شمارهٔ ۶۶۰
ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود
کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود
پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند
تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود
ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس
چون مرا در جان زدی آتش، مشو غافل زدود
صورت جان بی حجاب آن روز دیدم ذره وار
کافتاب روی او از روزن دل رو نمود
قصه ما با تو از لیلی و مجنون در گذشت
خسرو و شیرین چه باشد، وامق و عذرا چه بود
عاشقی و رندی و دیوانگی، در شخص ما
قصه و افسانه نبود راستی باید شنود
عشق ازان بالاتر است آری که خسرو را به زور
گاه پیری سر برد پیش جوانان در سجود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود
کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند جان، از نزد ما رفتهای، زود برگرد زیرا من از دوریات دلم همچون چوب عود، در آتش سوخته است.
پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند
تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود
هوش مصنوعی: ای کاش مرا در آتش بنشانی تا از حسد دیگران بسوزم و نابود شوم.
ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس
چون مرا در جان زدی آتش، مشو غافل زدود
هوش مصنوعی: ای کسی که با آه دلم آبرویم را بردی، از این زخم بترس، زیرا تو که در وجود من آتش زدی، نباید بیتوجه باشی.
صورت جان بی حجاب آن روز دیدم ذره وار
کافتاب روی او از روزن دل رو نمود
هوش مصنوعی: روزی چهرهی جان را بدون پوشش و حجاب مشاهده کردم، و مانند ذراتی که از پنجرهی دل میتابند، نور خورشیدِ وجود او را دیدم.
قصه ما با تو از لیلی و مجنون در گذشت
خسرو و شیرین چه باشد، وامق و عذرا چه بود
هوش مصنوعی: داستان ما با تو فراتر از داستانهای معروف و عاشقانهای مانند لیلی و مجنون است؛ رابطهمان از عشق خسرو و شیرین هم ارزشمندتر است و حتی نمیتوان به مقایسهای با وامق و عذرا پرداخت.
عاشقی و رندی و دیوانگی، در شخص ما
قصه و افسانه نبود راستی باید شنود
هوش مصنوعی: عشق، شیطنت و جنون در وجود ما، داستان و افسانهای نیست که فقط باید شنید، بلکه حقیقتی است که باید آن را درک کرد.
عشق ازان بالاتر است آری که خسرو را به زور
گاه پیری سر برد پیش جوانان در سجود
هوش مصنوعی: عشق به قدری ارزشمند و والاست که حتی خسرو، که فردی بزرگ و توانمند است، در میانسالی و در برابر جوانان، به خاطر عشق خود به سجده میرود و خود را تسلیم میکند.

امیرخسرو دهلوی