدی را
به خوش خوئی توان با دوستان زیست
چو بدخو دوست باشد دشمنی چیست
گلی کز بوی خوش نبود نشانش
رها کن تا برد باد خزانش
به آزار غریبان دست مگشای
که غافل نیست دوران سبک پای
جفائی کان ز تو بر همرانست
بتو نزدیکتر از دیگرانست
دگر باره پری روی فسون ساز
فسونی تازه کرد از چشم غماز
دعا از زیر لب پرواز می داد
سخن را چاشنی از ناز می داد
که شاها تا ابد شاه جهان باش
ز مشرق تا به مغرب کامران باش
شکوهت را فلک زیر نگین باد
کلید عالمت در آستین باد
من آن طاووس رنگینم در این باغ
که دود دل سیاهم کرد چون زاغ
نه تسکینی که خود را باز جویم
نه دلسوزی که با او راز گویم
ندانم کاین گره تا چون کنم باز
که با بیگانه نتوان گفت این راز
نبینم ره چو رویت بینم از دور
چو مرغ شب که کورش بینی از نور
برانم زین دل دیوانهٔ خویش
که آتش در زنم در خانهٔ خویش
بخش ۳۲ - رفتن خسرو به سوی قصر شیرین و در بستن شیرین به روی خسرو: چو بستان تازه گشت از باد نوروزبخش ۳۴ - پاسخ خسرو به شیرین: جوابی با هزاران عذر چون قند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به زاری گفت کای جانم بتو شاد
غمت شادی فزای جان من باد
هوش مصنوعی: با دلbroken و ناله گفتم: "ای جانم، خوشحالی تو به من شادی میبخشد و غم تو زندگیام را پر میکند."
بزرگیهای بی اندازه کردی
که با خردان بزرگی تازه کردی
هوش مصنوعی: تو کارهایی کردهای که به اندازهی بزرگی خودت است و با خردمندان نیز به نوعی بزرگی و عظمت تازهای بخشیدهای.
چو بود این بی سبب در پرده ماندن
غریبان را ز در بیرون نشاندن
هوش مصنوعی: اگر دلیل خاصی وجود نداشته باشد، غریبهها را به خاطر بیدلیل در حجاب و پنهانی نگه داشتن، بیفایده و نادرست است.
مرا بگذاشتی در خاک خواری
چو مه بر آسمان گشتی حصاری
هوش مصنوعی: تو مرا در شرایط سخت و ذلت قرار دادی، در حالی که خودت به اوج و عزت رسیدی، مانند مه که در آسمان میدرخشد و دور خود حصاری دارد.
جوابش داد شمشاد قصب پوش
که دولت پادشه را حلقه در گوش
هوش مصنوعی: شمشاد به او پاسخ داد و گفت که تاج و تخت پادشاهی، مانند حلقهای دور گوش آن است.
اگر بالا شدم چون دیدمت مست
مکن از سرزنش سرو مرا پست
هوش مصنوعی: اگر من به مقام و مرتبهای رسیدم و تو را دیدم، علت نمیشود که به خاطر سرزنش دیگران خود را ناچیز بدانم.
توانم کز وفاداری درین راه
دهم تن در رضای خدمت شاه
هوش مصنوعی: من میتوانم از وفاداریام در این مسیر فداکاری کنم و جانم را در راه خدمت به پادشاه تقدیم کنم.
فرود آیم ازین منظر خرامان
کمر بندم بر آئین غلامان
هوش مصنوعی: به آرامی و با وقار از این جا پایین میآیم و کمربندم را مطابق با آداب و رسوم خدمتگزاران میبندم.
ولی ترسم که وا ماند ز پرواز
تذرو نازنین در چنگل باز
هوش مصنوعی: میترسم که زیبایی به دام بیفتد و نتواند پرواز کند.
تو شاه و عاشق و دیوانه و مست
چو در دامت فتادم چون توان رست
هوش مصنوعی: تو، حاکم و عاشق و دیوانهای هستی که وقتی در دام تو گرفتار شدم، نمیتوانم از آن رهایی یابم.
برو خود را به بازار شکر بند
که شیرین انگبین است و شکر قند
هوش مصنوعی: به بازار برو و خودت را به شیرینیها بسپار، زیرا آنجا چیزهای خوشمزه و دلپذیر وجود دارد.
لب شیرین که جز با جان نسازد
شکر داند کزو چون میگدازد
هوش مصنوعی: لبان شیرین که فقط با جان انسان میتواند ارتباط برقرار کند، مانند شکر است که از آن میدانیم وقتی در میافتد، آب میشود و نرم میگردد.
