گنجور

شمارهٔ ۱۸۵۹

ای بیغم از دل من، بسیار شد جدایی
شادی به رویت ار چه بر غم کنان نیایی
گفتی، رهات کردم از خنجر سیاست
دل سوختی و جانم آتش برین رهایی
داند چگونه باشد شبهای دردمندان
آن کس که خفته یک روز بر بستر جدایی
شبهای عاشقان را شمع مراد نبود
رسوای شهر و کو را چه جای پارسایی
خورشید آسمان را چون کم توان رسیدن
بر جای رقص می کن، ای ذره هوایی
در حسرت جمالت جانم به لب رسیده
ای دستگیر جان ها، آخر بگو، کجایی؟
آن من نیم که باشم در ملک وصل خسرو
بگذار تا به کویت خوش می کنم گدایی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بیغم از دل من، بسیار شد جدایی
شادی به رویت ار چه بر غم کنان نیایی
هوش مصنوعی: ای بی‌غم، غم‌های من از دل رخت بیرون رفته است؛ جداییِ تو بسیار شده. اگرچه بر چهره‌ی غمگینان نیاوری، اما شادی‌ات به من ارزان نمی‌آید.
گفتی، رهات کردم از خنجر سیاست
دل سوختی و جانم آتش برین رهایی
هوش مصنوعی: گفتی که از چنگال سیاست رهایت کردم، اما دل تو سوخته و جانم به خاطر این رهایی در آتش است.
داند چگونه باشد شبهای دردمندان
آن کس که خفته یک روز بر بستر جدایی
هوش مصنوعی: کسی که یک بار بر بستر جدایی خوابیده، می‌داند شب‌های دردمندان چگونه می‌گذرد.
شبهای عاشقان را شمع مراد نبود
رسوای شهر و کو را چه جای پارسایی
هوش مصنوعی: در شب‌های عاشقانه، شمع نشانه‌ای از آرزو و خواسته‌ها نبود و در چنین حالتی، رسوایی در شهر و در کوچه‌ها چه معنایی دارد که بخواهد به پاکدامنی و درستی اشاره کند؟
خورشید آسمان را چون کم توان رسیدن
بر جای رقص می کن، ای ذره هوایی
هوش مصنوعی: خورشید آسمان را مانند کسی که به سختی می‌تواند به هدفش برسد، می‌رقصد. ای ذره‌ای از هوا!
در حسرت جمالت جانم به لب رسیده
ای دستگیر جان ها، آخر بگو، کجایی؟
هوش مصنوعی: من به شدت مشتاق دیدن زیبایی تو هستم و حالا جانم به لب رسیده است. ای کسی که جان‌ها را نجات می‌دهی، لطفاً بگو کجا هستی؟
آن من نیم که باشم در ملک وصل خسرو
بگذار تا به کویت خوش می کنم گدایی
هوش مصنوعی: من آن شخصی نیستم که در سرزمین وصال محبوب بمانم؛ بگذار تا در کوی تو با خوشحالی به حساب گدایی و خواسته‌هایم زندگی کنم.