شمارهٔ ۴۵۴
مهش گویم، و لیکن مه سخن گفتن نمی داند
گلش گویم، ولیکن گل گهر سفتن نمی داند
ز شب بیداری من تا سحر چشمش کجا داند؟
که او شب تا سحر کاری به جز خفتن نمی داند
اگر گویم که حال من کسی آنجا نمی گوید
صبا دانم که می داند، ولی گفتن نمی داند
به پاش افتاد زلف و یافت دستی بر لبش، لیکن
زمین رفته ست پیوسته، شکر گفتن نمی داند
همه آشفتگی خواهد سر زلف پریشانش
ز خسرو، گو، بیاموزد، گر آشفتن نمی داند
شمارهٔ ۴۵۳: چو زلفش فتنه شد بر جان، دلم آباد کی ماندشمارهٔ ۴۵۵: چه پوشی پرده بر رویی که آن پنهان نمیماند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مهش گویم، و لیکن مه سخن گفتن نمی داند
گلش گویم، ولیکن گل گهر سفتن نمی داند
هوش مصنوعی: من او را مانند ماه میخوانم، اما او نمیداند چگونه صحبت کند. من او را مانند گل توصیف میکنم، اما او نمیداند چطور گوهر را از او بگیرند.
ز شب بیداری من تا سحر چشمش کجا داند؟
که او شب تا سحر کاری به جز خفتن نمی داند
هوش مصنوعی: چشم محبوب من چه میداند از بیداری شبانه من تا صبح، زیرا او فقط خواب را میشناسد و هیچ کار دیگری در طول شب نمیکند.
اگر گویم که حال من کسی آنجا نمی گوید
صبا دانم که می داند، ولی گفتن نمی داند
هوش مصنوعی: اگر بگویم حال و وضعیت من را، کسی در آنجا به خیال خود نمیداند، اما صبا (باد صبا) را میشناسم که از حال من باخبر است، فقط نمیتواند آن را بیان کند.
به پاش افتاد زلف و یافت دستی بر لبش، لیکن
زمین رفته ست پیوسته، شکر گفتن نمی داند
هوش مصنوعی: موهای زیبای او بر پایش افتاد و دستی بر لبانش احساس کرد، اما زمین به صورت مداوم تغییر میکند و او نمیداند چطور باید شکرگزاری کند.
همه آشفتگی خواهد سر زلف پریشانش
ز خسرو، گو، بیاموزد، گر آشفتن نمی داند
هوش مصنوعی: هر گونه بینظمی و آشفتگی به زیبایی و جذابیت موهای پریشان او مربوط میشود. اگر خسرو نتواند راه آشفتگی را یاد بگیرد، میتواند از او بیاموزد.

امیرخسرو دهلوی