گنجور

شمارهٔ ۶۱۱

باز آن بلای عاشقان اینک به صحرا می رود
دیوانه باز آید همی آنکو تماشا می رود
کشته کسان را سو به سو، خصمان خود در جستجو
من در نهان لرزان ازو، او آشکارا می رود
او در ره و بر من ستم، کای من هلاک آن قدم
ور خود نخواهد کشتنم، هیچش مگو تا می رود
از ما زمانی یاد کن، ویران دلی آباد کن
امروز باری شاد کن، جانی که فردا می رود
گر می بپوسم در کفن، ای باد گلبوی چمن
آنجا فشانی خاک من کان سرو رعنا می دهد
دل را به حیله هر زمان دل می دهم تا بی توان
چون باز از دستم عنان بسته همان جا می رود
نظارگی را از برون سهل است دستی پر ز خون
ای یوسف، اینجا بین که چون خون زلیخا می رود
ای پاسبان آن سرا، تو نیز پنداری چو ما
لیکن چه آگاهی ترا زان شب که بر ما می رود؟
گر چه شدم شیدا ازو، هم نیست کام ما ارزو
بیهوده خسرو را ازو عمری به سودا می رود

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز آن بلای عاشقان اینک به صحرا می رود
دیوانه باز آید همی آنکو تماشا می رود
هوش مصنوعی: عشق و دیوانگی دوباره در حال ظهور است و شگفتی‌های آن به زودی نمایان خواهد شد. آن کسی که به تماشای این زیبایی‌ها می‌رود، به زودی بازمی‌گردد و از آنها بهره‌مند می‌شود.
کشته کسان را سو به سو، خصمان خود در جستجو
من در نهان لرزان ازو، او آشکارا می رود
هوش مصنوعی: کسانی را که کشته شده‌اند، در هر سو به دنبال ستیزه‌گران خود هستند. من در میان که پوچ و ترسان هستم، او با شجاعت به جلو می‌رود.
او در ره و بر من ستم، کای من هلاک آن قدم
ور خود نخواهد کشتنم، هیچش مگو تا می رود
هوش مصنوعی: او در مسیر خود بر من ستم می‌کند، ای کاش از آن قدمی که به سمت من می‌برد هلاک شوم. اگر او نخواهد مرا بکشد، هیچ‌گاه از این موضوع صحبت نکن تا او برود.
از ما زمانی یاد کن، ویران دلی آباد کن
امروز باری شاد کن، جانی که فردا می رود
هوش مصنوعی: درخواستم از تو این است که در این لحظه برایم یاد و اشاره‌ای داشته باشی، و قلب حزن‌زده‌ام را شاد کن. امروز فرصتی است که باید از آن بهره‌مند شویم، زیرا زندگی و جوانی‌ام ممکن است فردا از دست برود.
گر می بپوسم در کفن، ای باد گلبوی چمن
آنجا فشانی خاک من کان سرو رعنا می دهد
هوش مصنوعی: اگر در خاکم پوسیده شوم، ای باد خوشبو، آنجا گلی بر سر خاک من بپاش که آن سرو زیبا، نشانه من است.
دل را به حیله هر زمان دل می دهم تا بی توان
چون باز از دستم عنان بسته همان جا می رود
هوش مصنوعی: دل را به نیرنگی تسلیم می‌کنم تا در لحظه‌ای بدون قدرت، مانند پرنده‌ای که به دستم وابسته است، به همان جایی که می‌خواهد پرواز کند، برود.
نظارگی را از برون سهل است دستی پر ز خون
ای یوسف، اینجا بین که چون خون زلیخا می رود
هوش مصنوعی: نگاه به نظارت و کنترل از بیرون آسان به نظر می‌رسد، ولی ای یوسف، در اینجا بفهم که چطور خون زلیخا در جریان است و به تبع آن چه عواطف و احساساتی در حال شکل‌گیری است.
ای پاسبان آن سرا، تو نیز پنداری چو ما
لیکن چه آگاهی ترا زان شب که بر ما می رود؟
هوش مصنوعی: ای نگهبان آن مکان، تو هم شاید مانند ما فکر می‌کنی، اما آیا از آن شبی که بر ما گذشته خبری داری؟
گر چه شدم شیدا ازو، هم نیست کام ما ارزو
بیهوده خسرو را ازو عمری به سودا می رود
هوش مصنوعی: از آنجا که دلم به عشق او شیدا شده، اما آرزوی ما به حقیقت نمی‌پیوندد. سال‌هاست که برای دیدن خسرو (عشقم) در آرزو و خیال به سر می‌برم و عمرم به همین حالت می‌گذرد.