گنجور

شمارهٔ ۳۹

گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را
تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را
بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری
دشوار صبح باشد شبهای بیکران را
اندیشه جهانی بر جان من نهادی
وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را
رسوای شهر گشتم از بس که دیده من
دمدم همی تراود خونابه نهان را
از آه سوزناکم دود از جهان برآمد
بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را
داغ غلامی از من هست ار دریغ باری
از بیع کن مشرف مملوک رایگان را
آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن
تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را
شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو
آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را
هوش مصنوعی: تو گفتی غم‌های بی‌پایان را از دل بیرون کن، حالا که تو را می‌بینم باید به جای گله، سخن بگویم.
تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را
هوش مصنوعی: این شعر از شخصی است که از درد و فقدان عشقش می‌گوید. او شب‌ها در حالی که ناله می‌کند و بی‌خواب است، به دزد دلش اشاره می‌کند و از او می‌خواهد که صدای فریاد پاسبان را بشنود. این پاسبان نمادی از آگاهی و بیداری است که در میان ناله‌های دلbroken او به خواب نمی‌رود. در کل، این احساس ناامیدی و دردی عمیق را به تصویر می‌کشد که شخص در نبود معشوقش تجربه می‌کند.
بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری
دشوار صبح باشد شبهای بیکران را
هوش مصنوعی: خسته شده‌ام از شب‌های بی‌پایانی که بی‌خوابی را تجربه کرده‌ام، و حالا می‌دانم که صبح‌ها به سختی از راه می‌رسند.
اندیشه جهانی بر جان من نهادی
وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را
هوش مصنوعی: تو اندیشه‌ای عمیق و جهانی به روحم بخشیدی و سپس به طعنه می‌گویی که اصلاً فکر و اندیشه‌ای در جانم وجود ندارد.
رسوای شهر گشتم از بس که دیده من
دمدم همی تراود خونابه نهان را
هوش مصنوعی: من در شهر به خاطر افشا شدن رازهایم مورد سرزنش قرار گرفتم، چرا که چشمانم به طور مداوم نشان‌دهنده‌ی درد و رنجی پنهان هستند.
از آه سوزناکم دود از جهان برآمد
بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را
هوش مصنوعی: به خاطر درد و غم ناشی از فراق تو، دلم بشدت می‌سوزد و از این عذاب، از وجودم دود برخاسته است. بدون تو، این دنیا برایم هیچ ارزش و معنایی ندارد و اگر نتوانم تو را داشته باشم، حاضرم به این جهان آسیب برسانم.
داغ غلامی از من هست ار دریغ باری
از بیع کن مشرف مملوک رایگان را
هوش مصنوعی: اگر غم و درد غلامی من باشد، پس ای صاحب نظر، کمکی به من کن و بگذار این مملوک بدون هزینه و رایگان بهره‌مند شود.
آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن
تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را
هوش مصنوعی: لحظه‌ای با زیبایی تو رو به رو شوم تا بیشتر از گل‌ها و رنگ‌ها به یاد نیاورم.
شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو
آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را
هوش مصنوعی: شاید اگر کسی چهره‌ای زیبا و دلربا را ببیند، بتواند به سرنوشت و روزگار خسرو بخندد.