گنجور

شمارهٔ ۶۵۷

غمزه هایی کرد چشمش با دل این نامراد
باز از دال دو زلفم آن الف قد داد یاد
گفته بودم عمرهای اعتمادم با تو بود
این زمان دانستم، ای جان، نیست بر عمر اعتماد
حرف میم آمد دهانت، هست الف انگشت تو
جز تو کس بر ما چرا انگشت نتواند نهاد؟
با نسیم صبح دادم دل که بر در پیش او
داد بلبل در هوای گلبنی دل را به یاد
از رخت جان پروری آموخت لعلت، آفرین
شد درین فن عاقبت شاگرد بهتر ز اوستاد
جان خسرو هست چشم و غمزه عاشق کشش
عشق جان بازیست، یاران و عزیزان، خیر باد!

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غمزه هایی کرد چشمش با دل این نامراد
باز از دال دو زلفم آن الف قد داد یاد
هوش مصنوعی: چشم‌های دلربای او با نگاه‌هایش به من بازی می‌کند و زلف‌های پیچیده‌اش یادآور زیبایی و جذابیتی است که دارم.
گفته بودم عمرهای اعتمادم با تو بود
این زمان دانستم، ای جان، نیست بر عمر اعتماد
هوش مصنوعی: به تو گفته بودم که به تو اعتماد کامل دارم و این اعتماد بر عمرم تاثیر گذاشته بود. اما حالا فهمیدم که این اعتماد دیگر جایی ندارد و نمی‌توانم به عمرم بر آن تکیه کنم.
حرف میم آمد دهانت، هست الف انگشت تو
جز تو کس بر ما چرا انگشت نتواند نهاد؟
هوش مصنوعی: حرف میم بر زبان تو آمد، اما حرف الف به خاطر وجود انگشت تو، کسی دیگر نمی‌تواند انگشت خود را بر ما بگذارد.
با نسیم صبح دادم دل که بر در پیش او
داد بلبل در هوای گلبنی دل را به یاد
هوش مصنوعی: با وزش نسیم صبح، دل خود را به خاطر محبوبم سپردم، همان‌طور که بلبل در آرزوی گلستان، دلش را به یاد آنجا می‌سپارد.
از رخت جان پروری آموخت لعلت، آفرین
شد درین فن عاقبت شاگرد بهتر ز اوستاد
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت تو روح و جان زندگی ساخت و در این هنر، در نهایت، شاگردی بهتر از استاد خودش شد.
جان خسرو هست چشم و غمزه عاشق کشش
عشق جان بازیست، یاران و عزیزان، خیر باد!
هوش مصنوعی: زندگی همچون جانی است که از نگاه و عشوه‌های معشوق در می‌آید و در این عشق، بازی با روح و جان صورت می‌گیرد. برای دوستان و عزیزان، آرزوی خوبی و خوشی دارم!