گنجور

شمارهٔ ۴۱۵

زمستان می‌رود، ایام گل‌ها پیش می‌آید
ز باد صبح ما را بوی آن بدکیش می‌آید
صبا می‌جنبد و بازم پریشان می‌کند از سر
دل بدبخت اگر وقتی به حال خویش می‌آید
رسید ایام گل وان شوخ خواهد رفت در بستان
از آن روزی که می‌ترسیدم اینک پیش می‌آید
سر دیوانگی را مژده ده، ای سنگ بدنامی
که باز آن فتنه بهر عقل دوراندیش می‌آید
ازین خرمن نماند کاه و برگی، مگری، ای دیده
که بیش است آتشم هرچند باران بیش می‌آید
چه غم می‌داردت، بخرام خوش‌خوش، جان من، چندان
رها کن تا نمک بر سینه‌های ریش می‌آید
به جان زن تیر نه بر دیده تا این یک دم باقی
کنم نظاره‌ای تا از کدامین کیش می‌آید
مکن نازی که می‌خواهد برای تیربارانت
در آن حضرت کجا یاد دل درویش می‌آید؟
نیارد برد نام لب، به دزدی غمزه زن گه‌گه
که خسرو نه ز بهر نوش، بهر نیش می‌آید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زمستان می‌رود، ایام گل‌ها پیش می‌آید
ز باد صبح ما را بوی آن بدکیش می‌آید
هوش مصنوعی: زمستان در حال به پایان رسیدن است و فصل گل‌ها به زودی فرا می‌رسد. از نسیم صبح بوی گلی به مشام می‌رسد که یادآور حال خوش و شیرینی است.
صبا می‌جنبد و بازم پریشان می‌کند از سر
دل بدبخت اگر وقتی به حال خویش می‌آید
هوش مصنوعی: نسیم می‌وزد و باز هم دل نگران را پریشان می‌کند، وقتی که بدبختی دلم را به حال خود می‌آورد.
رسید ایام گل وان شوخ خواهد رفت در بستان
از آن روزی که می‌ترسیدم اینک پیش می‌آید
هوش مصنوعی: به زمانی رسیدیم که گل‌ها شکوفا شده‌اند و آن عزیز بازیگوش خواهد رفت به باغ، روزی که به آن امید نداشتم، حالا به حقیقت پیوسته است.
سر دیوانگی را مژده ده، ای سنگ بدنامی
که باز آن فتنه بهر عقل دوراندیش می‌آید
هوش مصنوعی: ای سنگ بدنام، خبر خوشی به دیوانگی بده که دوباره آن آشوب به سراغ تفکر عاقلانه می‌آید.
ازین خرمن نماند کاه و برگی، مگری، ای دیده
که بیش است آتشم هرچند باران بیش می‌آید
هوش مصنوعی: در این خرمن دیگر چیزی از کاه و برگ باقی نمانده، مگر اینکه، ای چشم من، آتش من بیشتر است، هرچند باران هم زیاد می‌بارد.
چه غم می‌داردت، بخرام خوش‌خوش، جان من، چندان
رها کن تا نمک بر سینه‌های ریش می‌آید
هوش مصنوعی: غم و غصه‌ای برایت وجود ندارد، با آرامش و شادی قدم بردار، ای جان من. تا آنجا که می‌توانی خود را آزاد بگذار، زیرا اشک و درد در دل‌های شکسته به وجود می‌آید.
به جان زن تیر نه بر دیده تا این یک دم باقی
کنم نظاره‌ای تا از کدامین کیش می‌آید
هوش مصنوعی: به جان زن تیر بزن، اما به چشمش نزن و تا زمانی که این لحظه باقی است، به او نگاه کن تا ببینی از کدامین مسیر می‌آید.
مکن نازی که می‌خواهد برای تیربارانت
در آن حضرت کجا یاد دل درویش می‌آید؟
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی بیانگر این است که بی‌معنی است خود را به ناز و کرشمه گرفتن بزنید، زیرا در زندگی و در مقابل مشکلات و چالش‌ها، در نهایت توجه و یاد درویش یا کسی که در جستجوی حقیقت و معنای زندگی است، به کارهایی خواهد رسید که از جنس یاد و دل‌سوزی است. به عبارت دیگر، این ناز و کرشمه به هیچ چیز مهم و ارزشمندی منتهی نخواهد شد.
نیارد برد نام لب، به دزدی غمزه زن گه‌گه
که خسرو نه ز بهر نوش، بهر نیش می‌آید
هوش مصنوعی: شش خفته نام لب را نمی‌برد، زیرا دزدی که با ناز چشم خود می‌زند، گاه‌گاهی می‌گوید که خسرو به خاطر شراب نمی‌آید بلکه برای آزار و نیش زدن می‌آید.