گنجور

شمارهٔ ۴۵۶

زهی از درد خود یک چشم را بینم نمی بیند
که هیچ آن سهل گیر بی وفا را غم نمی بیند
چنین کز خواب او هر شب پریشانست چندین دل
خدایا، هرگز او خواب پریشان کم نمی بیند
نمی خواهد رهی روی تو بیند از جفا، جانا
ولی دیوانه می گردد، گرت یک دم نمی بیند
بگویش تا بپرهیزد ز آه سرد مشتاقان
رقیب آن زلف را کز خود پریشان هم نمی بیند
سخنهای تو در دل ماند ما را، پاس آنست این
که شبها رفت و کس را چشم بر هم هم نمی بیند
من مسکین غلام عشقم، ای عقل، از سرم بگذر
که این سلطان ترا در کار خود محرم نمی بیند
ز بی سنگی به خشت گور شد، کارم، هنوز ای دل
بنا و عهد و پیمان ترا محکم نمی بیند
اگر بینی که خسرو نیم کشته گشت از چشمت
ز بیم جان در آن گیسوی خم در خم نمی بیند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی از درد خود یک چشم را بینم نمی بیند
که هیچ آن سهل گیر بی وفا را غم نمی بیند
هوش مصنوعی: چقدر غم‌انگیز است که از درد خود، فقط یک چشم را می‌بینم و آن هم هیچ چیز نمی‌بیند؛ حتی آن کسی که به سادگی دل می‌برد، هیچ غمی از این درد نمی‌بیند.
چنین کز خواب او هر شب پریشانست چندین دل
خدایا، هرگز او خواب پریشان کم نمی بیند
هوش مصنوعی: خدایا، او هر شب در خواب خود دچار آشفتگی و نگرانی است و هیچ‌گاه نمی‌تواند خواب آرامی داشته باشد.
نمی خواهد رهی روی تو بیند از جفا، جانا
ولی دیوانه می گردد، گرت یک دم نمی بیند
هوش مصنوعی: عزیزم، نمی‌خواهی که به خاطر بدی‌هایت، کسی به تو نگاه کند، اما اگر یک لحظه دوری کنی، دیوانه می‌شوم.
بگویش تا بپرهیزد ز آه سرد مشتاقان
رقیب آن زلف را کز خود پریشان هم نمی بیند
هوش مصنوعی: به او بگو تا از محبت و اشتیاق سرد عاشقان دوری کند، چرا که آن زلف معشوقی که خود را در آن می‌بیند، باعث پریشانی و ناراحتی اوست.
سخنهای تو در دل ماند ما را، پاس آنست این
که شبها رفت و کس را چشم بر هم هم نمی بیند
هوش مصنوعی: سخنان تو در دل ما جا مانده است، و این دلیل آن است که شب‌ها می‌گذرد و هیچ‌کس خوابش نمی‌برد.
من مسکین غلام عشقم، ای عقل، از سرم بگذر
که این سلطان ترا در کار خود محرم نمی بیند
هوش مصنوعی: من یک فرد درویش و وابسته به عشق هستم، ای عقل، از ذهنم خارج شو، زیرا این عشق مرا در کار خود راه نمی‌دهد و تو را محرم نمی‌شمارد.
ز بی سنگی به خشت گور شد، کارم، هنوز ای دل
بنا و عهد و پیمان ترا محکم نمی بیند
هوش مصنوعی: از بی‌وفایی و ناپایداری به جایی رسیده‌ام که کارم به گورستان کشیده شده است؛ اما هنوز، ای دل، هیچ‌یک از بنای زندگی و وعده‌هایی که داده‌ایم، برایم محکم و استوار به نظر نمی‌رسد.
اگر بینی که خسرو نیم کشته گشت از چشمت
ز بیم جان در آن گیسوی خم در خم نمی بیند
هوش مصنوعی: اگر ببینی که خسرو به حال نیمه جان افتاده است، چشمت از ترس جان به آن گیسوی لخت و زیبا خیره نمی‌شود.