شمارهٔ ۱۸۶۳
ای ز رویت چشم جان را روشنی
زلف مشکن تا دلم را نشکنی
گفتم ایمن شو که من زآن توام
عید بر عمر است و آنگه ایمنی
چیست کز دستم نمی نوشی شراب؟
روشنم شد تشنه خون منی
هر زمان گویی منال از دوستان
چه اندر بازی، ای یار، افگنی؟
آخر این جان است کز تن می رود
آخر این تیغ است و بر من می زنی!
مانده با دامان آن یوسف دلم
آخر این خون هم در آن پیراهنی
پاک دامانی، تو دانی چاره چیست
ما و معشوق و می و تردامنی
تا چه خواهد شد، ندانم حال من
من اسیر و تیغ خوبان گردنی
خسروا، از کندن جان چاره نیست
چون نمی آری که دل را بر کنی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ز رویت چشم جان را روشنی
زلف مشکن تا دلم را نشکنی
هوش مصنوعی: ای زیبای من، به خاطر چهرهات نگذار زلفهایت به هم بریزد، چون ممکن است این کار باعث شود دلم بشکند.
گفتم ایمن شو که من زآن توام
عید بر عمر است و آنگه ایمنی
هوش مصنوعی: گفتم امنیت داشته باش، زیرا من به تو وابستهام. زندگی تو مانند عیدی است که به عمر ادامه میدهد و سپس ایمن خواهی بود.
چیست کز دستم نمی نوشی شراب؟
روشنم شد تشنه خون منی
هوش مصنوعی: چرا از دست من شراب نمینوشی؟ حالا فهمیدم که تشنهام و خون من را میخواهی.
هر زمان گویی منال از دوستان
چه اندر بازی، ای یار، افگنی؟
هوش مصنوعی: در هر زمان که سخن از دوستان به میان میآید، از تو میپرسم که در این بازی چه چیزی را میافکنی، ای یار؟
آخر این جان است کز تن می رود
آخر این تیغ است و بر من می زنی!
هوش مصنوعی: در نهایت، این زندگی از تن خارج میشود و در آخر، این شمشیر است که به من ضربه میزند!
مانده با دامان آن یوسف دلم
آخر این خون هم در آن پیراهنی
هوش مصنوعی: من هنوز با یاد آن یوسف در دل خودم ماندهام و در نهایت این احساس غم و درد نیز در آن پیراهنی که بهدست آوردهام، باقی خواهد ماند.
پاک دامانی، تو دانی چاره چیست
ما و معشوق و می و تردامنی
هوش مصنوعی: پاکدامنی، تو میدانی که برای ما و معشوق و می و بیپروایی چه راهحلی وجود دارد؟
تا چه خواهد شد، ندانم حال من
من اسیر و تیغ خوبان گردنی
هوش مصنوعی: نمیدانم سرنوشت من چه خواهد شد، من در دل اسیر زیباییهای بینظیر هستم که مانند تیغ تیز و برنده است.
خسروا، از کندن جان چاره نیست
چون نمی آری که دل را بر کنی
هوش مصنوعی: ای خسروا، چارهای برای رهایی از جان وجود ندارد، زیرا تو نمیتوانی دل را بکنی.