گنجور

شمارهٔ ۵۹

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
از کدامین سو نگهدارم من این ویرانه را
شمع گو در جان بگیر و سینه گو ز آتش بسوز
شمع از آنها نیست کو رحمت کند پروانه را
عمر بگذشت و حدیث درد ما آخر نشد
شب به آخر شد کنون کوته کنیم افسانه را
جان ز نظاره خراب و ناز او ز اندازه بیش
ما به بویی مست و ساقی پر دهد پیمانه را
آخر ای دل، وقتی اندر کوی ما کردی گذر؟
این چنین یکبارگی کردی فرامش خانه را
حاجتم نبود که فرمایی به ترک ننگ و نام
زانکه رسوایی نیاموزد کسی دیوانه را
خسروست و سوز دل وز ذوق عالم بیخبر
مرغ آتشخواره کی لذت شناسد دانه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
هوش مصنوعی: دل من دوباره در خیابان‌ها و کوچه‌های تو گم شده است. نمی‌دانم چگونه توانستم به آن چهره‌ی عجیبی که دیوانه‌ام کرده نگاه کنم.
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هوش مصنوعی: ای باد، گاهی به من بگذر و یاد آشنایان قدیمی را برایم زنده کن، حتی اگر آن فرد برای من غریب باشد.
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
از کدامین سو نگهدارم من این ویرانه را
هوش مصنوعی: هر شب از تمامی جهات به داخل می‌آیم و در دل خود می‌اندیشم که از کدام سمت باید این خرابه را محافظت کنم.
شمع گو در جان بگیر و سینه گو ز آتش بسوز
شمع از آنها نیست کو رحمت کند پروانه را
هوش مصنوعی: شمع را در دل خود برافروز و بگذار که آتش آن سینه‌ات را بسوزاند؛ چرا که شمع نمی‌تواند برای پروانه رحمت و شفقتی داشته باشد.
عمر بگذشت و حدیث درد ما آخر نشد
شب به آخر شد کنون کوته کنیم افسانه را
هوش مصنوعی: عمر ما گذشت و داستان درد و رنج ما هنوز به پایان نرسید. شب به پایان رسید و حالا بهتر است که دیگر داستان را کوتاه کنیم.
جان ز نظاره خراب و ناز او ز اندازه بیش
ما به بویی مست و ساقی پر دهد پیمانه را
هوش مصنوعی: به خاطر تماشای زیبایی او، جانم رنجور و خراب است و ناز او فراتر از حد و اندازه است. ما به بویی سرمست شده‌ایم و ساقی، پیاله را پر می‌کند.
آخر ای دل، وقتی اندر کوی ما کردی گذر؟
این چنین یکبارگی کردی فرامش خانه را
هوش مصنوعی: ای دل، آخر چه زمانی در کوی ما قدم می‌زنی؟ این‌طور ناگهانی فراموش کردي که در خانه ما چه خبر است؟
حاجتم نبود که فرمایی به ترک ننگ و نام
زانکه رسوایی نیاموزد کسی دیوانه را
هوش مصنوعی: نیازی به گفتن نیست که باید از عیب و بدنامی دوری کرد، زیرا یک فرد دیوانه هیچگاه از رسوایی درس نمی‌گیرد.
خسروست و سوز دل وز ذوق عالم بیخبر
مرغ آتشخواره کی لذت شناسد دانه را
هوش مصنوعی: خسرو از درد و سوز دل خود آگاه است و از زیبایی‌های دنیا بی‌خبر است. مرغی که به آتش عشق دچار است نمی‌تواند از لذت دانه و خوراک باخبر باشد.