شمارهٔ ۴۳۴
کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد
اگر در دیده و دل جای دارد جای آن باشد
بلایی گشت حسنت بر زمین و همچو تو ماهی
اگر بر آسمان باشد، بلای آسمان باشد
مرا چون هر دمی سالی ست اندر حسرت رویش
درین حسرت اگر صد ساله گردم، یک زمان باشد
بسی خواهم میانت را بگیرم، وه همی ترسم
که تنگ آیی ز من بی آنکه چیزی در میان باشد
چو از غم پاره شد جانت، رها کن از لب لعلت
به دندان بر کنم چیزی که آن پیوند جان باشد
به بوسی می فروشم جان به شرط آنکه اندر وی
اگر جز مهر خود بینی، مرا جان رایگان باشد
مرا هر بندی از تن، بسته هر بند زلفت شد
ببندم دل به جایی، گر ازین بندم امان باشد
دل خود را به زلف چون خودی بربند تا دانی
که جان چون منی اندر دل شب بر چسان باشد
درونم ز آتش اندیشه بند از بند می سوزد
عفاء الله گو کس را که تب در استخوان باشد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد
اگر در دیده و دل جای دارد جای آن باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی چنین زلف و گوشههای زیبایی داشته باشد، اگر در دل و چشم کسی جا داشته باشد، در واقع، آن که زیبایی او را میبیند و احساسش میکند، واقعاً در دل او جایگاه خاصی دارد.
بلایی گشت حسنت بر زمین و همچو تو ماهی
اگر بر آسمان باشد، بلای آسمان باشد
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و تأثیر حسنت اشاره دارد و میگوید که زیبایی تو مانند یک بلای خانمانسوز بر زمین است. اگرچه تو مانند ماهی در آسمان میدرخشی، اما این زیبایی به قدری قوی و تأثیرگذار است که میتواند آسمان را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
مرا چون هر دمی سالی ست اندر حسرت رویش
درین حسرت اگر صد ساله گردم، یک زمان باشد
هوش مصنوعی: هر لحظهای که میگذرد، برای من سالها به طول میانجامد که در آرزوی زیبایی او هستم. حتی اگر صد سال هم در این حسرت بگذرانم، باز هم یک لحظه برای دیدن او کافی خواهد بود.
بسی خواهم میانت را بگیرم، وه همی ترسم
که تنگ آیی ز من بی آنکه چیزی در میان باشد
هوش مصنوعی: من بسیار میخواهم رابطهای نزدیک با تو برقرار کنم، اما هماکنون از این میترسم که شاید در این نزدیکی، تو از من دور شوی بدون اینکه دلیلی برای آن وجود داشته باشد.
چو از غم پاره شد جانت، رها کن از لب لعلت
به دندان بر کنم چیزی که آن پیوند جان باشد
هوش مصنوعی: وقتی که از غم دلت به شدت بگسلد و جانت بیتاب شود، پس از لب شیرینت چیزی بگیر که باعث پیوند زندگیات باشد.
به بوسی می فروشم جان به شرط آنکه اندر وی
اگر جز مهر خود بینی، مرا جان رایگان باشد
هوش مصنوعی: من جانم را به بوسهای میفروشم، به این شرط که اگر در آن بوسه جز عشق خود را ببینی، آنگاه جانم برایت بیقیمت خواهد بود.
مرا هر بندی از تن، بسته هر بند زلفت شد
ببندم دل به جایی، گر ازین بندم امان باشد
هوش مصنوعی: هر کدام از بندهایی که مرا محدود میکند، مانند بند زلف توست. اگر بتوانم دل خود را به جایی بسپارم، به شرطی که از این بندها رهایی یابم.
دل خود را به زلف چون خودی بربند تا دانی
که جان چون منی اندر دل شب بر چسان باشد
هوش مصنوعی: دل خود را به زلف کسی که به او علاقه داری محکم بچسبان. تا ببینی که در دل شب، جان مثل من چه حال و هوایی دارد و به چه شکل است.
درونم ز آتش اندیشه بند از بند می سوزد
عفاء الله گو کس را که تب در استخوان باشد
هوش مصنوعی: درون من به خاطر افکار آتشینم به شدت در حال سوختن است. عجب است که کسی درد و تب را در استخوان خود حس کند و هنوز به این وضعیت اعتنا نکند.

امیرخسرو دهلوی