گنجور

شمارهٔ ۶۸۴

یار ما را دل ز دست عاشقی صد پاره شد
باز عقل از خان و مان خویشتن آواره شد
این دل صد پاره کش پیوندها کردم به صبر
آن همه پیوندهایش بار دیگر پاره شد
پاره پاره گشت سر تا پا دل پر آتشم
از برای سوزش من بین چه آتشپاره شد؟
ماه من، بی تو چو شب تاریک شد چشم رهی
واندر این شب قطره های چشم من سیاره شد
چشم را گفتم که در خوبان مبین، نشنید هیچ
تا گرفتار یکی مردم کش خونخواره شد
دی رهی دید آن پری را و ز سر دیوانه شد
وز سر دیوانگی در پیش آن عیاره شد
دید چون دیوانگی من، بزد بر سینه سنگ
سختی دل بین که بستد سنگ و در نظاره شد
تا به کوه و دشت نفتد همچو فرهاد از غمت
چاره خسرو بکن کز دست تو بیچاره شد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یار ما را دل ز دست عاشقی صد پاره شد
باز عقل از خان و مان خویشتن آواره شد
هوش مصنوعی: دوست ما به خاطر عشقش دل خیالش را به شدت آزرده کرده است و در نتیجه، عقل و منطق او از خانه و زندگی‌اش دور شده است.
این دل صد پاره کش پیوندها کردم به صبر
آن همه پیوندهایش بار دیگر پاره شد
هوش مصنوعی: دل من که قبلاً به خاطر پیوندهایش خیلی آسیب دیده بود، با صبر و تحمل جمع و جور شده بود، اما دوباره آن پیوندها از هم پاشید و دردش دوباره به سراغم آمد.
پاره پاره گشت سر تا پا دل پر آتشم
از برای سوزش من بین چه آتشپاره شد؟
هوش مصنوعی: بدنم به شدت آسیب دیده و قلبم از عشق می‌سوزد. ببین چگونه شعله‌های غم و عشق مرا پریشان کرده است.
ماه من، بی تو چو شب تاریک شد چشم رهی
واندر این شب قطره های چشم من سیاره شد
هوش مصنوعی: عزیز من، بدون تو شب به شدت تاریک شده است. در این شب، اشک‌های من به مانند ستاره‌هایی در آسمان می‌درخشند.
چشم را گفتم که در خوبان مبین، نشنید هیچ
تا گرفتار یکی مردم کش خونخواره شد
هوش مصنوعی: به چشم گفتم که در زیبایان نگاه نکن، اما آن را نشنید و در نتیجه به دام مردی خونیافت که جان مردم را می‌گیرد.
دی رهی دید آن پری را و ز سر دیوانه شد
وز سر دیوانگی در پیش آن عیاره شد
هوش مصنوعی: یک روز مردی راهی را دید که پر از زیبایی و جذبه بود و از شدت عاشق شدن، حالت دیوانگی به او دست داد. در نتیجه، در حضور آن پری زیبا، به حالت دیوانگان درآمد.
دید چون دیوانگی من، بزد بر سینه سنگ
سختی دل بین که بستد سنگ و در نظاره شد
هوش مصنوعی: وقتی دیوانگی من را دید، بر سینه‌ام ضربه‌ای از سنگ سخت زد و دل بینا که به تماشا نشسته بود، متوجه شد که سنگ را شکست.
تا به کوه و دشت نفتد همچو فرهاد از غمت
چاره خسرو بکن کز دست تو بیچاره شد
هوش مصنوعی: برای آنکه غم و اندوه تو مانند فرهاد بر کوه و دشت نیفتد، گوشه‌ای برای خسرو پیدا کن تا از دست تو رنج نبرد و بیچاره نشود.

حاشیه ها

1399/12/24 04:02
کاظم ایاصوفی

نخستین واژه شعر باید باز باشد نه یار