شمارهٔ ۴۵۲
به روی چون گلت هر گه که این چشم ترم افتد
همه شب تا سحر خار و خسک در بسترم افتد
مرا هم چشم من کشته است و هست اینها همه از من
که لعلی دم به دم زین دیده پر گوهرم افتد
ز گریه زیر دیوار تو هم غمناک و هم شادم
غم آن کافتد و شادی آن کان بر سرم افتد
چه سوزی هر دمم، یکباره سوز و هم به بادم ده
که ترسم شعله افتد هر کجا خاکسترم افتد
چو نیلوفر کبودم شد رخ از کرب و محالست این
که روزی تاب آن خورشید بر نیلوفرم افتد
نگشتی نالش کس باورم و اکنون که غم دیدم
به تزویر ار کسی نالش کند هم باورم افتد
بدینسان، خسروا، چون زنده مانم، وه که گر روزی
نبینم ناگهش، سودای روز دیگرم افتد
شمارهٔ ۴۵۱: میا غمزه زنان بیرون که هویی در جهان افتدشمارهٔ ۴۵۳: چو زلفش فتنه شد بر جان، دلم آباد کی ماند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به روی چون گلت هر گه که این چشم ترم افتد
همه شب تا سحر خار و خسک در بسترم افتد
هوش مصنوعی: هر بار که چشمان من بر چهره زیبای تو میافتد، در طول شب تا سپیدهدم، حسرت و درد در قلبم جای میگیرد و افکار ناراحتکننده مانند خار و علف هرز در ذهنم میروید.
مرا هم چشم من کشته است و هست اینها همه از من
که لعلی دم به دم زین دیده پر گوهرم افتد
هوش مصنوعی: چشم من هم به اندازهای مرا مجروح کرده که این درد و رنجها همه ناشی از وجود من است. بهطوریکه هر لحظه اشکهای گرانبهایی از این چشمانم فرو میریزد.
ز گریه زیر دیوار تو هم غمناک و هم شادم
غم آن کافتد و شادی آن کان بر سرم افتد
هوش مصنوعی: با وجود اشکهایی که پای دیوار تو میریزم، در دل هم احساس غم دارم و هم شادی. غم از آنچه که از دست رفته و شادی از آنچه که بر سرم نازل شده است.
چه سوزی هر دمم، یکباره سوز و هم به بادم ده
که ترسم شعله افتد هر کجا خاکسترم افتد
هوش مصنوعی: هر لحظه در دل من آتش و اشتیاقی وجود دارد، باید به من فرصتی بدهی تا این شعله تندتر شود. نگرانم که اگر به حال خود رها شوم، این شعله میتواند به هر جا که خاکسترم باشد، آسیب بزند.
چو نیلوفر کبودم شد رخ از کرب و محالست این
که روزی تاب آن خورشید بر نیلوفرم افتد
هوش مصنوعی: من مانند نیلوفر آبی هستم که به خاطر کرب و دشواریها، صورتم زرد و پژمرده شده است. و دستیابی به چنین روزی که نور خورشید بر من بتابد، کاملاً ناممکن به نظر میرسد.
نگشتی نالش کس باورم و اکنون که غم دیدم
به تزویر ار کسی نالش کند هم باورم افتد
هوش مصنوعی: کسی به درد و ناله من توجه نکرد و حالا که خودم غم را تجربه کردهام، حتی اگر کسی به دروغ هم ناله کند، باز هم به حرف او باور نخواهم کرد.
بدینسان، خسروا، چون زنده مانم، وه که گر روزی
نبینم ناگهش، سودای روز دیگرم افتد
هوش مصنوعی: به این ترتیب، ای خسرو، وقتی که زندهام، وای از روزی که ناگهان او را نبینم، در این صورت، فکر و آرزوی دیدن او در روزهای آینده به سراغم میآید.

امیرخسرو دهلوی