گنجور

شمارهٔ ۵۹۰

گر یار به دل درون نباشد
صبر از دل من برون نباشد
بی خواب و قرار ماندم، آری
دل گمشده را سکون نباشد
گر صبر کنیم، جان توان برد
لیکن چه کنیم چون نباشد؟
ای دوست، ز گریه هم بماندم
کاندر تن مرده خون نباشد
دل برد ز خسرو آرزویت
جان برد، ولی کنون نباشد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر یار به دل درون نباشد
صبر از دل من برون نباشد
هوش مصنوعی: اگر محبوب در دل من وجود نداشته باشد، پس صبر و تحمل من هم از دل من خارج خواهد شد.
بی خواب و قرار ماندم، آری
دل گمشده را سکون نباشد
هوش مصنوعی: من در بی‌خوابی و اضطراب به سر می‌برم، زیرا دل گمشده‌ام هرگز آرامش نخواهد یافت.
گر صبر کنیم، جان توان برد
لیکن چه کنیم چون نباشد؟
هوش مصنوعی: اگر صبر کنیم، می‌توانیم طاقت بیاوریم، اما چه باید کرد وقتی که امیدی وجود ندارد؟
ای دوست، ز گریه هم بماندم
کاندر تن مرده خون نباشد
هوش مصنوعی: ای دوست، از شدت گریه و اندوه مانده‌ام؛ زیرا در بدن مرده، هیچ خونی وجود ندارد.
دل برد ز خسرو آرزویت
جان برد، ولی کنون نباشد
هوش مصنوعی: دل از تو برده‌ام و جانم را هم از آرزوی تو گرفته‌ای، اما اکنون دیگر خبری از تو نیست.