مبر نام شکر گر خود نبات است
که شیرین شربت آب حیاتست
هوش مصنوعی: اگر چیزی خود به اندازه کافی شیرین و خوشمزه است، نیازی به افزودن نام شکر به آن نیست، زیرا خود آن مانند آب حیات، طعم شیرینی و لذت را به ما میدهد.
شکر گر چه دهد ذوق زبانی
ولی شیرینست ذوق زندگانی
هوش مصنوعی: هرچند که لذتی که از زبان میچشیم شیرین است، اما لذت واقعی زندگی از چیزهای عمیقتر و واقعیتر ناشی میشود.
تو خوش خوش با پری رویان دمساز
بهر گلزار چون بلبل به پرواز
هوش مصنوعی: تو با زیباییهای پریچهره در باغ گلها مانند بلبل به پرواز درآمدهای و به شادابی و سرزندگی مشغولی.
مده دمهای سردم را به خود راه
که از آه ایمنست آئینه ماه
هوش مصنوعی: به خودم نیا ورز که از نفسهای سردم دوری کن، زیرا که ماه در آئینه، از ناله و افسوس مصون است.
حذر کن زین فغان آتش آلود
که دیوارت سیه گردد بدین دود
هوش مصنوعی: مراقب باش از این فریاد آتشین، زیرا که دیوار تو به خاطر این دود تاریک خواهد شد.
نبینی کاه جان مستمندی
بر آن کنگر بیندازد کمندی
هوش مصنوعی: نباید بگذاری که فقر و تنگدستی، تو را به زانو درآورد و بر زندگیات سایه بیفکند.
درافگن زلف تا زآن رشته ناز
شوم با چنبر گردون رسن باز
هوش مصنوعی: بیا زلفت را رها کن تا من هم به ناز و عشوهات سر و سامان بگیرم و با چرخش روزگار این بند و گره را باز کنم.
وگر بالا نخوانی زین مغاکم
مران از در نه آخر کم ز خاکم
هوش مصنوعی: اگر مرا از این بدبختی رها نسازی و به بالا نخوانی، مرا از دروازه بیرون مکن؛ چون در آخر، از خاک من هم کمتر نیستم.
وگر راضی بدان شد لعبت نور
که بوسیم استان دولت از دور
هوش مصنوعی: اگر محبوب نورانی ما راضی باشد، آن زمان است که از دور، بوسهای بر لبههای قدرت و سلطنت خواهیم زد.
که باشد ذرهای از خویش نومید
که خواهد تکیه بر بازوی خورشید
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی که به خود اعتماد ندارد، انتظار داشته باشد بر قدرت و عظمت خورشید تکیه کند؟
وگر محراب دیگر پیش کردم
هوای نفس کافر کیش کردم
هوش مصنوعی: اگر در برابر خداوند در محراب عبادت تمایل به چیزهای دنیوی پیدا کنم، در واقع خودم را به کفر و بی ایمانی نزدیک کردهام.
جوانی تهمت مرد است دانی
بترس از تهمت روز جوانی
هوش مصنوعی: در جوانی ممکن است به جوان بودن تهمتهایی زده شود که باید از آنها بترسید. این زمان، زمان حساسی است که افراد ممکن است به راحتی قضاوت شوند.
من ار نرخ شکر پرسیدم از مار
فگندی از بهشتم دوزخی وار
هوش مصنوعی: من اگر از مار، قیمت عسل را بپرسم، به من پاسخهای تلخ و زهرآگین خواهد داد؛ حالآنکه بهشت برای من به نظر جهنمی میرسد.
ز شور شکرم تسکین نباشد
شکر چون شور شد شیرین نباشد
هوش مصنوعی: هنگامی که شور و شادی در وجودم برقرار باشد، دیگر سکون و آرامشی وجود ندارد، چون وقتی که شور و شوق به وجود میآید، انتظار نمیرود که آن حالت به شیرینی تبدیل شود.
نکردم من گناهی ور که کردم
شفاعت خواهد اینک روی زردم
هوش مصنوعی: من هیچ گناهی نکردهام و اگر هم مرتکب شوم، شفاعت در کار خواهد بود. اینک فقط میتوانم به چهرهی زردم نگاه کنم.
گناهم گر ببخشی شرمسارم
وگر خون ریزیم هم با تو یارم
هوش مصنوعی: اگر گناهم را ببخشی، شرمندهام؛ و اگر هم که به خاطر من خون بریزی، باز هم در کنار تو هستم.
