گنجور

شمارهٔ ۶۵۸

ساقیا، می ده که بیرون سبزه های تر دمید
چون خط سبز جوانان نغز و جان پرور دمید
در خیالت، ای خیال ابروانت ماه عید
اذهبا قبلی و روحی، بیننا بعد بعید
مثل رویت در بنی آدم کسی هرگز ندید
دست نقاش ازل تا نقش آدم برکشید
باد صبح از خاک کویت مژه ای می داد دوش
آب چشمم بر سر کویش به هر سو می دوید
ای نصیحت گو، برو، از من چه می خواهی که نیست
در من این مذهب که روزی شیخ باشم یا مرید
گر جهانی بر سر آیندم به شمشیر جفا
هیچکس پیوند من از دوست نتواند برید
دوستان گویند خسرو را ملامت در وفاست
ای عزیزان، هر نفس یاری دگر نتوان گزید

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقیا، می ده که بیرون سبزه های تر دمید
چون خط سبز جوانان نغز و جان پرور دمید
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب بده تا بیرون از خاک سبزه‌های تازه و سرسبز جوانه زده است، همچنان که خط سبز جوانان زنده و شاداب را برافراشته است.
در خیالت، ای خیال ابروانت ماه عید
اذهبا قبلی و روحی، بیننا بعد بعید
هوش مصنوعی: در خیال تو، ای تصور زیبا که ابروهایت مانند ماه شب عید است، جان من به تو وابسته است و با تو زندگی می‌کنم، حتی اگر در دوردست‌ها باشی.
مثل رویت در بنی آدم کسی هرگز ندید
دست نقاش ازل تا نقش آدم برکشید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در میان انسان‌ها هرگز مانند چهره تو را ندیده است؛ حتی هنرمند خالق که از ابتدا نقش آدم را طراحی کرده، نتوانسته چنین زیبایی را به تصویر بکشد.
باد صبح از خاک کویت مژه ای می داد دوش
آب چشمم بر سر کویش به هر سو می دوید
هوش مصنوعی: صبح، نسیم خنکی از خاک محبوب تو به من می‌وزید و من، در حالی که اشک‌هایم بر سر کوی تو جاری بود، به این سو و آن سو می‌دویدم.
ای نصیحت گو، برو، از من چه می خواهی که نیست
در من این مذهب که روزی شیخ باشم یا مرید
هوش مصنوعی: ای نصیحت‌کننده، از من چه انتظار داری؟ من هیچ وقت به راهی نمی‌روم که روزی مانند شیخ باشم یا پیروی کنم.
گر جهانی بر سر آیندم به شمشیر جفا
هیچکس پیوند من از دوست نتواند برید
هوش مصنوعی: اگر تمام دنیا با ظلم و ستم به من حمله کنند، هیچ کس نمی‌تواند پیوند دوستی‌ام را قطع کند.
دوستان گویند خسرو را ملامت در وفاست
ای عزیزان، هر نفس یاری دگر نتوان گزید
هوش مصنوعی: دوستان می‌گویند که خسرو در وفاداری‌اش سرزنش می‌شود، ای عزیزان، زیرا هر لحظه نمی‌توان به کسی دیگر کمک کرد یا یاری رساند.