گنجور

شمارهٔ ۳۸

نوشین لبی که لعلش نو کرد جام جم را
هست از پیش خرابی درویش و محتشم را
من خاک پای مستی کانجا که ریخت جرعه
لغزید پای رندان صد صاحب کرم را
گر در شراب عشقم از تیغ می زنی حد
ای مست محتسب کش، حدیست این ستم را
گفتی که غم همی خور، من خود خورم و لیکن
ای گنج شادمانی، اندازه ایست غم را
صوفی که لقمه جوید مشنو حدیث عشقش
کز دل نصیب نبود درمانده شکم را
از حاجی بیابان پرسید ذوق زمزم
چه آگهی زکعبه پرنده حرم را
هست آرزوی جانان کز خلق رو بتابم
من اختیار کردم خلوتگه عدم را
چون کشتی است باری ور هست بیش ور کم
تسلیم کرد خسرو، بگذار بیش و کم را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1391/07/15 18:10
محمدحسین

قطعا بیت سوم غلطه، چون قافیه‌اش نمی‌خونه با دو بیت اول ...

1392/01/24 15:03
امین کیخا

خرامش یا گذر با ناز لغتی زیبایست در شاهنامه به همراهی که میزبان برای مهمان میفرستد هم خرام امده است و ان وقتی ست که رستم خرامی برای اسفندیار میفرستد که ان خرام راه خانه رستم به اسفندیار بنمایاند بگذریم خواستم بگویم سالن های مانکن ها که لباس می پوشند و حاضر ان انها راخریداری میکنند pret a porter نام دارند به فرانسه شاید بشود انها را خوشخرام نام داد