شمارهٔ ۴۱
جان بر لب است عاشق بخت آزمای را
دستورییی به خنده لب جانفزای را
خون مرا بریز و زخونابه وا رهان
خیریست، این بکن ز برای خدای را
گفتی به مهر و مه نگر و ترک من بگوی
این رو که داد مهر و مه خودنمای را؟
زان شوخ چون وفا طلبم من که بر درش
هرگز ز ننگ می نگرد این گدای را
واگشتی، ای صبا، چو بر آن کوی بگذری
آسیب بر چه می زنی آن بوسه جای را
مطرب، بزن رهی و مبین زهد من، از آنک
بر سبحه منست شرف چنگ و نای را
نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد
چندین هزار بازوی زورآزمای را
ای دوست، عشق چون همه چشم است و گوش نیست
چه جای پند خسرو شوریده رای را
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.