گنجور

شمارهٔ ۷

آن طره به روی مه بنهاد سر خود را
از خط غبار آن رخ پوشیده خور خود را
چون دید گل رویش در صحن چمن، زان گل
ایثار قدومش کرد از شرم زر خود را
مانند قدش بستان چون دید سهی سروی
زیر قدمش سبزه بنهاد سر خود را
دیدم به رقیب او بنشسته سگ کویش
گفتم که فلان اکنون و ایافت خر خود را
ای ناصح بیهوده چندین چه دهی پندم
بگذار مرا بگذار، می خار سر خود را
زان بند قبا دارم پیوسته به دل غصه
کاندر پی جان من بربست بر خود را
گفتا ز درم خسرو، منزل به دگر جا کن
گفتم که سگ خانه نگذاشت در خود را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن طره به روی مه بنهاد سر خود را
از خط غبار آن رخ پوشیده خور خود را
هوش مصنوعی: آن موهای زیبا و کج و کوله را بر روی صورت ماه گذاشت و سرش را از خط و خش آن چهره زیبا دور کرد تا خودش را مانند خورشید پنهان کند.
چون دید گل رویش در صحن چمن، زان گل
ایثار قدومش کرد از شرم زر خود را
هوش مصنوعی: وقتی گل زیبایی او را در باغ دید، از شرم و حیا، از خودگذشتی و به خاطر او قدمی پیش گذاشت.
مانند قدش بستان چون دید سهی سروی
زیر قدمش سبزه بنهاد سر خود را
هوش مصنوعی: مانند قد و قامت او، بستانی را به تصویر بکش که وقتی سرو بلندی را می‌بیند، سبزه‌ها را زیر پایش می‌گذارند و سر خود را به احترام او پایین می‌آورند.
دیدم به رقیب او بنشسته سگ کویش
گفتم که فلان اکنون و ایافت خر خود را
هوش مصنوعی: دیدم که رقیب او در کنار سگش نشسته است. به او گفتم که حالا به چه حال است و خر خود را پیدا کرده است؟
ای ناصح بیهوده چندین چه دهی پندم
بگذار مرا بگذار، می خار سر خود را
هوش مصنوعی: ای نصیحت‌گر، چرا بی‌جهت مدام مرا نصیحت می‌کنی؟ بگذار که خودم راه خود را بروم و دیوانگی‌هایم را تجربه کنم.
زان بند قبا دارم پیوسته به دل غصه
کاندر پی جان من بربست بر خود را
هوش مصنوعی: از آن پیراهنی که به تن دارم، همیشه در دل غم و اندوه دارم، چرا که آن غم مانند دامی است که جان من را به خود درگیر کرده است.
گفتا ز درم خسرو، منزل به دگر جا کن
گفتم که سگ خانه نگذاشت در خود را
هوش مصنوعی: خسرو گفت که از در خانه‌ام برو و به جای دیگری برو، اما من پاسخ دادم که سگ خانه نمی‌گذارد.