شمارهٔ ۶۴۵
دل ز دست من برفت و آرزوی دل بماند
وز من اندر هر سر کو گفتگوی دل بماند
هر کجا بینم غم دل گویم و گویم از آنک
بر زبان افسانه های آرزوی دل بماند
کی خورد دربانش آبی خوش کنون کز چشمها
بر در آن آشنا سیلی ز جوی دل بماند
چشم تو می کرد چو گان بازی از ابرو، ولی
عقل و جان لاف حریفی زد، ز بوی دل بماند
نرخ جانم یک نظر شد، بین یکی زین سو، ازانک
دیر شد کاین رخت کاسد پیش روی دل بماند
شرمسارم از سگان کوی تو زان کز رهی
دل تو بردی و به گرد کوی بوی دل بماند
بر سر کوی تو می ترسم که جان هم گم کند
عاشق گم گشته کاندر جستجوی دل بماند
دل به زلفت خو گرفت و عشق غم بر من گماشت
یادگار این فتنه ها بر من ز خوی دل بماند
خسروا، گر دل کشی، سهل است، از بند قضا
کاین رسن ناید برون کاندر گلوی دل بماند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل ز دست من برفت و آرزوی دل بماند
وز من اندر هر سر کو گفتگوی دل بماند
هوش مصنوعی: دل من از دست رفت و فقط آرزوهای آن به جای ماند. هر کجا که میروم، صحبت از دل و احساساتم باقی مانده است.
هر کجا بینم غم دل گویم و گویم از آنک
بر زبان افسانه های آرزوی دل بماند
هوش مصنوعی: هر جا که غم و ناراحتی را احساس کنم، دربارهاش صحبت میکنم و میگویم، زیرا آرزوهای دلانگیز من هنوز بر زبانم باقی مانده است.
کی خورد دربانش آبی خوش کنون کز چشمها
بر در آن آشنا سیلی ز جوی دل بماند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که در سفر و دوری از معشوق است، برایش سخت است که چشمانش با یاد آن معشوق شاد شود. درباندار در اینجا به فردی اشاره دارد که در حال حاضر نسبت به آن آشنا، حسرت و غمی را تحمل میکند و اشک او شبیه جوی آبی است که در دل او باقی مانده است.
چشم تو می کرد چو گان بازی از ابرو، ولی
عقل و جان لاف حریفی زد، ز بوی دل بماند
هوش مصنوعی: چشم تو مانند بازیهای شگفتانگیز و جذاب است که با ابروهایت آغاز میشود، اما عقل و جانم به خاطر عطر دل از میدان بیرون ماندند.
نرخ جانم یک نظر شد، بین یکی زین سو، ازانک
دیر شد کاین رخت کاسد پیش روی دل بماند
هوش مصنوعی: جان من با یک نگاه تو تغییر کرد، و وقتی به این سمت نگاه کردم، متوجه شدم که به خاطر دیر شدن، این بار زندگیام رو به زوال است و هنوز در برابر چشمانم باقی مانده است.
شرمسارم از سگان کوی تو زان کز رهی
دل تو بردی و به گرد کوی بوی دل بماند
هوش مصنوعی: از اینکه به خاطر عشق تو از مسیر اصلی دور شدم و به سراغ کوی تو آمدم، شرمنده و خجالتزدهام، زیرا بوی عشق تو در آنجا جا مانده است و من را به یاد تو میآورد.
بر سر کوی تو می ترسم که جان هم گم کند
عاشق گم گشته کاندر جستجوی دل بماند
هوش مصنوعی: در پیادهروهای تو، نگرانم که حتی جانم را هم گم کنم، چون عاشقی که در جستجوی قلبش گم شده، ممکن است در این راه بیهدف بماند.
دل به زلفت خو گرفت و عشق غم بر من گماشت
یادگار این فتنه ها بر من ز خوی دل بماند
هوش مصنوعی: دل به زلف تو عادت کرده و عشق درد و غم را بر من تحمیل کرده است. نشانههای این ماجرا بر من باقی مانده و از هویتم جدا نمیشود.
خسروا، گر دل کشی، سهل است، از بند قضا
کاین رسن ناید برون کاندر گلوی دل بماند
هوش مصنوعی: اگر دل را تسخیر کنی، مسئله آسانی است، زیرا از چنگال تقدیر نمیتوان بیرون آمد و این بند همچنان بر گردن دل باقی میماند.

امیرخسرو دهلوی