شمارهٔ ۴۱۰
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
گرفتار است گویی، کاین طرف بسیار میآید
گر از نادیدنش روزی بمیرم، نیست دشواری
ولی رویش نخواهم دید، آن دشوار میآید
نشستی در دل و گویی که دل در من نهان کردی
نمیدانی که آخر بر دلم این بار میآید
سحرگاهان شنید افغان من همسایه، گفت این سو
که خواهد بود یارب، کاین فغان زار میآید
کجایی، ای که طعن بیدلان کردی کنون دل را
نگهدار، ار توانی، کاینک آن عیار میآید
رقیبا، یک عنایت کن، خرامیدن مده او را
که بر من هرچه میآید ازآن رفتار میآید
صفای ساعدش دیدی، کف دستش نگر اکنون
که گل چیدهست و بر کف کرده از گلزار میآید
مرا میگفت دی هرکس چو رفتم از درت بیخود
که این صوفی مگر از خانه خمار میآید؟
مگو باری که در بندم تو بیزاری شدی خسرو
کسی آسان ز جان خویشتن بیزار میآید
شمارهٔ ۴۰۹: ای دستت از نگار سفید و سیاه و سرخشمارهٔ ۴۱۱: شد از عشقت دلم خون و جگر افگار و جان بر باد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
هوش مصنوعی: همواره از دوری او ناله و فریاد میزنم، و چه خوب است که آن چشمی که همیشه به سوی چهره او میآید، به تماشای او بپردازد.
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
هوش مصنوعی: او به طور شوخی به سمت من آمد و با بازی، دل مرا به دست آورد. از او پرسیدم: چه قصدی داری؟ گفت: زمان همه چیز را مشخص میکند.
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
گرفتار است گویی، کاین طرف بسیار میآید
هوش مصنوعی: وقتی به درب آنجا رسیدم، دربان گفت که این فرد نیازمند و درمانده است، زیرا بارها به این سو آمده است.
گر از نادیدنش روزی بمیرم، نیست دشواری
ولی رویش نخواهم دید، آن دشوار میآید
هوش مصنوعی: اگر روزی به خاطر نادیدهاش بمیرم، کار سختی نیست، اما دیگر نمیتوانم چهرهاش را ببینم، و این واقعیت تلخی است.
نشستی در دل و گویی که دل در من نهان کردی
نمیدانی که آخر بر دلم این بار میآید
هوش مصنوعی: تو در دل من نشستهای و گویی که قلبم را در خفایی پنهان کردهای؛ اما نمیدانی که این وضعیت، در نهایت برای قلب من چه مشکلاتی به همراه خواهد داشت.
سحرگاهان شنید افغان من همسایه، گفت این سو
که خواهد بود یارب، کاین فغان زار میآید
هوش مصنوعی: در صبح زود، همسایه صدای ناله و زاری من را شنید و گفت: این صدا که از این سو به گوش میرسد، چه خواهد شد، ای خدا؟ چرا اینقدر به زاری آمدهام؟
کجایی، ای که طعن بیدلان کردی کنون دل را
نگهدار، ار توانی، کاینک آن عیار میآید
هوش مصنوعی: کجایی تو که باعث دردسرهای بیخبران شدی؟ حالا دل را نگهدار، اگر میتوانی، چون آن جوانمرد در راه است.
رقیبا، یک عنایت کن، خرامیدن مده او را
که بر من هرچه میآید ازآن رفتار میآید
هوش مصنوعی: ای محبوب، کمی به من توجه کن و نگذار که او با ناز و غرور راه برود، زیرا هر چیزی که بر من میگذرد از همان نوع رفتار اوست.
صفای ساعدش دیدی، کف دستش نگر اکنون
که گل چیدهست و بر کف کرده از گلزار میآید
هوش مصنوعی: دستش را نگاه کن، چقدر زیباست که با گلهایی که چیده است، به سمت تو میآید.
مرا میگفت دی هرکس چو رفتم از درت بیخود
که این صوفی مگر از خانه خمار میآید؟
هوش مصنوعی: کسی به من میگفت، هرکسی که از در در میرود، بیاختیار احساس میکند که این صوفی شاید از خانه شراب میآید.
مگو باری که در بندم تو بیزاری شدی خسرو
کسی آسان ز جان خویشتن بیزار میآید
هوش مصنوعی: نگو که به خاطر باری که بر دوش دارم از من دور شدهای. ای خسرو، هیچکس به راحتی از جان خود نمیگذرد.

امیرخسرو دهلوی