اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا
هوش مصنوعی: میدانی که من از حال و روز خودم خبر ندارم؛ اگر قدری به من سر بزنی، شاید از غمهایم رهایی پیدا کنم.
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
هوش مصنوعی: اگر سر و سامانم زیر تسلط عشق تو نباشد، تعجبی ندارد که من هنوز دچار خیال تو هستم و غم کمبود سر ندارم.
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا
هوش مصنوعی: از اشکهایی که با درد و رنج بسیار ریختهام، هیچ نتیجهای جز زخم و درد درونم نصیبم نشده است.
بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم
غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا
هوش مصنوعی: علاوه بر غم و اندوهی که دارم و اشک میریزم، تنها به کاشتن گل مشغولم و دیگر هیچ کاری نمیتوانم بکنم.
محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا
هوش مصنوعی: درد و رنج ناشی از زلف تو برای من به پیروزی تبدیل شده است، اما دلخواه خودم هیچ پیروزیای نمییابم.
بر سر زلف تو زآن روی ظفر ممکن نیست
که تواناییی چون باد سحر نیست مرا
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت زلف تو، هرگز نمیتوانم موفقیتی پیدا کنم. مانند صبح زود، که بادش تنها از دور قابل احساس است و به چنگال کسی نمیآید، من نیز به این زیبایی دسترسی ندارم.
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا
هوش مصنوعی: پرندهای که به عشق تو سوخته، هرچند بال و پرش را از دست داده، باز هم نشانهای از آن آتش عشق در دلش باقی مانده است.
غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا
هوش مصنوعی: غم آن شمعی که در حال سوختن است، به قدری به آن مشغولم که حتی از خطراتی که آن را تهدید میکند بیخبرم.
تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
هوش مصنوعی: وقتی چهرهی زیبا و دلربای تو بر چهرهی خسرو تابید، اکنون دیگر هیچ تمایلی به تماشا ندارم.
حاشیه ها
1392/01/25 00:03
امین کیخا
سر سودای تو دارم صحیح است در نیمه دوم بیت دوم
متن کاملش به نقل از ویکی درج
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کـن که ز غـم راهگذر نیسـت مرا
گر سرم در سر سودات رود نیسـت عجـب سر سودای تـو دارم غم سر نیست مرا
ز آب دیده کـه بـه صـد خـون دلـش پـروردم هیچ حاصل بـجز از خون جگر نیست مرا
بی رخت اشک همی بـارم و گل می کارم غـیر از این کـار کنون کار دگر نیسـت مرا
مـحـنت زلـف تـو تـا یافـت ظـفـر بـر دل من بـر مـراد دل خـود هیچ ظـفـر نیسـت مرا
بـر سـر زلف تـو زانروی ظفر ممکن نیسـت که تـواناییی چـون بـاد سحـر نیست مرا
دل پـروانه صفت گر چه پـر و بـال بـسوخت همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا
غم آن شمع که در سوز چـنان بـی خـبـرم که گرم سر بـبـرند هیچ خبـر نیست مرا
تـا کـه آمـد رخ زیـبــات بـه چـشـم خـسـرو بـر گل و لاله کنون میل نظـر نیسـت مرا
بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم ..
لطفا اصلاح کنید
این شعر خیلی اشتباه نوشته شده