گنجور

شمارهٔ ۴۲۰

چه فرخ ساعتی باشد که یار از در درون آید
به گلزار خزان دیده بهار از در درون آید
جوانی خاک کردم بر درش، روزی بگفت آن مه
که آن پیر پریشان روزگار از در درون آید
بمان، ای گریه، این ساعت، همان لحظه فروریزی
که آن سنگین دل نااستوار از در درون آید
در خود بیش ازان می بوسم و شادم بدین سودا
که روزی عاقبت آن شهسوار از در درون آید
نوید کشتنم داده ست و من خود کی زیم آن دم
که آن سر مست من دیوانه وار از در درون آید
ز من عذری بخواهی، ای رقیب، آن ناپشیمان را
که چون من مرده بودم شرمسار از در درون آید
به هجران رفت عمرم، وه که آسان چون رود از دل
کسی کز بعد چندین انتظار از در درون آید
غم عشق آمده ست و رخت جانم می نهد بیرون
هنوزم نیست غم، گر غم گسار از در درون آید
دلا، بیهوده می سوزی، مپز ما خولیا چندین
که داد آن بخت خسرو را که یار از در درون آید؟

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه فرخ ساعتی باشد که یار از در درون آید
به گلزار خزان دیده بهار از در درون آید
هوش مصنوعی: چه لحظه خوشی خواهد بود وقتی که محبوب از درِ خانه وارد شود، مانند بهار که در میان گل‌های خزان به نمایش در می‌آید.
جوانی خاک کردم بر درش، روزی بگفت آن مه
که آن پیر پریشان روزگار از در درون آید
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، به در خانه‌اش رفته بودم و یک روز آن شخص زیبا گفت که آن مرد پیر و آشفته روزگار به زودی از در وارد خواهد شد.
بمان، ای گریه، این ساعت، همان لحظه فروریزی
که آن سنگین دل نااستوار از در درون آید
هوش مصنوعی: بمان، ای اشک، در این لحظه‌ای که در آن، دل سنگین و ناپایدار از داخل در می‌آید و فرو می‌ریزد.
در خود بیش ازان می بوسم و شادم بدین سودا
که روزی عاقبت آن شهسوار از در درون آید
هوش مصنوعی: من در دل بیش از آنچه که نشان می‌دهم، عشق می‌ورزم و از این احساس شادمانم، چرا که روزی مردی با عظمت و شکوهمند از درون وجودم خواهد آمد.
نوید کشتنم داده ست و من خود کی زیم آن دم
که آن سر مست من دیوانه وار از در درون آید
هوش مصنوعی: خبر از مرگ من داده‌اند و من خود نمی‌دانم که در زمانی که آن معشوق سرمست و دیوانه وارد شود، آیا زنده‌ام یا خیر.
ز من عذری بخواهی، ای رقیب، آن ناپشیمان را
که چون من مرده بودم شرمسار از در درون آید
هوش مصنوعی: اگر از من عذرخواهی کنی، ای رقیب، آن کسی که هرگز پشیمان نشده است، مانند من که مرده‌ام، از درون شرمسار و خجالت‌زده به بیرون می‌آید.
به هجران رفت عمرم، وه که آسان چون رود از دل
کسی کز بعد چندین انتظار از در درون آید
هوش مصنوعی: عمر من در دوری و جدایی سپری شد، و چه دردناک است که مانند آبی که به راحتی از دل کسی می‌گذرد، کسی که پس از مدت‌ها انتظار به درون زندگی‌ام باز می‌گردد.
غم عشق آمده ست و رخت جانم می نهد بیرون
هنوزم نیست غم، گر غم گسار از در درون آید
هوش مصنوعی: غم عشق به سراغم آمده و جانم را در آستانه خروج قرار داده، هنوز غمی احساس نمی‌کنم، مگر اینکه غم‌گسار از درونم بیاید.
دلا، بیهوده می سوزی، مپز ما خولیا چندین
که داد آن بخت خسرو را که یار از در درون آید؟
هوش مصنوعی: ای دل، چرا بی‌فایده دلت را می‌سوزانی؟ به چه دلیل به آن بخت نیکو حسرت می‌خوری که چرا یار از در درون نمی‌آید؟