شمارهٔ ۴۳۳
ز عارض، طره بالا کن که کار خلق در هم شد
علم برکش که بر خوبانت سلطانی مسلم شد
فگندی برقع از روی و زیعقوبان بشد دیده
گذشتی بر سر بازار و حسن یوسفان کم شد
دلم می خواستی پاره، عفاک الله چنان دیدی
مرا می خواستی رسوا، بحمدالله که آن هم شد
که داند خاک من دور از سر کویت کجا افتد؟
خوش آن سرها که راه تو خاک نعل ادهم شد
ترا دادم دل و تن خال را و جان دو چشمت را
من و عشقت کنون، کز سوی خویشم سینه بیغم شد
گریبان گیری، ای زاهد، چه فرمایی رقیبان را؟
کز و در عهد حسنش دامن صحبت فراهم شد
برون افتاد چون نامحرمان از پرده دل جان
از آنگه کاندرین پرده خیال دوست محرم شد
عنانش گیر و مگذار، ای رقیب، از خانه بیرونش
که از دمهای سرد عاشقان در تاب و در هم شد
زبان گر تیشه فرهاد گردد پندگویان را
چه غم، چون در دل خسرو بنای دوست محکم شد
شمارهٔ ۴۳۲: سخن می گفتم از لبهاش در کامم زبان گم شدشمارهٔ ۴۳۴: کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز عارض، طره بالا کن که کار خلق در هم شد
علم برکش که بر خوبانت سلطانی مسلم شد
هوش مصنوعی: موهای خود را بالا بزن تا جوانی و زیباییات بیشتر نمایان شود. بلند شو و علم خود را برافراز که سلطنت و شکوه بر زیبایانت به وضوح آشکار است.
فگندی برقع از روی و زیعقوبان بشد دیده
گذشتی بر سر بازار و حسن یوسفان کم شد
هوش مصنوعی: پردهای که بر چهره داری را کنار زدی و مانند یعقوب که چشمانتظار بودی، از دیدن تو چشمم پر از اشک شد. در خیابانها راه میروی و زیباییها، مانند زیبایی یوسف، کمتر به چشم میخورند.
دلم می خواستی پاره، عفاک الله چنان دیدی
مرا می خواستی رسوا، بحمدالله که آن هم شد
هوش مصنوعی: دلم میخواست که رسوایم کنی، اما خدا را شکر که به آن شکل مرا دیدی.
که داند خاک من دور از سر کویت کجا افتد؟
خوش آن سرها که راه تو خاک نعل ادهم شد
هوش مصنوعی: کیست که بداند خاک من، دور از سر کوی تو، کجا خواهد افتاد؟ خوشا به حال آن سرهایی که راه تو، خاک زیر نعل اسب ادهم شده است.
ترا دادم دل و تن خال را و جان دو چشمت را
من و عشقت کنون، کز سوی خویشم سینه بیغم شد
هوش مصنوعی: من دل و جسمم را به تو تقدیم کردم و جان و زیبایی چشمانت را به خودم بخشیدم. اما اکنون، عشق تو باعث شده که از درد و غم خودم بیخبر شوم.
گریبان گیری، ای زاهد، چه فرمایی رقیبان را؟
کز و در عهد حسنش دامن صحبت فراهم شد
هوش مصنوعی: ای زاهد، وقتی که به مشکل و چالشهایی برمیخوری، چطور میخواهی با رقیبان خود برخورد کنی؟ چرا که در زمان نیکی، فضا برای دوستی و گفتگو فراهم شده است.
برون افتاد چون نامحرمان از پرده دل جان
از آنگه کاندرین پرده خیال دوست محرم شد
هوش مصنوعی: دل مانند پردهای است که در آن احساسات و رازهای انسان نهفته است. وقتی از آن پرده بیرون میآید، مانند نامحرمانی است که به ناگاه در زندگی ما وارد میشوند. اما از زمانی که عشق و خیال محبوب در دل جا میگیرد، این پرده برمیافتد و آن عشق محرم میشود و رازهای دل را به خود میسپارد.
عنانش گیر و مگذار، ای رقیب، از خانه بیرونش
که از دمهای سرد عاشقان در تاب و در هم شد
هوش مصنوعی: شما باید او را کنترل کنی و نگذارید، ای رقیب، که از خانه بیرون برود، زیرا نفسهای سرد عاشقان او را دچار درد و اندوه کرده است.
زبان گر تیشه فرهاد گردد پندگویان را
چه غم، چون در دل خسرو بنای دوست محکم شد
هوش مصنوعی: اگر زبان به اندازه تیشه فرهاد قوی و تند باشد، پند و اندرز گویان را چه غمی است، زیرا وقتی در دل خسرو، عشق و دوستی به خوبی استوار شده باشد.

امیرخسرو دهلوی