گنجور

شمارهٔ ۶۹۶

تو ز لب سخن گشادی، همه خلق بی زبان شد
تو به ره خرام کردی، همه چشمها روان شد
تو درون جان و گویی که دگر که است یا رب؟
دگری چگونه گنجد به تنی که جان گران شد
به رهی که دی گذشتی همه کس به نرخ سرمه
بخرید خاک پایت دل و دیده رایگان شد
چه کشش دراز داری سر زلف ناتوان را؟
که بدان کمند دلکش دل عالمی به جان شد
چو مراست نیم جانی به وفات، کاین محقر
دهم از برای یاری که به از هزار جان شد
رخ تو بس است سودم به فدای تار مویت
دل و جان و عقل و هوشم که ز دولت زیان شد
ز غمت چنین که مردم، چه کنم، گرم بخواهی
که عزیز در دل کس به ستم نمی توان شد
صفت کمال حسنت چو منی چگونه گوید؟
که هزار همچو خسرو ز رخ تو بی زبان شد

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو ز لب سخن گشادی، همه خلق بی زبان شد
تو به ره خرام کردی، همه چشمها روان شد
هوش مصنوعی: زمانی که تو زبان به سخن گشودی، همه انسان‌ها در شگفتی خاموش شدند و زمانی که با ناز و زیبایی قدم زدی، همه نگاه‌ها به سمت تو معطوف شد.
تو درون جان و گویی که دگر که است یا رب؟
دگری چگونه گنجد به تنی که جان گران شد
هوش مصنوعی: تو در عمق جان من هستی و گویی شخص دیگری وجود ندارد، ای پروردگار! چگونه ممکن است کسی دیگر در وجودی که جانش سنگین شده، جا بگیرد؟
به رهی که دی گذشتی همه کس به نرخ سرمه
بخرید خاک پایت دل و دیده رایگان شد
هوش مصنوعی: در مسیری که دیروز گذر کردی، همه مردم به قیمت سرمه، خاک پای تو را خریدند و دل و چشمانشان را به رایگان به تو تقدیم کردند.
چه کشش دراز داری سر زلف ناتوان را؟
که بدان کمند دلکش دل عالمی به جان شد
هوش مصنوعی: چقدر زلف دلتنگت جاذبه دارد که با آن، دل های بسیاری به جان می‌آید و گرفتار می‌شود.
چو مراست نیم جانی به وفات، کاین محقر
دهم از برای یاری که به از هزار جان شد
هوش مصنوعی: اگرچه من فقط نیم‌جان دارم و به مرگ نزدیکم، اما این زندگی کوچک و بی‌اهمیت را به کسی می‌بخشم که ارزشش از هزار جان بیشتر است.
رخ تو بس است سودم به فدای تار مویت
دل و جان و عقل و هوشم که ز دولت زیان شد
هوش مصنوعی: چهره تو برای من کافی است و من باک ندارم که برای تار موی تو جان و دل و عقل و هوشم را فدای تو کنم، چون خوشبختی من به زیان من تبدیل شده است.
ز غمت چنین که مردم، چه کنم، گرم بخواهی
که عزیز در دل کس به ستم نمی توان شد
هوش مصنوعی: از غم تو چنان دلم شکسته است که نمی‌دانم چه کنم. اگر بخواهی، تا زمانی که کسی به تو عشق ورزد، نمی‌توان به ستم دل کسی را به دست آورد.
صفت کمال حسنت چو منی چگونه گوید؟
که هزار همچو خسرو ز رخ تو بی زبان شد
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان زیبایی و کمال تو را توصیف کرد وقتی که من خودم در برابر زیبایی‌ات ناچیز هستم؟ هزاران نفر مانند خسرو هم در مقابل چهره‌ی تو می‌مانند و قادر به سخن گفتن نیستند.