گنجور

شمارهٔ ۴۲۱

مبادا کز شکار آن خیره کش یکسر درون آید
کز آن رخسار گردآلود شهری در جنون آید
مرا کشت آن سواریها، پسینه دم حسرت
برو گه گه مگر لختی غبار از در درون آید
چه لطف است آنکه بر سر می کند خاک آب حیوان را
به زیر پاش غلطان و دوان و سرنگون آید
مخند، ای درد نادیده، ز آب چشم مشتاقان
مبادا هیچ کس را کاین بلا از در درون آید
دو روزی میهمانم، از درم بیرون مران، جانا
که بز در خانه قصاب نز بهر سکون آید
ز من پرسی و بس گوئی که خون بهر چه می گریی؟
نمی دانی که آخر هر کجا برند خون آید؟
تو خود دانی که نتوان ز یست بی تو، لیک حیرانم
که ترک دوستان مهربان از دوست چون آید
کدامین سگ بود خسرو که تاب زلف تو آرد
که گر شیر اندر آن زنجیر بربندی، زبون آید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مبادا کز شکار آن خیره کش یکسر درون آید
کز آن رخسار گردآلود شهری در جنون آید
هوش مصنوعی: نترس که از شکار آن شکارچی بی‌رحم، کسی به درون بیفتد، زیرا از چهره‌ی غبارآلود او، شهری به جنون خواهد افتاد.
مرا کشت آن سواریها، پسینه دم حسرت
برو گه گه مگر لختی غبار از در درون آید
هوش مصنوعی: آن سوارانی که به خاطرشان غم و حسرت به دل دارم، مرا به شدت نگران و آشفته کرده‌اند و هر از گاهی آرزو می‌کنم که ای کاش گرد و غباری از گذشته و یاد آن‌ها به خاطرم برگردد.
چه لطف است آنکه بر سر می کند خاک آب حیوان را
به زیر پاش غلطان و دوان و سرنگون آید
هوش مصنوعی: درست است که جنس زندگی و قدرت آن ممکن است به سوی زوال برود و به زمین بیفتد، اما محبت و لطفی که بر سر این موجودات است، همچنان پابرجا و زنده باقی می‌ماند. این لطافت و مهربانی سبب می‌شود که زندگی، حتی در سختی‌ها و چالش‌ها، ادامه پیدا کند و با قدرت به راه خود ادامه دهد.
مخند، ای درد نادیده، ز آب چشم مشتاقان
مبادا هیچ کس را کاین بلا از در درون آید
هوش مصنوعی: ای درد نادیده، نکن خنده‌ای، مبادا که از اشک چشم‌های عاشقان کسی دچار این مصیبت شود که از درونش بیرون بیاید.
دو روزی میهمانم، از درم بیرون مران، جانا
که بز در خانه قصاب نز بهر سکون آید
هوش مصنوعی: دو روز مهمان تو هستم، مرا از در خانه‌ات بیرون نران، ای عزیز، چون بز در خانه قصاب، برای آرامش نمی‌آید.
ز من پرسی و بس گوئی که خون بهر چه می گریی؟
نمی دانی که آخر هر کجا برند خون آید؟
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسی که چرا به خاطر خون گریه می‌کنم، آیا نمی‌دانی که در نهایت هر جا که بروی، خون هم به آنجا خواهد رسید؟
تو خود دانی که نتوان ز یست بی تو، لیک حیرانم
که ترک دوستان مهربان از دوست چون آید
هوش مصنوعی: تو خود می‌دانی که بدون تو نمی‌توانم زندگی کنم، اما نمی‌فهمم که چگونه می‌شود و چطور امکان دارد که از دوستان خوب و مهربان دوری کنیم و به دوست واقعی پشت کنیم.
کدامین سگ بود خسرو که تاب زلف تو آرد
که گر شیر اندر آن زنجیر بربندی، زبون آید
هوش مصنوعی: کدام یک از سگ‌ها می‌تواند به زلف تو تاب بیاورد؟ زیرا اگر شیر هم در آن زنجیر باشد، به زانو در می‌آید.