شمارهٔ ۱۸۵۸
دلها به غمزه دزدی، چون خنده برگشایی
جانها به عشوه سوزی، چون زلف را نمایی
دلها بری و گویی، من دلبری ندانم
بازی ز زلف بستان تعویذ دلربایی
هستم فتاده در غم برخاسته ز هستی
هیچ افتدت که گه گه در دیدن من آیی
گردد دل غمینم خون از برای جانان
زیرا که می برآید حال من از جدایی
خون شد ز گریه دیده، بفشان ز زلف گردی
تا دیده سرمه سازد از بهر روشنایی
چندین مگو که خسرو با من چه کار دارد؟
آخر تو روز عیدی، من بنده روستایی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلها به غمزه دزدی، چون خنده برگشایی
جانها به عشوه سوزی، چون زلف را نمایی
هوش مصنوعی: دلها با یک نگاه حرکتی به سرقت میروند، همانگونه که یک خنده میتواند زندگیها را دوباره زنده کند. جانها هم مانند شعلهای میسوزند، زمانی که زیبایی زلفهای تو نمایان میشود.
دلها بری و گویی، من دلبری ندانم
بازی ز زلف بستان تعویذ دلربایی
هوش مصنوعی: دلها آزاد و بیقید و شرط هستند و من نمیدانم چگونه باید در عشق دل را به بازی بگیرم؛ زیبا بودن بهخاطر زلفهای دلربای تو است.
هستم فتاده در غم برخاسته ز هستی
هیچ افتدت که گه گه در دیدن من آیی
هوش مصنوعی: من در غم افتادهام، اما از هستی برخواستهام. آیا تو هم به دلایلی افتادهای که گاهی برای دیدن من بیایی؟
گردد دل غمینم خون از برای جانان
زیرا که می برآید حال من از جدایی
هوش مصنوعی: دل غمگین من به خاطر محبوب خون میشود، چرا که حال من از جدایی به شدت تغییر میکند.
خون شد ز گریه دیده، بفشان ز زلف گردی
تا دیده سرمه سازد از بهر روشنایی
هوش مصنوعی: چشمم از گریه به خون آمده، پس موهای بلندت را باز کن تا بتوانم با آن، سرمهای برای روشن کردن چشمانم بسازم.
چندین مگو که خسرو با من چه کار دارد؟
آخر تو روز عیدی، من بنده روستایی
هوش مصنوعی: نپرس که پادشاه با من چه نسبتی دارد! در نهایت، من یک فرد عادی و ساده از یک روستا هستم و روز عید هم همین را نشان میدهد.