گنجور

شمارهٔ ۷۲۲

عاشقی را که غم دوست به از جان نبود
عاشق جان بود او، عاشق جانان نبود
مردن از دوستی، ای دوست، زهندو آموز
زنده در آتش سوزان شدن آسان نبود
بی بلا نیست مرادی که نه حج پیش در است
که به ره زحمت دریا و بیابان نبود
زهر کش از کف ساقی تو، اگر می خواری
کیست کش تشنگی چشمه حیوان نبود
ای که عاشق نه ای، ار دم دهدت غمزه زنی
دل نبندی که نکو روی مسلمان نبود
جان فدای نظری شد مشمر سهل، ای دوست
کارزویی که به جانی خری، ارزان نبود
دی به گشت آمدی و شور به بازار افتاد
پادشاهی که به شهر آید، پنهان نبود
رفتی و ماند خیال تو، ولی خرسندم
ماندنش گر ز پی همرهی جان نبود
چند پرسی که چرا خلق به رویم حیرانست؟
این حکایت ز کسی پرس که حیران نبود
خسروا، بلبلی آخر، به قفس هم خوش باش
دور گردونست، همه باغ و گلستان نبود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشقی را که غم دوست به از جان نبود
عاشق جان بود او، عاشق جانان نبود
هوش مصنوعی: عاشقی که غم دوست برایش از جانش هم مهم‌تر نبود، در واقع عاشق زندگی خود بود، نه عاشق معشوق.
مردن از دوستی، ای دوست، زهندو آموز
زنده در آتش سوزان شدن آسان نبود
هوش مصنوعی: دوستی و عشق به تو، ای دوست، باعث مرگ می‌شود، ولی یاد بگیر که زنده ماندن در آتش سوزان چقدر سخت و دشوار است.
بی بلا نیست مرادی که نه حج پیش در است
که به ره زحمت دریا و بیابان نبود
هوش مصنوعی: بدون دشواری و سختی، دستیابی به آرزوها ممکن نیست؛ مانند این که برای رسیدن به هدف، باید از موانع و سختی‌های دریا و بیابان عبور کرد.
زهر کش از کف ساقی تو، اگر می خواری
کیست کش تشنگی چشمه حیوان نبود
هوش مصنوعی: اگر ساقی تو زهر را همچون نوشیدنی خوشمزه عرضه کند، پس اگر تو عاشق خمار باشی، چه کسی می‌تواند از تشنگی چشمه حیوان سیراب شود؟
ای که عاشق نه ای، ار دم دهدت غمزه زنی
دل نبندی که نکو روی مسلمان نبود
هوش مصنوعی: ای کسی که عاشق نیستی، اگر با یک نگاه دلربا تو را به سوی خود فراخواند، دل به او نده، زیرا که زیبایی مسلمانان باید نیکو و با محبت باشد.
جان فدای نظری شد مشمر سهل، ای دوست
کارزویی که به جانی خری، ارزان نبود
هوش مصنوعی: جانم فدای نگاهی می‌شود که نباید آن را بی‌اهمیت شمرد، ای دوست. کار و تلاشی که با جان خریده می‌شود، به همین سادگی و ارزانی نیست.
دی به گشت آمدی و شور به بازار افتاد
پادشاهی که به شهر آید، پنهان نبود
هوش مصنوعی: دیروز تو به کوچه و خیابان آمدی و حال و هوای خاصی در بازار حاکم شد. کسی که رهبری و پادشاهی دارد و به شهر می‌آید، نمی‌تواند نا‌شناخته بماند.
رفتی و ماند خیال تو، ولی خرسندم
ماندنش گر ز پی همرهی جان نبود
هوش مصنوعی: تو رفتی، اما یاد تو با من ماند. از اینکه یاد تو با من است خوشحالم، حتی اگر به خاطر همراهی جانم با تو نباشد.
چند پرسی که چرا خلق به رویم حیرانست؟
این حکایت ز کسی پرس که حیران نبود
هوش مصنوعی: چرا اینقدر از من سؤال می‌کنی که چرا مردم به من حیرت دارند؟ این داستان را کسی بپرس که خودش در حیرت نیست.
خسروا، بلبلی آخر، به قفس هم خوش باش
دور گردونست، همه باغ و گلستان نبود
هوش مصنوعی: ای خسرو، ای بلبل! حتی اگر در قفس باشی، به خوشی زندگی کن. این دنیا و گردونه آن، دائمی نیست و همه جا باغ و گلستان نیست.