شمارهٔ ۵۶۳
دل من خون شد و جانان نداند
وگر گوییم قدر آن نداند
مسلمانان، کرا گویم غم عشق؟
که کس کار مرا سامان نداند
مسیحا مرده داند زنده کردن
ولی درد مرا درمان نداند
چه سود این رنج دیدن چون منی را؟
که اندوه من این نادان نداند
دل دیوانه خودکام دارم
که فرمان مرا فرمان نداند
کسی کاشفته او گشت، زنهار
که کار عیش را سامان نداند
مسلمان نیست او در مذهب ما
که کفر عاشقان ایمان نداند
نباشد عشقبازان را سر عقل
که درد عاشقی چندان نداند
یکی سرو روان همسایه ماست
که رفتن جز میان جان نداند
گهی باشد که در مستی لبش را
ببوسم کاین خبر دندان نداند
تو چشم و غمزه را کشتن میاموز
که کس این شیوه به زیشان نداند
خیالت بین به چشمم تا نگویی
که گل رستن به شورستان نداند
نگارینا، دل سنگیت هرگز
حق آزرده هجران نداند
نداند رفت خسرو جز به کویت
که بلبل جز ره بستان نداند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل من خون شد و جانان نداند
وگر گوییم قدر آن نداند
هوش مصنوعی: دل من به شدت غمگین و آسیبدیده است، اما معشوق از این موضوع بیخبر است و اگر هم بگوییم که چقدر این درد عمیق است، باز هم نمیفهمد.
مسلمانان، کرا گویم غم عشق؟
که کس کار مرا سامان نداند
هوش مصنوعی: ای مسلمانان، به کی بگویم که دلم پر از غم عشق است؟ چون هیچکس نمیداند که من در چه حال و روزی به سر میبرم.
مسیحا مرده داند زنده کردن
ولی درد مرا درمان نداند
هوش مصنوعی: مسیحا میداند چگونه افرادی را که مردهاند زنده کند، اما او نمیتواند درد من را درمان کند.
چه سود این رنج دیدن چون منی را؟
که اندوه من این نادان نداند
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که من رنج میکشم، وقتی کسی که نمیفهمد، نمیتواند غم من را درک کند؟
دل دیوانه خودکام دارم
که فرمان مرا فرمان نداند
هوش مصنوعی: دل من در حالتی غیرقابل کنترل و مستقل است که به هیچ چیزی جز خواستههای خود توجه ندارد و به ندای من گوش نمیدهد.
کسی کاشفته او گشت، زنهار
که کار عیش را سامان نداند
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت پنهانی آگاه شده، مراقب باشد که نتواند لذتهای زندگی را به درستی مدیریت کند.
مسلمان نیست او در مذهب ما
که کفر عاشقان ایمان نداند
هوش مصنوعی: او کسی نیست که در دین ما مسلمانی به شمار آید، زیرا که عشق را کفر میداند و ایمان را نمیشناسد.
نباشد عشقبازان را سر عقل
که درد عاشقی چندان نداند
هوش مصنوعی: عاشقان درک درستی از وضعیت خود ندارند و به خاطر درد و رنجی که عاشقی به همراه دارد، نمیتوانند به طور منطقی فکر کنند.
یکی سرو روان همسایه ماست
که رفتن جز میان جان نداند
هوش مصنوعی: در همسایگی ما یک سرو زیبا و سرزنده وجود دارد که اصلاً نمیداند چگونه از دیگران جدا شود، گویی تنها در دل و جان او نشسته است.
گهی باشد که در مستی لبش را
ببوسم کاین خبر دندان نداند
هوش مصنوعی: گاهی پیش میآید که در حال مستی لب او را میبوسم، چون این خبر هیچکس را نمیفهمد.
تو چشم و غمزه را کشتن میاموز
که کس این شیوه به زیشان نداند
هوش مصنوعی: تو به یاد نگیری که چگونه چشم و ناز را از بین ببری، زیرا هیچکس چنین طرز عمل و شیوهای را نمیداند.
خیالت بین به چشمم تا نگویی
که گل رستن به شورستان نداند
هوش مصنوعی: تصور تو را در چشمانم ببین، تا این که نگویی گل در صحرا چگونگی شکفتن را نمیداند.
نگارینا، دل سنگیت هرگز
حق آزرده هجران نداند
هوش مصنوعی: ای زیبا، دل سنگی تو هیچگاه حق و حقیقت رنجِ جدایی را نمیداند.
نداند رفت خسرو جز به کویت
که بلبل جز ره بستان نداند
هوش مصنوعی: خسرو نمیداند که چگونه باید برود، جز اینکه به سوی تو باشد، زیرا بلبل هم نمیداند که جز راه گلزار کجا برود.

امیرخسرو دهلوی