گنجور

شمارهٔ ۷۳۱

سبزه‌ها می‌دمد و آب روان می‌آید
ابر چون دیده من گریه‌کنان می‌آید
از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن
هوسی در دل هر پیر و جوان می‌آید
سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش
که به گلزار بسی سرو روان می‌آید
جان کشم پیش و جهان هم، اگرم دست دهد
اندر آن راه که آن جان جهان می‌آید
نه همانا که من امشب بکشم تا به سحر
کای صبا، از تو مرا بوی فلان می‌آید
اینکه آن شوخ همی‌آید و خلقی بیهوش
مرده را مژده رسانید که جان می‌آید
منه، ای باد، فزون بار غبارش زین بیش
که گرانبار دل و جان کسان می‌آید
کوه غم دارم و یک لحظه برون می‌ریزم
بر دل نازکش آن نیز گران می‌آید
خسروا، دست به فتراک امید که زدی؟
تو سنی دان که نه در ضبط عنان می‌آید

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سبزه‌ها می‌دمد و آب روان می‌آید
ابر چون دیده من گریه‌کنان می‌آید
هوش مصنوعی: سبزه‌ها تازه و سرسبز می‌شوند و آب در جوی‌ها روان می‌گردد، اما ابرها مانند چشمان من، با حالتی غمگین و اشک‌آلود می‌آیند.
از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن
هوسی در دل هر پیر و جوان می‌آید
هوش مصنوعی: پس از گذر از دشت‌ها، کنار جوی‌ها و در چمنزارها، احساسی در دل هر سالمند و جوانی شکل می‌گیرد.
سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش
که به گلزار بسی سرو روان می‌آید
هوش مصنوعی: چهره و روح من تحت تأثیر احساساتم قرار گرفته‌اند؛ ناراحتم از اینکه در باغ، بسیاری از سروها به آرامی در حال آمدن هستند.
جان کشم پیش و جهان هم، اگرم دست دهد
اندر آن راه که آن جان جهان می‌آید
هوش مصنوعی: اگر بایستی جان خود را فدای چیزی کنم، حتی اگر دنیا هم پیش من باشد، این کار را انجام می‌دهم؛ چرا که به دنبال راهی هستم که در آن، حقیقتی باارزش و جان‌فزا ظهور کند.
نه همانا که من امشب بکشم تا به سحر
کای صبا، از تو مرا بوی فلان می‌آید
هوش مصنوعی: من tonight احساس می‌کنم که به سمت سحر باید به تو نزدیک شوم، چون نسیم صبح، بوی خاصی از تو را به من می‌آورد.
اینکه آن شوخ همی‌آید و خلقی بیهوش
مرده را مژده رسانید که جان می‌آید
هوش مصنوعی: یک نفر شوخی می‌کند و به دیگران خبر خوشی می‌دهد که کسی که بی‌هوش و در حال مرگ به نظر می‌رسد، دوباره زنده خواهد شد.
منه، ای باد، فزون بار غبارش زین بیش
که گرانبار دل و جان کسان می‌آید
هوش مصنوعی: ای باد، دیگر از این بیشتر غبار نریز، چرا که دل و جان افراد دیگر به اندازه کافی سنگین و پریشان است.
کوه غم دارم و یک لحظه برون می‌ریزم
بر دل نازکش آن نیز گران می‌آید
هوش مصنوعی: من بار سنگینی از غم را حمل می‌کنم و حتی یک لحظه هم نمی‌توانم این بار را از دل لطیفش خارج کنم؛ زیرا این کار هم بر او سخت خواهد بود.
خسروا، دست به فتراک امید که زدی؟
تو سنی دان که نه در ضبط عنان می‌آید
هوش مصنوعی: آیا واقعا امیدوار بودی که بتوانی کنترل اوضاع را به دست بگیری؟ تو خود می‌دانی که این کار در دست تو نیست.