گنجور

شمارهٔ ۶۹۵

گذرد مهی و یک شب به منت گذر نباشد
برود شبی و ما را خبر از سحر نباشد
ز سر کرشمه هر دم گذری به سوی دیگر
به دو رخ تو همچو ماهی، به منت گذر نباشد
رسدت بر اوج خوبی، اگر آفتاب گردی
که در آفتاب گردش چو تویی دگر نباشد
نتوان ز بعد دیدن نظر از تو برگرفتن
نتواند آنکه چشمش بود و نظر نباشد
سخن تو آن حلاوت که شکر توانش گفتن
ز غم تو دارد، ارنی سخن از شکر نباشد
خبرم مپرس از من، چو مقابل من آیی
که چو در رخ تو بینم ز خودم خبر نباشد
به ملامتم همه کس در صبر می نماید
نه بد است صبر، لیکن چکنم، اگر نباشد
دل مستمند خسرو سخن تو پیش هر کس
چو قلم فرو نخواند، اگرش دو سر نباشد

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گذرد مهی و یک شب به منت گذر نباشد
برود شبی و ما را خبر از سحر نباشد
هوش مصنوعی: شب از پی شب می‌گذرد و ما در انتظار صبح هستیم، اما هیچ خبری از سحر و روشنی وجود ندارد. گویی زمان بی‌خبر از ما می‌گذرد و ما همچنان در تاریکی باقی مانده‌ایم.
ز سر کرشمه هر دم گذری به سوی دیگر
به دو رخ تو همچو ماهی، به منت گذر نباشد
هوش مصنوعی: هر لحظه از زیبایی‌ات می‌گذری، به گونه‌ای که چهره‌ات همچون ماه درخشان است و این عبور از زیبایی تو، به گونه‌ای نیست که بتوان به راحتی از آن صرف‌نظر کرد.
رسدت بر اوج خوبی، اگر آفتاب گردی
که در آفتاب گردش چو تویی دگر نباشد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به بالاترین مرتبه خوبی برسی، باید مانند خورشید درخشان باشی، چرا که مانند تو هیچ کس دیگری وجود ندارد که در این سطح قابلیت درخشش داشته باشد.
نتوان ز بعد دیدن نظر از تو برگرفتن
نتواند آنکه چشمش بود و نظر نباشد
هوش مصنوعی: کسی که با دیدن تو شگفت‌زده شده است، نمی‌تواند نظر و توجهش را از تو برگیرد؛ زیرا وقتی کسی تو را با چشم خود دیده، از نظرت غافل نمی‌شود.
سخن تو آن حلاوت که شکر توانش گفتن
ز غم تو دارد، ارنی سخن از شکر نباشد
هوش مصنوعی: حرف‌های تو به‌اندازه‌ای شیرین و خوش‌طعم هستند که شکر هم نمی‌تواند از غم و اندوه تو بگوید، اگر چه بگویند شیرینی شکر را.
خبرم مپرس از من، چو مقابل من آیی
که چو در رخ تو بینم ز خودم خبر نباشد
هوش مصنوعی: از من دربارهٔ خودم نپرس، وقتی که رو به‌رویم می‌آیی؛ زیرا وقتی چهره‌ات را می‌بینم، دیگر چیزی از خودم نمی‌دانم.
به ملامتم همه کس در صبر می نماید
نه بد است صبر، لیکن چکنم، اگر نباشد
هوش مصنوعی: همه به من می‌گویند که باید صبر کنم و این خوب است، اما من چه کار کنم که صبر کردن برایم دردناک است و دیگر نمی‌توانم آن را تحمل کنم؟
دل مستمند خسرو سخن تو پیش هر کس
چو قلم فرو نخواند، اگرش دو سر نباشد
هوش مصنوعی: دل نیازمند خسرو، اگر کسی سخن تو را همانند قلم بخواند، با این حال بی‌معناتر از آن است که دو سر داشته باشد.