شمارهٔ ۶۰۵
برنامد آهی از دلم، زلفت پریشان از چه شد
پیشت نکردم گریه ای، لبهات خندان از چه شد
تیری زدی و ننگری، گیرم که ندهم برون
هم خود بگو کاخر مرا صد رخنه در جان از چه شد
بی من نبودی یک زمان، اکنون نیایی سوی من
کان آشنا بود آنچنان، بیگانه زینسان از چه شد
روشن شد اندر شهر و کو، این سوزش پنهان من
دور است باری شمع دل، پروانه بریان از چه شد
خوابم نه از مهر لبت، بینم پریشان خوابها
بادی ز تو نامد برم، خوابم پریشان از چه شد
از داغ خسرو در جگر خلقی کجا دارد خبر؟
عاشق شناسد کاین چنین بیمار و حیران از چه شد
شمارهٔ ۶۰۴: در ره بماند این چشم تر، کان شوخ مهمان کی رسدشمارهٔ ۶۰۶: دیرینه دردی داشتم، بازم همان آغاز شد
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برنامد آهی از دلم، زلفت پریشان از چه شد
پیشت نکردم گریه ای، لبهات خندان از چه شد
هوش مصنوعی: از دل من آهی برخواست، چرا زلفت پریشان شده است؟ چرا پیش تو اشکی نریختم، در حالی که لبهایت خندانند؟
تیری زدی و ننگری، گیرم که ندهم برون
هم خود بگو کاخر مرا صد رخنه در جان از چه شد
هوش مصنوعی: تو تیری انداختی و به عواقب آن فکر نکردی، حتی اگر من به تو اجازه ندهام که بیرون بروی، خودت بگو چرا این همه زخم و درد به جان من رسیده است؟
بی من نبودی یک زمان، اکنون نیایی سوی من
کان آشنا بود آنچنان، بیگانه زینسان از چه شد
هوش مصنوعی: تو در زمانی بدون من نبوددی، حالا چرا به سمت من نمیآیی؟ چون آن شخص آشنا اینگونه بیگانه شده است، دلیلش چیست؟
روشن شد اندر شهر و کو، این سوزش پنهان من
دور است باری شمع دل، پروانه بریان از چه شد
هوش مصنوعی: در شهر و کوچهها روشنایی فراگیر شده است، اما این درد و سوز دل من همچنان پنهان باقی مانده. این شمع عشق من، پروانهای که به دورش میچرخید، چرا اینگونه سوخته و دچار آتش شده است؟
خوابم نه از مهر لبت، بینم پریشان خوابها
بادی ز تو نامد برم، خوابم پریشان از چه شد
هوش مصنوعی: من نمیخوابم به خاطر شیرینی لبهایت، بلکه خوابهایم به هم ریخته است. بادی از سمت تو در خوابم وزید و خوابم را آشفته کرد، نمیدانم چرا اینطور شده است.
از داغ خسرو در جگر خلقی کجا دارد خبر؟
عاشق شناسد کاین چنین بیمار و حیران از چه شد
هوش مصنوعی: از درد و غم عشق خسرو، کسی چه خبر دارد؟ تنها عاشق است که میداند چرا این بیمار و حیران شده است.

امیرخسرو دهلوی