بدین خواری مرنجان بی خودی را
مکافات است آخر هم بدی را
هوش مصنوعی: این متن به ما میگوید که نباید از خوار و زبون کردن دیگران لذت ببریم، زیرا در نهایت برای کارهای بد ما پیامدهایی خواهد داشت. عاشق چنین رفتاری نباشیم، چرا که نتیجهاش به خود ما برخواهد گشت.
به خوش خوئی توان با دوستان زیست
چو بدخو دوست باشد دشمنی چیست
هوش مصنوعی: با خوشخلقی و مهربانی میتوان با دوستان زندگی کرد، اما اگر دوستی بدخلق باشد، دیگر چه نیازی به دشمنی است؟
گلی کز بوی خوش نبود نشانش
رها کن تا برد باد خزانش
هوش مصنوعی: اگر گلی وجود دارد که بوی خوشی ندارد، آن را رها کن تا باد پاییز آن را ببرد.
به آزار غریبان دست مگشای
که غافل نیست دوران سبک پای
هوش مصنوعی: به کسانی که بیخبر و دور از خانه هستند، آزار نرسان. زیرا زمان و سرنوشت هیچگاه از اشتباهات ما غافل نمیماند و ممکن است عواقب بدی داشته باشد.
جفائی کان ز تو بر همرانست
بتو نزدیکتر از دیگرانست
هوش مصنوعی: سختی و ظلمی که از تو بر من رفته، باعث شده که من به تو احساس نزدیکی بیشتری کنم نسبت به دیگران.
دگر باره پری روی فسون ساز
فسونی تازه کرد از چشم غماز
هوش مصنوعی: دختر زیبای دیگری بار دیگر جادوگری جدیدی را آغاز کرده و از چشم تماشاگران، سحری تازه را به نمایش گذاشته است.
دعا از زیر لب پرواز می داد
سخن را چاشنی از ناز می داد
هوش مصنوعی: دعا به آرامی از زیر زبان خارج میشد و سخن را با لحن دلنشینی آمیخته میکرد.
که شاها تا ابد شاه جهان باش
ز مشرق تا به مغرب کامران باش
هوش مصنوعی: ای کاش ای پادشاه، همیشه بهترین و بزرگترین فرمانروای عالم باشی و از شرق تا غرب، موفق و پیروز بمانی.
شکوهت را فلک زیر نگین باد
کلید عالمت در آستین باد
هوش مصنوعی: شما به قدری ارجمند و با شکوه هستید که آسمان شما را در زینت و زیبایی خود دارد و قدرت شما مانند کلیدی است که در آستین خود دارید، این قدرت میتواند درها را به روی عالم باز کند.
من آن طاووس رنگینم در این باغ
که دود دل سیاهم کرد چون زاغ
هوش مصنوعی: من مثل یک طاووس زیبا و رنگارنگ در این باغ هستم، اما دل سیاه و غمناک من باعث شده مانند یک زاغ به نظر بیایم.
نه تسکینی که خود را باز جویم
نه دلسوزی که با او راز گویم
هوش مصنوعی: نه درمانی دارم که خودم را پیدا کنم، نه دوستی دارم که با او کسی رازی بگویم.
ندانم کاین گره تا چون کنم باز
که با بیگانه نتوان گفت این راز
هوش مصنوعی: نمیدانم این مشکل را چگونه حل کنم، زیرا نمیتوانم این راز را با کسی که غریبه است در میان بگذارم.
نبینم ره چو رویت بینم از دور
چو مرغ شب که کورش بینی از نور
هوش مصنوعی: هرگز نمیخواهم تو را نبینم، زیرا وقتی رویت را از دور میبینم، مانند پرنده شب میشوم که به خاطر نور نمیتواند خوب ببیند.
برانم زین دل دیوانهٔ خویش
که آتش در زنم در خانهٔ خویش
هوش مصنوعی: از دل دیوانهام میرانم که خودم آتش را در خانهام برافروزم.
حاشیه ها
1387/10/05 10:01
khalil moetamed
بخش 33 بیت های :
5- بادشه >>>> پادشه
10- چونتوان >>> چون توان
12- کز و چو نمی گدازد>> کزو چون می گدازد.
16- بخود >>>> بخود راه
18- بران >>>>> بر آن
19- تازان >>>> تا زان
30- چو بد خودوست >>> چو بدخو دوست
---
پاسخ: با تشکر، مطابق فرموده اصلاح شد، ضمن آن که در مورد بیت 5 شاید «باد شه» درست باشد.
1400/12/08 06:03
سفید
برانم زین دل دیوانهٔ خویش
که آتش در زنم در خانهٔ خویش...